ایوب بودن گلشیری

مصاحبه

چرا از میان آثار داستان‌نویسان معاصر، سراغ هوشنگ گلشیری رفتید؟ اینجا سلیقه و ذوق بی‌تأثیر نیست. برای شخص من، همان‌طور که در شعر، فروغ تافته جدا بافته‌ای است، در رمان معاصر هم گلشیری این‌گونه است. از سوی دیگر، نثر معاصر اساساً مدیون چند نویسنده است که یکی از برجسته‌ترین آن‌ها حتماً هوشنگ گلشیری است. دلیل شما برای
جزئیات

«وصیت‌ها» منتشر شد

اخبار

«وصیت‌ها» جدیدترین اثر مارگارت اتوود و دنباله کتاب «سرگذشت ندیمه» به فارسی منتشر شد.
جزئیات

قرار تصویری اول لک‌لک‌بوک با کتاب‌خوان‌ها

پرونده

تیم لک‌لک بوک در تاریخ دهم آذرماه، مصاحبه‌ای با دوستداران کتاب در کتاب‌فروشی «اسم» انجام داد. در این ویدئو می‌توانید گزیده‌ای از این گفت‌وگوها را ببینید. با تشکر از کتاب‌فروشی اسم و تمامی دوستانی که در این قرار ما را همراهی کردند. به امید دیدار شما در قرارهای آینده.
جزئیات

نامه بهرام بیضایی به اکبر رادی پس از مرگش

پرونده

پنج دی سالروز تولد بهرام بیضایی کارگردان و نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی ایرانی است. همچنین این روز یادآور سالمرگ اکبر رادی، نمایشنامه‌نویس بزرگی است که به عنوان «چخوف» ایرانی شناخته می‌شود.
جزئیات

سال بلوا

کتاب

کتاب سال بلوا دومین رمان عباس معروفی، نویسنده‌ی محبوب ایرانی، بعد از رمان سمفونی مردگان است. نویسنده در این کتاب شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نابسامان را در هر جامعه‌ی بدون ثبات و رشد نیافته و شخصیت‌های متفاوت که مدام به دنبال قدرت‌اند را به تصویر می‌کشد.
جزئیات

سفارش کتاب

لیست کتاب مورد نیاز خود را به لک‌لک بوک بسپارید و در محل موردنظر تحویل بگیرید. برای سفارش کتاب، کتاب‌های مورد نظر را با جستجو در سایت به فهرست درخواستی بیفزایید، یا کتاب‌های درخواستی را به صورت تایپی به لیست اضافه کنید. دقت کنید که برای کتاب‌های ترجمه شده، ناشر یا مترجم مورد نظرتان را حتما قید کنید.
جزئیات

سال نو مبارک

لک‌لک بوک سال نو را تبریک میگوید

تیم لک‌لک بوک، فیلم حاضر را به دو منظور تهیه کرده، اول تبریک سال نو و آرزوی سلامتی و شادی برای شما، دوم پاسخ دادن به سه سوالی که ممکن است برای شما جالب باشند:
سوال اول: ایده‌ی لک‌لک بوک از کجا آمد؟
سوال دوم: چرا این اسم برایش انتخاب شد؟
سوال سوم: با همراهی لک‌لک بوک به کجا می‌رسید؟

لک‌لک بوک

ویکی‌پدیا دانشنامه‌ای همگانی شد، چون به جای تکیه به «افراد خاص» از «عموم مردم» خواست اطلاعاتشان را به اشتراک بگذارند، یکدیگر را ویرایش کنند و به کامل شدن هم کمک کنند تا سود همگانی حاصل شود. بر این اساس ما نیز در تلاشیم تا در زمینه‌ی کتاب رسانه‌ای متخصص باشیم و برای رسیدن به این مهم، نیاز به خِرد جمعی شما کتاب‌دوست‌ها داریم. باور ما بر این است که «همه چیز را همگان دانند»، پس بستری فراهم کرده‌ایم تا همه بتوانند در مورد کتاب‌هایی که می‌خوانند بنویسند. بعد از مدتی لک‌لک بوک رسانه‌ی مرجعی خواهد بود که فارسی‌زبان‌های دنیا و ایرانیان با هر زبان و قومیت، به اطلاعات کتاب‌های مورد نیازشان دسترسی دارند و می‌توانند بهترین‌ها را انتخاب کنند. با این کار حلقه‌ی گمشده‌ی فرهنگ ما که «ضعف در کار تیمی» است، در جایگاه خودش قرار می‌گیرد و روزهای بهتر دور از ذهن نخواهند بود. همراه ما باشید تا در کنار هم برای این مهم تلاش کنیم.

