ایوب بودن گلشیری

مصاحبه

چرا از میان آثار داستان‌نویسان معاصر، سراغ هوشنگ گلشیری رفتید؟ اینجا سلیقه و ذوق بی‌تأثیر نیست. برای شخص من، همان‌طور که در شعر، فروغ تافته جدا بافته‌ای است، در رمان معاصر هم گلشیری این‌گونه است. از سوی دیگر، نثر معاصر اساساً مدیون چند نویسنده است که یکی از برجسته‌ترین آن‌ها حتماً هوشنگ گلشیری است. دلیل شما برای
جزئیات

«وصیت‌ها» منتشر شد

اخبار

«وصیت‌ها» جدیدترین اثر مارگارت اتوود و دنباله کتاب «سرگذشت ندیمه» به فارسی منتشر شد.
جزئیات

قرار تصویری اول لک‌لک‌بوک با کتاب‌خوان‌ها

پرونده

تیم لک‌لک بوک در تاریخ دهم آذرماه، مصاحبه‌ای با دوستداران کتاب در کتاب‌فروشی «اسم» انجام داد. در این ویدئو می‌توانید گزیده‌ای از این گفت‌وگوها را ببینید. با تشکر از کتاب‌فروشی اسم و تمامی دوستانی که در این قرار ما را همراهی کردند. به امید دیدار شما در قرارهای آینده.
جزئیات

نامه بهرام بیضایی به اکبر رادی پس از مرگش

پرونده

پنج دی سالروز تولد بهرام بیضایی کارگردان و نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی ایرانی است. همچنین این روز یادآور سالمرگ اکبر رادی، نمایشنامه‌نویس بزرگی است که به عنوان «چخوف» ایرانی شناخته می‌شود.
جزئیات

سال بلوا

کتاب

کتاب سال بلوا دومین رمان عباس معروفی، نویسنده‌ی محبوب ایرانی، بعد از رمان سمفونی مردگان است. نویسنده در این کتاب شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نابسامان را در هر جامعه‌ی بدون ثبات و رشد نیافته و شخصیت‌های متفاوت که مدام به دنبال قدرت‌اند را به تصویر می‌کشد.
جزئیات

سفارش کتاب

لیست کتاب مورد نیاز خود را به لک‌لک بوک بسپارید و در محل موردنظر تحویل بگیرید. برای سفارش کتاب، کتاب‌های مورد نظر را با جستجو در سایت به فهرست درخواستی بیفزایید، یا کتاب‌های درخواستی را به صورت تایپی به لیست اضافه کنید. دقت کنید که برای کتاب‌های ترجمه شده، ناشر یا مترجم مورد نظرتان را حتما قید کنید.
جزئیات

سال نو مبارک

لک‌لک بوک سال نو را تبریک میگوید

تیم لک‌لک بوک، فیلم حاضر را به دو منظور تهیه کرده، اول تبریک سال نو و آرزوی سلامتی و شادی برای شما، دوم پاسخ دادن به سه سوالی که ممکن است برای شما جالب باشند:
سوال اول: ایده‌ی لک‌لک بوک از کجا آمد؟
سوال دوم: چرا این اسم برایش انتخاب شد؟
سوال سوم: با همراهی لک‌لک بوک به کجا می‌رسید؟

لک‌لک بوک

ویکی‌پدیا دانشنامه‌ای همگانی شد، چون به جای تکیه به «افراد خاص» از «عموم مردم» خواست اطلاعاتشان را به اشتراک بگذارند، یکدیگر را ویرایش کنند و به کامل شدن هم کمک کنند تا سود همگانی حاصل شود. بر این اساس ما نیز در تلاشیم تا در زمینه‌ی کتاب رسانه‌ای متخصص باشیم و برای رسیدن به این مهم، نیاز به خِرد جمعی شما کتاب‌دوست‌ها داریم. باور ما بر این است که «همه چیز را همگان دانند»، پس بستری فراهم کرده‌ایم تا همه بتوانند در مورد کتاب‌هایی که می‌خوانند بنویسند. بعد از مدتی لک‌لک بوک رسانه‌ی مرجعی خواهد بود که فارسی‌زبان‌های دنیا و ایرانیان با هر زبان و قومیت، به اطلاعات کتاب‌های مورد نیازشان دسترسی دارند و می‌توانند بهترین‌ها را انتخاب کنند. با این کار حلقه‌ی گمشده‌ی فرهنگ ما که «ضعف در کار تیمی» است، در جایگاه خودش قرار می‌گیرد و روزهای بهتر دور از ذهن نخواهند بود. همراه ما باشید تا در کنار هم برای این مهم تلاش کنیم.

