فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

خلاصه داستان خسرو شيرين

ادبیات

مترجم :
گردآورنده: برات زنجانی

خسرو و شیرین، عنوان اثری منظوم و عاشقانه، از شاعر ایرانی، «نظامی گنجوی»، در سده ی دوازده میلادی ست. این منظومه، داستان عشق: خسرو پرویز، آخرین پادشاه بزرگ شاهنشاهی ساسانی، به شاهزاده ی ارمنی، «شیرین» است. که سپس ملکه ی ارمنستان می‌شود. این داستان را، فردوسی نیز در شاهنامه، و شاعران دیگر هم آورده‌ اند، و نسخه‌ های دیگری از آن، با عنوان‌: «شیرین و فرهاد» نیز، موجود است. نظامی این داستان را، به سفارش شاه سلجوقی، «سلطان ارسلان»، سروده است. «سلطان ارسلان»، از نظامی خواسته بود، که داستانی عاشقانه بسراید، اما موضوع آنرا مشخص نکرده بود، نظامی، داستان «خسرو و شیرین» را برگزید، که در همان ناحیه ی محل زندگی او، رخ داده بود، و تا حدودی بر طبق رویدادهای تاریخی واقعی بود. نظامی خود آنرا «شیرین‌ترین داستان دنیا» به شمار آورده است. نظامی داستان را، با تأثیر از: فردوسی، و منظومه ی «ویس و رامین»، اثر: «فخرالدین اسعد گرگانی»، سروده است. این منظومه: ششهزارویکصدوپنجاه بیت دارد، و نظامی برای سرودن آن، بیش از شانزده سال، کوشیده است. پژوهشگران تاریخ سرایش این منظومه را، بین سالهای 571 هجری قمری، تا سال 587 هجری قمری، می‌دانند. دانشنامه ی ایرانیکا می‌نویسد: «امکان دارد نظامی، این داستان را در سال 571 هجری قمری، پس از بر تخت نشستن طغرل، به جای پدرش، آغاز کرده باشد». همین دانشنامه می‌نویسد: «نظامی آنرا پس از مرگ همسر نخست، و دلدار خویش: «آفاق»، سروده است».

موضوع(ها):
شعر فارسی - قرن 6ق.



ارسال دیدگاه

 BabakM

BabakM

خسرو و شیرین یکی از قشنگترین منظومه هاست، خصوصا بخشی که خسرو با فرهاد حرف میزنه. من همیشه فک میکنم فرهاد عشقش به شیرین خیلی بیشتر از خسرو بود، اما شیرین با اینکه میدونست خسرو چطوریه، بازم اونو دوس داشت و حتی به خاطرش خودشا کشت.

1398-08-01
 BabakM

BabakM

نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دار ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چکار است...

1398-08-01

کتاب های مشابه