ویژه‌نامه‌ی نوروزی لک‌لک بوک

مجموعه‌ی لک‌لک بوک اولین ویژه‌نامه‌ی نوروزی آنلاین خود را با مطالبی خواندنی تقدیم می‌کند:
ابتدا «سخن سردبیر» با حال و هوای این روزها را می‌خوانیم،
در بخش «گپ و گفت لک‌لک بوک با اهل قلم»، نسل جوان نویسندگان و مترجمان پرکارِ این روزها به ۶ سوال ما پاسخ داده‌اند؛
«آرزوی عجیب سال نو»ی نیل گیمن نویسنده آمریکایی بخش دیگر مجله است؛
«آموزش داستان با نمودار» مقاله‌ی جالبی است که مراحل نوشتن داستان را به خوبی به شما یاد می‌دهد؛
در بخش «جرقه‌های کوچک، کتاب‌های بزرگ» به دنیای نویسنده‌ها رفته‌ایم تا ببینیم چطور شروع به نوشتن شاهکارهای خود کرده‌اند؛
در آموزش دیگری می‌آموزیم که «چطور با استفاده از یک عکس داستان بنویسیم» و بعد از آن نمونه «عکس‌نوشته» جالبی از مصطفی مستور برایتان گذاشته‌ایم که با این سبک کار بیشتر آشنا شوید.
در «۸ ژانر، ۸ کتاب»، معروف‌ترین کتاب نه ژانر اصلی ادبیات و دلایل معروفیتش را برایتان در قالب یک اینفوگرافیک جذاب آورده‌ایم؛
در مصاحبه‌ی ترجمه‌شده‌ی فردریک بکمن، نویسنده‌ی مردی به نام اوه از «تجربه دونفره‌ی نویسنده و خواننده» برایتان می‌گوید؛
و در بخش سرگرمی هم یک «جدول ادبی» برایتان آماده کرده‌ایم.

امیدواریم از مطالب این مجله لذت ببرید و اگر آن را دوست داشتید، به دوستانتان معرفی کنید.

شرکت در چالش
#کتاب_ناتمام لک‌لک بوک
با جوایز ارزنده

کتاب ها

لک لک بوک

کتاب های صوتی

لیست


کتاب های الکترونیکی

لیست

اخبار لک‌لک

لک لک بوک

مجله لک‌لک

لک لک بوک

مصاحبه

لیست

گفت‌وگو با فرزانه منصوری ناگفته‌های زندگی نادر ابراهیمی

راضی کردن فرزانه منصوری برای مصاحبه کار آسانی نیست. به اعتقاد او نادر ابراهیمی در نوشته‌ها و کتاب‌هایش نقطه ابهامی نگذاشته که بخواهی درباره‌اش با او حرف بزنی. زمانی هم که فرزانه بانو، سر سختی‌اش را کنار می‌گذارد و راضی می‌شود که مصاحبه کند، طوری با وسواس خاطرات و نقل قول‌هایش از نادر ابراهیمی را کنار هم می‌چیند که نکند نقل آن‌ها چیزی از زندگی عاشقانه این دو کم کند. فرزانه منصوری با وسواس درباره نادر ابراهیمی حرف می‌زند و هیچ وقت کلامی درباره مرگ او نمی‌توانی بشنوی. منصوری اعتقاد دارد نادر به سفر رفته و او هم دیر یا زود به این سفر می‌پیوندد و دوباره همسفر شیرینی‌ها و تلخی‌های زندگی‌اش می‌شود. گفت و گوی ما با همسر نادر ابراهیمی قبل از نوروز 89 انجام شد. همسر نادر ابراهیمی در این گفت و گو نکته‌های نگفته‌ای از علاقه مندی‌ها، ویژگی‌ها و زندگی شخصی همسر نویسنده‌اش گفته است.


متن مصاحبه


خانم منصوری، شما کسی بوده‌اید که نادر ابراهیمی همیشه در نوشته‌هایش از شما به هر بهانه‌ای تقدیر کرده ولی کمتر جایی از زندگی شخصی و خصوصی با شما صحبت کرده برای همین جالب است که کمی وارد جزئیات زندگی شما با همسرتان شویم و از خاطرات زندگی با نادر ابراهیمی صحبت کنیم.