ویژه‌نامه‌ی نوروزی لک‌لک بوک

مجموعه‌ی لک‌لک بوک اولین ویژه‌نامه‌ی نوروزی آنلاین خود را با مطالبی خواندنی تقدیم می‌کند:
ابتدا «سخن سردبیر» با حال و هوای این روزها را می‌خوانیم،
در بخش «گپ و گفت لک‌لک بوک با اهل قلم»، نسل جوان نویسندگان و مترجمان پرکارِ این روزها به ۶ سوال ما پاسخ داده‌اند؛
«آرزوی عجیب سال نو»ی نیل گیمن نویسنده آمریکایی بخش دیگر مجله است؛
«آموزش داستان با نمودار» مقاله‌ی جالبی است که مراحل نوشتن داستان را به خوبی به شما یاد می‌دهد؛
در بخش «جرقه‌های کوچک، کتاب‌های بزرگ» به دنیای نویسنده‌ها رفته‌ایم تا ببینیم چطور شروع به نوشتن شاهکارهای خود کرده‌اند؛
در آموزش دیگری می‌آموزیم که «چطور با استفاده از یک عکس داستان بنویسیم» و بعد از آن نمونه «عکس‌نوشته» جالبی از مصطفی مستور برایتان گذاشته‌ایم که با این سبک کار بیشتر آشنا شوید.
در «۸ ژانر، ۸ کتاب»، معروف‌ترین کتاب نه ژانر اصلی ادبیات و دلایل معروفیتش را برایتان در قالب یک اینفوگرافیک جذاب آورده‌ایم؛
در مصاحبه‌ی ترجمه‌شده‌ی فردریک بکمن، نویسنده‌ی مردی به نام اوه از «تجربه دونفره‌ی نویسنده و خواننده» برایتان می‌گوید؛
و در بخش سرگرمی هم یک «جدول ادبی» برایتان آماده کرده‌ایم.

امیدواریم از مطالب این مجله لذت ببرید و اگر آن را دوست داشتید، به دوستانتان معرفی کنید.

شرکت در چالش
#کتاب_ناتمام لک‌لک بوک
با جوایز ارزنده

کتاب ها

لک لک بوک

کتاب های صوتی

لیست


کتاب های الکترونیکی

لیست

اخبار لک‌لک

لک لک بوک

مجله لک‌لک

لک لک بوک

مصاحبه

لیست

گفت‌وگو با حسن انوشه حتما کشاورز می‌شدم

استاد انوشه می‌گوید: روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد. دفتر کار یا پاتوق پژوهش‌های ماندگارش در حوزه ادبیات و تاریخ ایران و جهان، ساختمانی دو طبقه و آرام و خلوت در بلوار مرزداران است. ساختمان که نه! کتاب‌خانه‌ای شخصی در دو طبقه که سالن‌های بزرگ آن با قفسه‌های پر از کتاب پر شده است. کتاب‌خانه‌ای که به گفته مالک آن، استاد حسن انوشه، حدود 50 هزار جلد کتاب را در خود جای داده است. از کتابی به قیمت یک ریال گرفته تا کتاب‌های نفیس یا ‌ کتاب‌های کمیابی که امروز راحت نمی‌توان نمونه‌اش را پیدا کرد و جزو منابع ارزشمند ادبیات و تاریخ ایران به شمار می‌روند. استاد می‌گوید: «یکی از برنامه‌های من این است که در زمانی که خودم هستم و نه بعد از مرگ، این کتاب‌ها را به شهرمان ببرم و برای بابل یک کتاب‌خانه خوب بسازم.» بعضی وقت‌ها چند دانشجو و پژوهش‌گر می‌آیند به کتاب‌خانه خلوت استاد و از این امکان برای مطالعه، تحقیق و پژوهش استفاده می‌کنند. استاد انوشه می‌گوید: «روزگاری دفتر ما رونق داشت و این‌جا نشست‌هایی داشتیم، اما حالا خودم هستم و خودم.» صندلی‌های برعکس چیده‌شده روی میز حرف‌های استاد را تأیید می‌کند. این‌جا اما هنوز یک چیز رونق دارد؛ حرمت کتاب و مطالعه. روی حاشیه طبقه هیچ‌کدام از قفسه‌های کتاب‌خانه استاد، خاک نگرفته است. این‌جا مردی به فکر کتاب‌هایش هست، به فکر فرهنگ کشورش، حتی به فکر کتاب‌هایی که احتمالاً باید برای چاپ آن‌ها از جیب خرج کند.


متن مصاحبه


انس با کتاب در خانواده شما وجود داشت، یا این راهی است که خودتان آن را انتخاب کردید؟

در خانه‌مان دیوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسین کرد شبستری، کتاب جوهری اثری از جودی خراسانی و درباره شهدای کربلا پیدا می‌شد. حتی چند کتاب چاپ سنگی هم داشتیم. مثلاً قرآنی که پدربزرگم نام تمام مولودهای خاندان را حاشیه آن می‌نوشت یا دیوان حافظ. یکی از آرزوهای من این بود که آن دیوان حافظ را به من می‌دادند. علاقه‌مند به ادبیات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله می‌آمد. خانه ما نزدیک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها کارمندان پست‌خانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آن‌ها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم. مثلاً مجله‌های روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستان‌های دنباله‌دار ذبیح‌الله منصوری را به خاطر دارم. در بابل یک کتاب‌فروشی بود که کتاب کرایه می‌داد. آن موقع 10 شاهی برای خودش پولی بود، هرماه کتاب کرایه می‌کردم و می‌خواندم.

10 شاهی پول زیادی نبود برای پس‌انداز ماهانه یک کودک؟ خانواده متمولی داشتید؟

پول‌هایم را پس‌انداز می‌کردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزی می‌کردم. خانواده هم به کار من نیاز داشت. ما 10 خواهر و برادر بودیم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر کوچک‌تر از ما، هر سه، در مزرعه کار می‌کردیم. دخترها در خانه می‌ماندند و به مادرم کمک می‌کردند. عاشق کشاورزی بودم؛ روزی اگر حسن انوشه فعلی نبودم، حتماً کشاورز می‌شدم. کشاورز می‌شدم، اما کتاب هم می‌خواندم. همان موقع من هم درس می‌خواندم هم کشاورزی می‌کردم. نزدیک خانه ما یک خانه شاهنشاهی مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغی 70 هکتاری داشت که پر بود از درختان پرتقال. یک ماه آخر تابستان می‌رفتم برای سم‌پاشی باغ و 300 تک‌تومان عایدم می‌شد که هزینه یک سال تحصیلم را با همان پول می‌دادم. اهل درس بودم. موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نمی‌کردیم، زندگی خانواده نمی‌چرخید. گاه تا نیمه‌شب باغ‌داری می‌کردیم.