راستش نادر هر جایی وقت کرده از زندگی شخصی ما صحبت کرده؛ مثلاً در «ابن مشغله» یا «ابوالمشاغل» یا در «چهل نامه کوتاه به همسرم» در همه این‌ها جزئیاتی از زندگی شخصی خودش را گفته است.

بله، ولی منظورما آن بخش‌هایی از زندگی‌اش است که هیچ گاه نه شما گفتید و نه ایشان؛ مثلاً این که آشنایی شما با آقای ابراهیمی کجا اتفاق افتاد.

آشنایی من و نادر در یک مهمانی خانوادگی اتفاق افتاد. ما هر دو خانواده‌هایی به شدت سنتی داشتیم و در خانواده‌هایی مثل خانواده ما، دخترو پسری که قصد ازدواج داشتند زیاد نمی‌توانستند معاشرت کنند اما من مثلاً روشنفکری به خرج دادم و گفتم که باید فامیل نزدیک چند مهمانی بدهند تا همدیگر را بشناسیم و به نتیجه برسیم. در آخرین جلسه که گفتند مهمانی دیگر بس است و باید تصمیم بگیرید، من و نادر به یک اتاق رفتیم و دو نفری صحبت کردیم. آن جا بود که از عادت‌ها و احساساتمان صحبت کردیم و آن چه را که از زندگی خوب می‌خواستیم برای هم گفتیم،‌ یکدیگر را قبول کردیم و ازدواج صورت گرفت. وقتی من نادر را انتخاب کردم و قرار شد ازدواج کنیم،‌ جوانی بود خوش برو بالا، کوهنورد، خوش صحبت و در بانک عمران آن روزگار کار می‌کرد و یکی از بستگانش، فامیل من هم بود. در نگاه اول شاید به دل هم نشستیم و در معاشرت‌های خانوادگی بیشتر با هم آشنا شدیم که این آشنایی به ازدواج رسید.


با هم رو راست صحبت می‌کردید؟ مثلاً آقای ابراهیمی راجع به نویسندگی و پیشینه‌ای که داشت حرفی نزد؟ منظورمان مبارزات سیاسی است، زندان‌هایی که رفته بود و...

بله،‌ گفت که دو سه کتاب از او منتشر شده. آن موقع من خیلی از ادبیات و داستان‌نویسی سر در نمی‌آوردم اما می‌فهمیدم که کارهای او متفاوت است. درباره سیاسی بودن هم، در همان جلسات خواستگاری گفت که اهل مبارزه و سیاست است و شاید زندگی با او کار ساده‌ای نباشد. یادم هست یک سال از آن روز گذشته بود- و ما هنوز خانه خودمان نرفته بودیم- که من به نادر، بعد از یک پیاده روی و صحبت طولانی، به شوخی گفتم: «تو درتاریخ ادبیات از مردانی خواهی شد که به داشتن زن خوب مشهورند.»

و او قبول کرد؟

من همیشه سعی کردم برای نادر همسر خوبی باشم اما ازته قلبم می‌گویم که به این جایگاه نرسیدم.

معیارهای شما برای ازدواج با آقای ابراهیمی چه بود؟

خیلی ساده؛ مثلاً این که حتماً همسرم تحصیلات بیشتری از من داشته باشد، دیگر این که خانواده‌هایمان از نظر فرهنگی، تعادلی داشته باشند و سوم این که از نظر مادی بتواند یک زندگی ساده را بچرخاند.


آقای ابراهیمی شرطی برای شما نگذاشتند؟

نه شرط آن چنانی‌ای نداشت و چیزی نگفت. اما با شروع زندگی مشترک بیشتر با معیارهایش آشنا شدم. شما این معیارها را در آثاری مثل چهل نامه کوتاه به همسرم و یک عاشقانه می‌توانید ببینید.

می‌گویند آقای ابراهیمی در زمان جوانی و حتی دانشگاه مدتی در کوی دانشگاه زندگی می‌کرده. واقعاً این طور بوده؟

نادر درخانه پدر و نامادری‌اش یک اتاق داشت که در آن جا زندگی می‌کرد. همان جا بود که چند بار ساواکی‌ها ریختند و دستگیرش کردند. نادر از آن دوران و از نامادری‌اش همیشه به نیکی یاد می‌کند و می‌گوید: «الحق در حق من مادری کرد.»

اتهامات نادر در دستگیری‌ها چه بود؟

قاعدتاً اقدام علیه مصالح مملکت و مبارزات علیه نظام آن زمان. البته غیر از آن دستگیریها، نادر یک بار هم در تظاهرات 28 مرداد و در دفاع از حقوق ملت ایران مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت و بعدش به زندان افتاد که زیاد هم طولانی نبود.