تا نیمه‌شب باغ‌داری کردن برای یک کودک سخت نبود؟ کی به درس و مشق می‌رسیدید؟

چرا، اما چاره دیگری نبود. بزرگ‌ترین آفت کاهوکاری، حلزون است. حلزون‌ها با تاریکی هوا بیرون می‌آیند و بوته‌های کاهو را ناقص می‌کنند. کاهو را پاییز به این امید می‌کاشتیم که زمستان برداشت کنیم. تمام شب‌های سرد، چراغ‌دستی دستمان می‌گرفتیم و با سیخ حلزون‌ها را می‌کشتیم. وقتی از شکار حلزون برمی‌گشتیم، انگار حاجی‌فیروز بودیم (باخنده). از حلزون‌کشی که برمی‌گشتیم، می‌نشستم به درس خواندن. گاهی تا نیمه‌شب بیدار بودم. همیشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه می‌افتادم به سمت مدرسه. سرایدار مدرسه وقتی من را پشت در مدرسه می‌دید، می‌گفت پسرجان برو خانه. چه کسی تو را این‌قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شیطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پیدا کردم. دیدم درس خواندن و شیطنت با هم جمع نمی‌شود.

هم‌نسلی‌هایتان، چقدر اهل مطالعه بودند؟

دانشگاه که رفتیم، حدود سال 1344، 1345 بود. آن وقت ذهنیت ما کم‌کم داشت جهت می‌گرفت. کتاب‌های جلال آل‌احمد را می‌خواندیم، مثلاً «نون و القلم» را بارها خواندم. بعدها دیگر خیلی جلال نمی‌خواندم و آثار دیگر نویسندگان را هم می‌خواندم. من در دانشگاه تهران، زبان و ادبیات عرب خواندم. خواندن این رشته هم در پختگی نگاهم به زندگی بی‌تأثیر نبود.

روی میز کارتان پر است از مقاله‌هایی به زبان انگلیسی. بخشی از کتاب‌های ترجمه‌شده توسط شما هم لاتین هستند. اشراف شما به زبان انگلیسی از کجاست؟

دیپلم که می‌گرفتم، در زبان انگلیسی، نمره‌ام شد یک و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! یکی از دوستانم، کامران فانی، گفت: حسن، اگر می‌خواهی با استعمار مبارزه کنی، اول باید فرهنگ و زبانش را بشناسی. به کمک او یاد گرفتم. اکنون نزدیک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دلیل تسلطم به زبان علاقه‌ای است که به تاریخ ایران دارم.

شما به اصطلاح دود چراغ می‌خوردید و درس هم می‌خواندید. کتاب‌خانه پشت سرتان پر است از کتاب‌هایی به کوشش، تألیف یا نگارش خودتان. هنوز متن کتاب‌هایتان را با مداد می‌نویسید، پاک می‌کنید و بعد تحویل چاپ می‌دهید. خیلی‌ها معتقدند سخت‌کوشی نسل قدیم در نسل ما نیست. نظر شما چیست؟

این روزها سخت‌کوشی مشابه نسل ما برای نسل جدید نیاز نیست. ما باید شب و روز تلاش می‌کردیم. اما قبول ندارم که جوان‌های امروز ما تنبل هستند. آن‌ها درس می‌خوانند و زحمت می‌کشند. ما این همه دانشجو داریم. روزگار ما مشکلات یک جور بود و این روزها جور دیگر. در دوره‌ای که ما دانشجو بودیم، اگر پول نداشتیم، می‌توانستیم شب توی خیابان بخوابیم. اما حالا اگر دانشجویی بخواهد این کار را انجام بدهد، به او می‌گویند کارتن‌خواب! مادر من وقتی از او می‌پرسیدند حسن سال چندم است؟ می‌گفت نمی‌دانم، فقط می‌دانم امسال درسش تمام می‌شود. امروز اما والدین لحظه به لحظه همراه بچه‌شان هستند. گاه به پسرم می‌گویم فاصله زندگی ما با هم 15، 20 سال نیست، 500 سال است! ما الک دولک و گل‌بازی می‌کردیم، شما بدون کامپیوتر زندگی‌تان نمی‌گذرد. گاهی وسوسه می‌شوم یک لپ‌تاپ داشته باشم و کارهایم را ساده‌تر پیش ببرم. هر نسل اما مناسبات و مقتضیات خود را دارد.

گاهی می‌گویند از نسل جدید نمی‌توان انتظار ابن‌سینا شدن را داشت.

روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد. برای مثال می‌بینید برای چشم‌پزشکی چند تخصص هست؛ مثلاً قرنیه، شبکیه و... مقتضیات زمانه که گفتم، ایجاب می‌کند نسل جدید، تخصص‌گرا باشد.

9 جلد از دانشنامه ادبیات فارسی شما به چاپ رسیده است و در نوع خود دائره‌المعارف فارسی هم به شمار می‌رود. ظاهراً هنوز چند جلد دیگر آن آماده چاپ است؟

دانشنامه زبان و ادبیات فارسی 9 جلدش چاپ شده است و پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. در این دانشنامه هر مسئله‌ای مربوط به ادبیات فارسی را گردآوری کرده‌ام. متاسفانه اما حمایت چندانی نشده است. سبک کارهایم متفاوت است. هم تألیف داشته‌ام، هم ترجمه و هم ویرایش. مثلاً ویرایش «تاریخ ویل‌دورانت» یکی از کارهایم است. «اصل ولتر» را هم من ترجمه کردم. ویرایش «جشن‌نامه» استاد سیدجعفر شهیدی را هم انجام دادم. همین که می‌بینم کتاب‌هایم برای بار یازدهم چاپ می‌شوند، یعنی حاصل تلاشم کاربردی بوده است.

تألیف کتاب پژوهش می‌خواهد و مطالعه مدام. کاری که حوصله نیاز دارد. هر روز چقدر از زمانتان به این کار اختصاص دارد؟

روزانه زندگی من در 12 ساعت کار می‌گذرد. کار که می‌گویم، یعنی این‌که 12 ساعت تمام روی این صندلی و پشت این میز می‌نشینم. منابع را می‌خوانم و بعد می‌نویسم. از جایم بلند نمی‌شوم مگر به ضرورت.

پس سلامتی‌تان چه می‌شود؟

عینک را هم که روی صورتم می‌بینید، قاعده سن است. 70 سال دارم و حالا باید برای مطالعه از این شیشه‌ها سوی چشم قرض بگیرم. شکر خدا کمردرد و پا درد هم نمی‌گیریم. این‌ها مال همان تغذیه سلامتی است که از کودکی خورده‌ام. من به عمرم هیچ شکری را به شکر مازندران ترجیح نداده‌ام؛ شکری که آب ساقه نیشکر و طبیعی است. مادرم 500 مرغ، غاز و اردک داشت. همیشه سبد می‌داد دستم و می‌گفت برو ببین غازها تخم گذاشته‌اند یا نه؟ بهترین روزهای زندگی من همان روزها بود. شاید با این خاطرات می‌خواهم مردن را به تأخیر بیندازم.

خانواده شما، به‌ویژه همسرتان، با این پرکاری موافق هستند؟ به‌هرحال طبیعی است که آن‌ها هم بخواهند شما را بیشتر ببینند.

همسرم، اختر رسولی، در زمینه ادبیات فعالیت می‌کند. بیشتر اوقات همین‌جا با هم کار می‌کنیم. خانواده‌ام می‌دانند که من نمی‌توانم یک روز هم از کتاب دور بمانم. خوش‌ترین بوی دنیا برای من بوی کتاب است. گاهی همسرم گلایه می‌کند. زن نجیبی است که همیشه به فکر خانواده و حفظ کیان آن است. ما 41 سال است کنار هم زندگی خوبی داریم؛ چیزی حدود زندگی دو نسل. من دو پسر هم دارم.

کدام‌یک از کتاب‌هایی را که خوانده‌اید، بیشتر دوست دارید؟

پاسخ به این سؤال ساده نیست. هر کتاب یک ویژگی دارد، اما حافظ از همان کودکی خیلی روی من اثر گذاشت. به خواندن شاهنامه و سعدی هم بسیار اهمیت می‌دهم. به نظر من آثار این شعرای ایران برای این روزها که نه، برای هنوزهای دیگر هم روزآمد است. این‌ها حکمت در کلام دارند. ببینید، حافظ چند قرن قبل پایه دموکراسی جهان را با یک بیت بنا نهاده است؛ مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن. یا سعدی علیه‌الرحمه که می‌گوید: زنبور درشت بی‌مروت را گوی/ باری چون عسل نمی‌دهی نیش نزن.