آن موقع‌ها هم می‌نوشت؟

نادر همیشه در حال نوشتن بود.

وقتی اثری از نادر می‌دیدید، چه حسی داشتید؟

هر کدام از آثار نادر که منتشر می‌شد یا به نمایش در می‌آمد چهار پله یکی می‌آمد بالا و معمولاً گل یا شیرینی همراه اثر منتشر شده برایمان می‌آورد. درواقع جشن کوچکی می‌گرفتیم. چشم‌هایش از خوشحالی برق می‌زد. تنها اثری که وقتی آن را به خانه آورد و کاری کرد که باعث شد همه گریه کنیم، سرود «سفر به خاطر وطن است» است که این سال‌ها مورد مهر مردم واقع شده و دیده‌ایم که اکثراً مثل ما که برای اولین بار آن را شنیدیم و گریستیم، می‌شنوند و گریه می‌کنند.

«بار دیگر شهری که دوست می‌داشتیم» کی منتشر شد؟

اوایل ازدواج ما بود که نادر می‌گفت یکی از آرزوهایش انتشار «بار دیگر...» است که ناشری حاضر به چاپ آن نشده بود. برادرم (جواد منصوری) به شوخی می‌گفت: «نادر جان، هزینه‌اش را من می‌دهم تا تو به یکی از آرزوهایت برسی». جالب است بگویم این شوخی تا جایی جدی شد که علاوه بر هزینه نشر این کتاب، اولین میز تحریر نادر را هم برادرم به صورت قسطی برایش خرید.

اولین خانه‌تان چقدر شبیه به خانه عاشقانه‌های نادر ابراهیمی در کتاب‌هایش بود؟

اولین خانه‌ای که زندگی مشترک را شروع کردیم ،خانه‌ای اجاره‌ای در امیر آباد بود. چندین بار و گاهی با فشار و به اجبار صاحبخانه، خانه‌مان را در همین منطقه امیر آباد عوض کردیم. کمی بالاتر یا کمی پایین‌تر می‌رفتیم و در آخر با فروش خیلی از چیزهایی که داشتیم توانستیم در همین امیر آباد آپارتمانی بخریم و خدا را شکر از شر بعضی صاحبخانه‌ها راحت شویم. خانه اولمان هم هیچ شباهتی به خانه «یک عاشقانه آرام» نداشت چون اصولی که نادر در این کتاب مطرح کرده، پس از تجربه مسائل یک زندگی مشترک برایش پیدا شده است؛ کما اینکه در خانه اول ما یک دانه سفال هم نمی‌دیدید اما می‌بینید که خانه فعلی ما سرشار از عطر و رنگ سفال‌های لالجین و تبریز است.

این خانه که ما الان در آن هستیم اولین خانه شماست؟

بله،‌ اولین و آخرین خانه.

ظاهراً از زمان ازدواج با آقای ابراهیمی معلم بودید؟

من یک سال قبل از ازدواج معلم شدم. بعد در سال 53-52 دانشگاه قبول شدم و ادامه تحصیل دادم. سال‌ها بعد،‌ هنگامی که دو فرزند داشتیم، به خاطر مسائل مادی من خیاطی می‌کردم و نادر نقاشی روی لباس انجام می‌داد و ما محصولاتی را که تولید می‌کردیم در خیابان می‌فروختیم. شرح مفصل این ماجرا هم در ابوالمشاغل آمده است.

شما نقش مارال را در «آتش بدون دود» داشتید، بعد از آن مجموعه خیلی معروف شده بودید دیگر...

نه، شهرتی در پی نداشت.

اما شهرت آقای ابراهیمی زیاد شد.

بهتر است بگوییم از طریق مجموعه آتش بدون دود شهرت نادر ابراهیمی سرعت گرفت.

در فضای آن روزگار، ایده آتش بدون دود چطور شکل گرفت؟

فضا، فضای فیلمفارسی بود. مراد برقی شاید اولین مجموعه‌ای بود که در چنین فضایی «آتش بدون دود» ساخته شد که بسیار متفاوت بود و قابل مقایسه با کارهایی که انجام می‌شد نبود. حتی اگر ازنظر تکنیکی نگاه کنیم آن زمان بی سابقه بود. نادر در صحنه‌هایی از فیلم،‌ چهار دوربین را به کار می‌گرفت که کمتر کسی این کار را می‌کرد. تا جایی که من اطلاع دارم این مجموعه مخاطب فراوانی داشت،‌ امروز هم کسانی که سن و سالی از آن‌ها گذشته، نادر ابراهیمی را با «آتش بدون دود» می‌شناسند، با گالان اوجا و سولماز. در آن سال‌ها خود من در مسافرتی به جنوب،‌ مهندسی را دیدم که در اهواز کار می‌کرد. این آقا می‌گفت چهارشنبه‌ها با هواپیما از اهواز به تهران می‌آیم، این سریال را شب می‌بینم و برمی‌گردم به اهواز.