چهره شما به‌عنوان پژوهش‌گر حوزه ادبیات جهان شناخته شده و صاحب اعتبار است. هیچ‌وقت وسوسه شده‌اید خارج از کشور زندگی کنید؟

با دوستم خرمشاهی صحبت می‌کردم، حرف جالبی زد؛ همه بعد از کار تفریح می‌کنند، ما با کار تفریح می‌کنیم. دوست دارم کشورهای مختلف دنیا را ببینم، اما برای تحقیقات. بارها به هندوستان، پاکستان، افغانستان و... رفته‌ام، اما برای تحقیق و شناخت فرهنگ و ادبیات. برای بسیاری از کارهایم هم به قول مهدی اخوان ثالث از «نفقه جیب» خرج کرده‌ام. دوست دارم در کشورم زندگی کنم.

مهم‌ترین دغدغه زندگی شما چیست؟

مهم‌ترین دغدغه من این است که به فکر برد فرهنگمان باشیم. یک زمانی برد فرهنگی ما بسیار وسیع بود. روزی در موزه تاگور هندوستان روی دیوار جمله‌ای به نقل از پدر «رابنید رانات تاگور» شاعر پرآوازه هندوستان دیدم: «بزرگ‌ترین افتخارم این است که حافظ دیوان حافظ شیرازی‌ام.» ببینید چقدر برد فرهنگی داشته‌ایم و تا کجا نفوذ کرده بودیم. نفوذ فرهنگی ایران همیشه والاتر و جلوتر از نفوذ نظامی و سیاسی بوده است. در بوسنی شاعری داشتیم بوسنیایی‌الاصل که به زبان فارسی برای دیوان حافظ و آثار سعدی شرح‌نویسی می‌کرد. هم‌چنین در شبه‌جزیره کریمه شاعری بوده که به زبان فارسی شعر می‌سروده است.


مقالات

لیست

چرا شاهرخ مسکوب مهم است؟

شاهرخ مسکوب، نویسنده و شاهنامه‌پژوهی که مرگ را «تنهایی بدونِ احساس تنهایی» می‌دانست، در ۲۳ فروردین ۱۳۸۴ به دلیل ابتلا به بیماری سرطان خون دور از وطنی که همیشه تمنایش را داشت، مرگ را پذیرا شد. مسکوب با آن که جوانی خود را تنیده در سیاست، زیست، به یک‌باره از آن دل برید و در پناه ادبیات اندیشید، نوشت و زیست. مهم‌ترین دغدغه‌ی او مرگ‌اندیشی بود و چگونه به‌زیستن و آثارش همان‌گونه که در ارمغان مور، راز نامیرایی فردوسی را در سخن دانسته بود، رمز ماندگاری او شدند.