در دوران پر کار،‌ رفتار آقای ابراهیمی در خانه چطور بود؟

نادر در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد؛ چون دفتر کارش در خانه بود و اگر کمک نادر نبود نمی‌توانستم در عین این که معلم و مادر دو بچه بودم، تحصیلاتم را هم ادامه بدهم و حتی گاهی فعالیت‌های دیگری مثل ترجمه و بازیگری هم داشته باشم. البته نادر می‌گفت که کار خانه را دوست دارد و موقع انجام این کارها به مسائل مختلف اجتماعی، هنری و سیاسی فکر می‌کند، مثلاً یک دفعه می‌دیدیم بشقاب و ظرفشور را زمین می‌گذارد و بدو بدو می‌رود پشت میز کارش و یک جمله می‌نویسد و بر می‌گردد. در این قبیل مواقع می‌گفت: «جمله‌ای را که دنبالش می‌گشتم پیدا کردم.»

نادر ابراهیمی با همه مشغله‌هایی که داشت، همان طور که شما هم گفتید کارهای متفرقه زیادی هم می‌کرد، مثلاً همین نقاشی. اتفاقاً تا جایی که ما شنیده‌ایم، دخترهای شما هم نقاش‌های خوبی شده‌اند. در این موارد آقای ابراهیمی اصراری داشتند؟

رفت و آمد هنرمندان و دید و بازدیدهایی که آن‌ها در خانه ما یا در جاهای مختلف صورت می‌گرفت قطعاً تاثیرگذار بود. نادر همیشه به بچه‌ها می‌گفت داشتن یک هنر لازم است. یک رشته هنری را انتخاب کنید و به کمال برسانید،‌ بچه‌ها هم نقاشی را انتخاب کردند.

رابطه نادر با فامیل چطور بود؟

با خانواده من که خیلی خوب بود. با برادرها و خواهرها و شوهر خواهرهای من بیشتر رفیق بود تا فامیل. با تعصبی که آن‌ها درباره نادر وآ ثارش داشتند، در جایی از آتش بدون دود نوشته است که این‌ها مثل وجدان من هستند. در فامیل خودش هم با خیلی‌ها رفت و آمد داشت و رفیق بود؛ به خصوص با کسانی که از بچگی با آن‌ها بزرگ شده بود. ولی با همه این‌ها نادر هنگامی که حس می‌کرد شخصیت و عملکرد کسی با معیارهای او نمی‌خواند قطع ارتباط می‌کرد، چه فامیل و چه دوست.


مقالات

لیست

صادق چوبک که بود

صادق چوبک سال 1353 خود را بازنشسته کرد و در همان سال به انگلستان رفت و بعد از چند ماه به آمریکا رفت و برای همیشه آن جا ماند تا این که سال 1377 در شهر برکلی آمریکا از دنیا رفت. او حدود 25 سال تا لحظه مرگ از ایران دور بود. اما در همه این سال‌ها او عاشق فرهنگ ایران بود و در نامه‌های فراوانی که از چوبک به جا ماند، دلتنگی خود را نسبت به ایران و فرهنگش نشان داد.
علی فردوسی، یکی از دوستان چوبک در آمریکا، در خاطراتش از عشق چوبک به حافظ صحبت می‌کند و می‌گوید: «در این میان عاشق حافظ بود. سال‌های آخر زندگی‌اش، وقتی چشم‌هایش دیگر به خوبی نمی‌دیدند، یا دیگر جز سایه‌روشنی نمی‌دیدند، به هر که می‌رسید، التماس می‌کرد برایش کتاب بخواند. به خصوص غزلی از حافظ. گاهی روزها وقتی قدسی خانم برای خرید بیرون می‌رفت، التماس می‌کرد که پیش از رفتن غزلی از حافظ برایش بخواند تا در فاصله‌ای که قدسی در منزل نیست، در نشئه دنبالچه آن غزل شنا کند. و وای به حال کسی، اگر در خواندن غزلی از حافظ آن را ضایع می‌کرد. و بدا به حال کسی اگر وسط خواندن غزل دست به تعبیر آن می‌زد.»
علاقه‌ی چوبک به سنت‌های فرهنگی ایران به قدری تند و تیز بود که بدون هیچ مماشاتی حاضر نبود از روی آن‌ها عبور کند و نسبت به آن‌ها کوتاه بیاید. نقل می‌کنند که سال 1369 قرار بود در دانشگاه کالیفرنیا بزرگداشتی برای صادق چوبک برگزار کنند. در آن جلسه آدم‌های زیادی صحبت کردند. احمد شاملو هم به همراه همسرش به برکلی رفته بودند و می‌خواستند در آن جلسه صحبت کنند که چوبک تمایلی به این کار نداشت.
خود چوبک به علت جراحی‌ای که روی چشمش شده بود، به این جلسه نرفته بود و شب دوم چوبک بخش قابل توجهی از سخنرانان و گردانندگان آن برنامه را به خانه‌اش دعوت کرده بود. می گویند بین احمد شاملو و صادق چوبک کدورتی بود و شاملو برای رفع این کدوت تا آن جا رفته بود. در آن شب بعد از شام تصمیم می‌گیرند حافظ بخوانند و در آن جمع از شاملو می‌خواهند که غزلی از حافظ را بخواند.
علی فردوسی در بخشی از خاطراتش ماجرای آن شب را این گونه تعریف می‌کند: «یکی گفت: آقای شاملو ممکن است لطف کنید غزلی از حافظ برای ما بخوانید. فکر نمی‌کنم در تمام تاریخ سخن فارسی، تارهای صوتی‌ای بهتر از تارهای صولت لَخت و مَلَسِ شاملو برای خواندن شعر فارسی، آفریده شده باشند. اصوات زبان فارسی با آن چنان رخوتی از روی تارهای صوتی او می‌گذشتند که انگار غلظتی انگبینی داشتند.
یکی گفت: حافظ شاملو دارید؟ خطابش به چوبک بود. همه به چوبک نگاه کردیم. حرفی نزد. پیدا بود که در این زمینه مایل به همکاری نیست، و اگر این نبود که میزبان بود همان جا محکم توی ذوق پیشنهادکننده می‌زد. با وجود این، یکی رفت از کتاب خانه چوبک که در اتاق خوابش بود، بغل آن پوستر گنده‌ی نیل آرمسترانگ بر سطح ماه، حافظ شاملو بیاورد. نبود، پیدا نشد. یکی پرسید: آقای چوبک حافظ شاملوی شما کجاست؟ کفر چوبک درآمده بود. گفت: از روی حافظ قزوینی بخوانید. تا حافظ قزوینی هست، خواندن از روی بقیه حافظ‌ها بی‌معنی است!