زندگی:
شاهرخ مِسکوب در ۲۰ دی ۱۳۰۲ در بابل به دنیا آمد و تا پایان دوران دبیرستان را در اصفهان گذراند. آن‌گونه که از خاطراتش برمی‌آید و یادمانده‌های دوست دیرینه‌اش کامشاد در «حدیث نفس»، از همان ابتدا دغدغه‌ی ادبیات داشت و «تاریخ بیهقی» و «شاهنامه» و دیگر آثار کلاسیک و مهم را می‌خواند. تحصیل و دانشگاه او را به تهران آورد و در سال‌های بیست زندگی‌اش در دامان حزب توده انداخت. آن‌گونه که در خاطراتش می‌گوید پیوندش با حزب توده را دغدغه‌های عدالت‌خواهی و بشردوستی موجب شده است. در همین سال‌ها بود که با بسیاری از اهالی فرهنگ و ادب و سیاست که دل‌بسته‌ی حزب توده بودند به رسم آن روزگار و ازجمله «مرتضی کیوان» آشنا شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد در خیابان بازداشت شد و سر از زندان درآورد.
همان دغدغه‌هایی که او را به حزب پیوسته در خلوت زندان و پس از حمله خشونت‌بار شوروی به مجارستان، جدایی او از توده‌ای‌ها را رقم می‌زند. پس از آزادی از زندان، سیاست را بدان معنا به اهلش وانهاد و خود به سراغ ادبیات و ترجمه رفت. دل کندن مسکوب از حزب توده و ایدئولوژی‌اش، راهی پیش پای او گشود که تا پایان عمر دیگر مروج و مبلغ هیچ ایدئولوژی و حزبی نباشد.
نخستین ترجمه‌ی او، رمان مهم جان اشتاین‌بک، «خوشه‌های خشم» با همکاری عبدالرحیم احمدی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. پس از آن به نمایش‌نامه‌های یونانی روی آورد و نخست «آنتیگن» از سوفوکلس را ترجمه کرد. «ادیپ شهریار»، از مهم‌ترین نمایش‌نامه‌های یونان، انتخاب بعدی او بود. نمایش‌نامه‌ی سوم، «ادیپ در کلنوس» در سال ۱۳۴۶ منتشر شد که این سه بعدها در کتاب «افسانه‌های تبای» جمع شدند.
پیش از انقلاب پژوهش در «شاهنامه» را آغاز کرد؛ اما پس از انقلاب، با عدم امکان انتشار اندیشه‌ها و آثارش مواجه شد. مقالات تندی که در روزنامه‌ی «آیندگان» نوشت، عرصه را بر او تنگ کرد. بیکار شده بود و بی‌مفر. به پاریس مهاجرت کرد. آنجا در انستیتوی مطالعات اسلامی پاریس که سرپرستی مؤسسه به «داریوش شایگان» واگذار شده بود، به دستیاری مشغول شد. روایت مسکوب از رفتن به پاریس، نشان‌دهنده‌ی غم غربتی است که همواره با او ماند: «دیروز به پاریس آمدیم. در برگ درخواست تمدید گذرنامه نوشتم که برای گردش و معالجه می‌روم. چه گردشی، چه معالجه‌ای. در حقیقت نمی‌دانم چرا آمدم... به هر حال آمدم ولی تمام هوش و حواسم آن‌جاست. حالا ایران را بیش‌تر از همیشه می‌خواهم.» او که عمیقاً دل در گرو ایران داشت و آرزومند زیستن در وطن بود، تا پایان عمر در سختی و غربت زیست و مرگش نیز نه آن‌گونه که دوست می‌داشت در وطن، که در غربت سررسید. پیکر شاهرخ مسکوب در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده‌است.
«ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایرانِ کوه‌های بلند، بیابان‌های سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز! دلم برایت تنگ شده؛ ‌ای بی‌وفای ناکسِ دور! با این بی‌دادِ تبه‌کاران وای به حال آیندگان.»