همه چیز ایستاد، برای یک لحظه، با صدای یک ترمز بد، کشیده شدن سوزن گرامافون در عوض شیارهای صفحه. همه به شاملو نگاه کردند، با آن حضور بزرگ‌تر از زندگی‌اش فضایی بیش از ابعاد جثه‌اش پر کرده بود. شاملو که برای آشتی و از دل درآوردن آمده بود، بی آن که هیچ آزردگی از خود بروز دهد، گفت: پس حافظ قزوینی را بیاورید. کسی رفت و حافظ قزوینی را آورد. شاملو شروع کرد به خواندن.
چوبک پرزهای نرم بناگوش گربه‌اش را با سرانگشتانش شانه می‌کرد. به نظر می‌رسید او و شاملو، حالا که تاریخ به شکلی تلخ و غربت زده، در درون یک مغلوبیت، همتایی‌شان را برجسته کرده بود، دشنه هاشان را دفن کرده بودند. حافظ قطره قطره، مثل عسل در صوت شاملو می‌چکید. انعکاسی زرین فام به رخسار چوبک حالت روحانی می‌داد. زمان به خلسه افتاده بود، و ایران مثل یک هستی عرفانی همه جا را انباشته بود.»
در نامه‌های متعددی که چوبک در سال‌های قبل و بعد از انقلاب به دوستانش می‌نوشت، می‌توان علاقه‌ی افراطی او را به ایران و فرهنگش دید. عاشق کتاب‌های کلاسیک فارسی بود و از کتاب خانه‌اش در تهران تنها کتاب‌هایی که مایل بود با خود داشته باشد، کتاب‌هایی بودند امثال تاریخ بیهقی و کلیات سعدی و این‌ها. او عاشق غذاهای ایرانی بود. با آن که از ایران مهاجرت کرده بود، ولی همواره دلش به یاد ایران بود. نسبت به میراثی که برای او به جا گذاشته بودند، به شدت حساس بود.
در نامه‌ای که مال سه سال قبل از مرگش است و البته بعد از مرگش در مجله بخارا منتشر شد، خطاب به علی دهباشی نوشته بود: «یک قرآن و دو سینی کوچک برنجی پیش... بود با مقداری اثاثیه دیگر. آن اثاثیه را آورد و این قرآن و این سینی نزد دایی‌اش مانده و خودش در سوئد است. خواهش می‌کنم کسی را بفرستید این‌ها را بگیرد و نزد خود نگاه دارید. این‌ها از یادگارهای پدر من است. چنان که ملاحظه خواهید فرمود، پدرم پشت قرآنان را به من هدیه کرده به خط خودش.
می‌خواستم این سه رقم جنس جای امنی داشته باشد. از این رو دست به دامن شما می‌شوم. آقای... به داییش نوشته یا تلفن کرده که آن‌ها را در اختیار شما یا نماینده شما بگذارد. می دانم رفت و آمد در تهران مشکل است. با وجود این خواهشمندم یکی از کارکنان مجله یا دوستانتان هر کس که امکان داشته باشد، بفرستید آن‌ها را بگیرند و نزد خود نگاه دارید تا بعدها با خودتان بیاورید یا به دست شخص مطمئن پیش بیژن بفرستید.»
چوبک از سال 1345 که رمان «سنگ صبور» را نوشت تا پایان عمرش دیگر رمان و داستانی منتشر نکرد، گویی همه خلاقیت و نوآوری خود را در این رمان به جا گذاشته بود و دیگر توان پرداختن به سوژه تازه‌ای نداشت. «سنگ صبور» از همان لحظه انتشارش بحث‌های متعددی برانگیخت. برخی آن را پسندیدند و برخی نیز آن را نپسندیدند.
محمدعلی جمالزاده یک سال پس از انتشارش از ژنو سوییس در نامه‌ای به او نوشت: «سنگ صبور» داستان چند تن مرد و زن و کودک بینوای خودمانی است که مظهر جماعت کثیری و بلکه اکثریت هم وطنان ما هستند در جهل و بی خبری و خرافات و گرسنگی و کثافت و دروغ و فریب غوطه ورند و مع هذا چندان گله و شکوه‌ای هم از خالق و مخلوق و خلقت ندارند و با تریاق توکل و رضا دل خود را خوش نگه می‌دارند.

بی نهایت استادانه از عهده کار برآمده‌اید و هم چنان که گویا سابقاً معروض داشته‌ام، آن چه را گوش می‌شوند و آن چه را چشم می‌بیند (و گاهی آن چه را خاطر احساس می‌کند)، همه را مانند دستگاه عکاسی و جعبه صورت صدا با قدرت و بصیرت کامل منعکس ساخته‌اید.»
اما همه دست به ستایش چوبک نزدند. در همان سال 1346 نجف دریابندری ساز مخالف زد و در بررسی کتاب نوشت: «"سنگ صبور" برخلاف دو مجموعه داستان قبلی که با سکوت ناراحتی رو به رو شد، تقریباً بلافاصله بحث‌های تندی را برانگیخت. از جمله دوست عزیز بنده تورج فرازمند در یکی از مجلات فرهنگی، این کتاب را به طرز عجیبی ستایش کرد. خلاصه این که "سنگ صبور" به عقیده من کوششی است رقت آور برای اثبات وجود خویش از جانب نویسنده‌ای که حس جهت یابی و تناسب را به کلی از دست داده است و چیزی هم برای گفتن ندارد، و در عین حال مجذوب حرکات نویسندگان آزمایش گری است مانند جیمز جویس و ویلیام فالکنر و جان دوس پاسوس و تورنتون وایلار بی آن که معنی و اهمیت آزمایش گری آن‌ها را درک کرده باشد، صادق چوبک بی آن که ورد را خوب آورده باشد سوراخ دعا را گم کرده است.»
چوبک نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر کرد و چهار سال بعد در سال 1328 مجموعه دیگری با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر کرد. از مهم‌ترین آثار چوبک می‌توان به رمان «تنگسیر» اشاره کرد که به زبان‌های مختلف نیز ترجمه شده است و فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی امیر نادری از روی آن ساخته شد.
محمدعلی جمالزاده زمانی که در سوییس بود، در مقابله‌ای در مجله کاوه که خارج از ایران منتشر می‌شد، درباره این رمان نوشت: «سرتاسر کتاب «تنگسیر» عشق و علاقه چوبک را به آن سرزمین که موطن اوست، می‌رساند و گرچه اعتقادی به مردم بندر و بندری‌ها ندارد، یعنی از مفت خوارهای مفنگی و بی درد آن صفحات بیزار است، ولی توصیفی که از مردم تنگستان و از تنگسیر نموده است، روح انسان را زنده می‌کند و رمز این که مملکت ما با آن همه سستی مردمش، فقر آن‌ها و جهل و نادانی و رذالت‌های اخلاقی و فساد هیئت حاکمه (و هم چنین فساد اغلب آن‌هایی که محکوم به چنین هیئت‌های حاکمه هستند) و آن همه حرص و شعبده بازی‌ها و توطئه‌های کشورهای وسعت طلب و جهانگیر از میان نرفته است و باقی مانده است و آثار حیات و جان دار بودن و زنده بودن و عشق به زنده بودن در آن عیان و آشکار است، بر خواننده کتاب مکشوف می‌گردد و در این حرفی نیست که تا در محیطی و در میان قومی افرادی مانند محمد تنگسیری که به حق او را شیرمحمد خوانده‌اند، باقی است، آن قوم شایسته زنده بودن و بقا و سرافرازی است.»
صادق چوبک علاوه بر نویسندگی ترجمه هم می‌کرد. اما ترجمه‌های او در حدی نبود که بتوان او را ملقب کرد به صفت مترجم. چوبک قبل از انتشار نخستین مجموعه داستانش نمایشنامه کوتاهی را از یوجین اونیل با نام «پیش از ناشتایی» به فارسی ترجمه و در مجله سخن منتشر کرد. ویژگی این نمایشنامه و ترجمه در این بود که مترجم برای نخستین بار در ایران از زبان محاوره‌ای و شکسته نویسی استفاده کرد؛ کاری که تا پیش از آن سابقه نداشت و بعدها رواج فراوان یافت. چوبک پس از آن جز یکی دو داستان کوتاه و یک کتاب برای کودکان و یک کتاب از داستان‌های عاشقانه هندی اثری به فارسی ترجمه نکرد و کار ترجمه را به کنار گذاشت.
صفدر تقی زاده که خود از مترجمان قدیمی است و کنار ابراهیم گلستان، نجف دریابندری و محمدعلی صفریان و صادق چوبک از کارکنان شرکت نفت بود، می‌گوید ادبیات آمریکا روی ذهن و نگاه ادبی چوبک تأثیر گذاشته بود و این تأثیر را حتی از داستان‌های اولش نیز می‌توان دریافت.
تقی زاده می‌گوید: «اشاره به دو سه داستان کوتاه "خیمه شب بازی" و استفاده از قالب‌های خاص داستان‌هایی که در آن ایام در آمریکا متداول شده بود، شاید میزان تأثیرپذیری را تا حدودی نشان بدهد. داستان کوتاه "یحیی" مثلاً نمونه‌ای از داستان‌های اُهنری است که در آن داستان با واقعه غیرمنتظره‌ای به پایان می‌رسد. پسرک روزنامه‌فروشی، نام روزنامه‌ی "دیلی نیوز" را فراموش می‌کند و در پایان ناگهان اسمی به یادش می‌آید و فریاد می‌کشد: پریموس! پریموس!»
یکی از نویسندگان آمریکایی اوایل قرن بیستم آلبرت مالتز بود که داستان کوتاهی با عنوان «واقعه سر پیچ خیابان» دارد که در آن، دو افسر پلیس یا پاسبان، مرد مستی را گرفته‌اند و می‌خواهند با مشت و لگد او را ببرند و مردم دورشان جمع شده‌اند و هر کدام اظهارنظری می‌کنند.
صفدر تقی زاده معتقد است داستان‌های «عدل» و «قفس» که هر دو از داستان‌های کوتاه و معروف چوبک در مجموعه داستان «خیمه شب بازی» هستند، با استفاده از این پیشینه نوشته شده‌اند. داستان «عدل» تصویر دقیق صحنه‌ای است از اسبی که در یک روز زمستانی یخ بندان در جوی پهنی افتاده و قلم دست و کاسه زانویش شکسته است و مردم اطراف او گرد آمده‌اند و برای بیرون کشیدنش اظهارنظر می‌کنند.

داستان کوتاه

لک لک بوک
لک لک بوک