ویژگی آثار:
- از زندگی و آثار مسکوب آشکارا می‌توان دید که تا چه مایه دلبسته‌ی «فردوسی» بوده. مهم‌ترین آثار او در زمینه‌ی شاهنامه‌پژوهی است.
- علاقه‌ی مسکوب به تراژدی ریشه در مرگ‌اندیشی او دارد. مواجهه‌ی ناگزیر با مرگ که به نوعی وجه مشترک تراژدی‌های شاهنامه و نیز تراژدی‌های یونانی است که ترجمه‌شان کرد.
- در کتاب «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» مسکوب خلاف‌ آمد جریان غالب شاهنامه‌پژوهی که میل به حاشیه‌نویسی و بحث‌های لغوی داشت، درک و فهم خود از تراژدی «رستم و اسفندیار» را قلم زد. در این اثر به چرایی درگرفتن جنگ میان رستم و اسفندیار و رفتارها و انگیزه‌های دو پهلوان شاهنامه و نقش تقدیر در این میان می‌پردازد.
- مسکوب پیشگام ژانر «جستارنویسی» در ایران شد.
- برای مسکوب که از فضای فعالیت چریکی و مسلحانه‌ی سیاسی زمانه‌ی خود دل‌بریده و به ادبیات روی آورده بود، سیاوش و مسئله‌ی شهادت امری فراتر از مطالعه‌ای ادبی و پژوهانه بود که نتیجه‌اش شد کتاب «سوگ سیاوش».
- آخرین اثر شاهنامه‌پژوهی او «ارمغان مور» بود که در آن از زمینه‌های ادبیات، تاریخ، اسطوره، زبان و دین برای خوانش شاهنامه بهره گرفته است. «ارمغان مور» تصویری فشرده و دقیق از تمام شاهنامه به خواننده داده و اهمیت سویه‌های تاریخی، حماسی و پهلوانی آن را برجسته می‌کند.
- مرتضی کیوان برای شاهرخ مسکوب و بسیاری دیگر از اهالی فرهنگ و سیاست دهه‌های سی و چهل حسرت رفیق یکدل از‌دست‌رفته‌ای است و مسکوب از میان این همه به نوعی در ادای دین، کتابی به نام او «کتاب مرتضی کیوان» منتشر کرده که شامل خاطرات تنی چند از نزدیک‌ترین دوستان کیوان است.
- «کارنامه‌ی ناتمام» یا «درباره‌ی سیاست و فرهنگ» مجموعه گفت‌وگوهای علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب برای اولین‌بار در سال ۱۳۷۳ در فرانسه و چند سال بعد در ایران منتشر شد. این گفت‌وگوها در سال ۱۳۶۶ حول موضوعات متعددی انجام شده است و به رخدادهای تاریخی و تأثیر آنها بر زندگی مسکوب می‌پردازد.
- آثار دیگری از مسکوب در دست است از جمله «در کوی دوست» اثری شاعرانه در شعر حافظ و «ملیت و زبان: نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی»، «درباره‌ی جهاد و شهادت» (با نام مستعار کسری احمدی)، «خواب و خاموشی» و «سفر در خواب».
- مسکوب خاطره‌نویس قهاری است. به گفته‌ی کامشاد، مسکوب همیشه دفترچه‌ی یادداشتی با خود داشت. خاطرات او با عنوان «روزها در راه» منتشر شده است و پس از مرگ او، کتابی که همواره دوست داشت، منتشر کند، «سوگ مادر» و «در سوگ و عشق یاران» که یادنامه‌های مسکوب از دوستان هنرمندش است، به همت کامشاد چاپ شد.
- همچنین مجموعه‌گفتارهای مسکوب درباره‌ی «شاهنامه» یکی از بهترین منابع موجود در شناخت و تحلیل این اثر بزرگ به حساب می‌آیند.

توصیفی که «داریوش شایگان» از او به دست می‌دهد، به اندازه‌ی کافی گویای تصویر شاهرخ مسکوب در ادبیات معاصر ایران است: «او آدﻣﯽ ﺑﺴﯿﺎر اﺧﻼﻗﯽ ﺑﻮد. ﻓﻮق‌اﻟﻌﺎده ﺻﺮاﺣﺖ ﻟﻬﺠﻪ داﺷﺖ ﺑﯽ‌آﻧ ﮑﻪ ﺧﺸﻦ و ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ؛ اﻧﻌﻄﺎف‌ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﻮد وﻟﯽ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻧﻪ؛ ﺑﺎﺷﻬﺎﻣﺖ ﺑﻮد وﻟﯽ ﺑﯽ‌ﮔﺪار ﺑﻪ آب ﻧﻤﯽ‌زد.» مسکوب در نوشته‌هایش نیز همین است. از او مقالات، جستارها و خاطرات بسیاری بر جای مانده است که نمود منصفانه‌ای از جامعه‌ی عصر خویش و آدم‌های روزگارش است.

منابع:
روشنفکر مرگ‌اندیش، مریم گنجی، سازندگی، 1398
خر غریبی بود شاهرخ مسکوب، رضا شکراللهی، خوابگرد، 1397

داستان کوتاه

لک لک بوک
لک لک بوک