فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد

ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد

نویسنده : شهرام حمیدی

#پوران_فرخزاد -خواهر بزرگ‌تر فروغ- در جایی درباره‌ی ویژگی‌های رابطه‌ی این دو گفته بود:
«گمانم با معرفی #اخوان_ثالث بود که فروغ در “گلستان فیلم” مشغول به کار شد. یک روز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت، با مردی آشنا شدم که خیلی جالب است. اثر فوق‌العاده ای روی من گذاشته. محکم و بانفوذ است . بسیار جدی است. اصلاً غیر از مردهایی که تا حال شناخته بودم. برای اولین‌باری‌ست که از کسی احساس ترس می‌کنم. از او حساب می‌برم. او خیلی محکم است و این مرد که بعدها شناختم کسی نبود غیر از #ابراهیم_گلستان. وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هر روز آرام‌تر، تودارتر و ساکت‌تر می‌شد. بعد از این که ابراهیم گلستان در نزدیکی استودیو گلستان خانه‌ای برای فروغ ساخت، من که تقریباً هر روز ناهار با فروغ بودم، دیگر کمتر او را می‌دیدم. گلستان هر روز برای فروغ مسئله‌ای جدی‌تر و عمیق‌تر می‌شد. فروغ با همه‌ی قلبش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچ‌چیز وجود نداشت. این عشق فروغ را از سرگردانی‌ها نجات داده بود. بسیار آرام و ساکت شده بود. از دوستان قدیمی‌اش کاملاً کناره گرفت و هر وقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری می‌کرد. فروغ برای تهیه‌ی فیلم‌ها زیاد به مسافرت می‌رفت. یادم هست چندی قبل از فاجعه‌ی مرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند که در راه اتومبیلشان تصادف می‌کند و گلستان زخمی می‌شود. وقتی به تهران بازگشتند فروغ با نگرانی و از ته قلبش با جوش و خروش خالصانه‌ای گفت، میدونی پوران اگر خدایی نکرده در این تصادف گلستان می‌مرد، من حتی یک لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمی‌کردم و خودم را می‌کشتم.»
پوران فرخزاد در جایی دیگر و در تشریح بیشتر روزهای سخت خواهرش در آن دوران تصریح کرد:
«فروغ از عشق به گلستان تلخی‌های زیادی متحمل شد. او هرگز دوست نداشت جای خانم گلستان را بگیرد؛ از این رو همراه در مواجهه با پیشنهاد ازدواج دست رد به سینه‌ی گلستان می‌زد. من خود چند بار شاهد بودم گلستان فروغ را تا در محضر برای عقد برد اما خواهرم فروغ در لحظه‌های آخر به‌شدت از این تصمیم منصرف می‌شد و گلستان را که تا حد مرگ می‌پرستید، سخت می‌رنجاند.
اگر چه خانم گلستان با آن که بسیار با تدبیر و مهربان بوده و حضور فروغ را در زندگی همسرش کاملاً پذیرفته بود اما بارها و بارها به‌شدت باعث رنجاندن فروغ گشته بود و فروغ همواره از این عشق و شوریدگی سر خورده و متأسف بود . دختر گلستان در آزار و اذیت فروغ از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد فروغ دختر و پسر گلستان را می‌پرستید. یک روز به من گفت، خواهر من آن‌ها را می‌پرستم اما این دختر از من به‌شدت متنفر است. پسر گلستان رابطه‌ی صمیمانه‌ای با فروغ داشت حتی وقتی کاوه در لندن به سر می‌برد، نیز همواره با فروغ مکاتبه می‌کرد. میان آن‌ها حسن تفاهم کاملی برخوردار بود.
یک روز به‌خوبی به یاد دارم برای دیدن فروغ رفتم به استودیو گلستان، گلستان آن روزها در سفر اروپایش بود. فروغ را به‌شدت ناراحت و گریان دیدم . چشمانش سرخ و ورم کرده بود. در مقابل اصرار و ناراحتی‌هایم گفت، داشتم در کشوی گلستان به دنبال چیزی می‌گشتم که چندتا کاغذ به دستخط او دیدم. نامه‌هایی بود که در سفر قبلی خطاب به زنش نوشته بود. در این نامه‌ها به زنش نوشته است که آنچه در زندگی تنها برایش مهم است تنها اوست، مرا برای سر گرمی و تفنن می‌خواهد که من هرگز در زندگی‌اش مهم نبوده‌ام و در نامه‌هایش به زنش این اطمینان را می‌دهد که این زن برای من کوچک‌ترین ارزشی ندارد. وجود من برای او هیچ هست. هر چه هست، تنها تویی که زن من و مادر فرزندانم هستی. فروغ می‌گفت و با شدت می‌گریست. بعد گفت به محض این که گلستان برگردد، برای همیشه از او جدا خواهد شد .
البته وقتی گلستان برگشت، نه تنها از او جدا نشد بلکه رابطه‌ی عمیق‌تری بین آن‌ها به وجود آمد. بی‌شک گلستان برای نوشتن آن چیزها دلایل قابل قبولی برای فروغ آورده بود. فروغ با گلستان ماند تا یک بار بر سر عشق گلستان و ناراحتی‌های تلخی که این مرد همواره برایش فراهم می‌آورد، دست به خودکشی بزند. یک جعبه قرص گاردنال را یک‌جا بلعید. حوالی غروب کلفتش متوجه این مسئله می‌شود و او را به بیمارستان البرز می‌برند. و قتی من خودم را به بیمارستان می‌رسانم فروغ بیهوش بود. پس از آن هر چه کردم او چرا قصد چنین کاری داشت، هرگز یک کلمه در این رابطه با من حرف نزد اما کلفتش گفت که آن روز گلستان به منزل فروغ آمده بود و به‌شدت با یکدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودن و پس از آن بود که فروغ قرص‌ها را خورد... .»
اگرچه توضیحات پوران فرخزاد در تشریح این رابطه کاملاً گویا و شفاف است؛ اما نوشته‌های #کاوه_گلستان درباره‌ی رابطه‌ی پدرش با فروغ نیز جای تأمل دارد. کاوه که به واسطه‌ی حس سمپاتی با پدرش، توانسته بود حضور فروغ را در زندگی ابراهیم گلستان درک و هضم کند، ابتدا در توصیف فروغ می‌نویسد:
«ده، دوازده سالم بود که فروغ در خانه‌ی ما رفت و آمد داشت... برای من خیلی جالب بود. فروغ، خانم جوانی بود که یک ماشین آلفارومئوی ژیگولی آبی آسمانی داشت و سقفش را بر می‌داشت... این برای من تصویر یک انسان آزاد و رها بود. هر وقت فرصت می‌کرد، من را سوار ماشین می‌کرد و می‌برد شمیران می‌گرداند. آن لحظاتی که در ماشینش بودم، برایم لحظات تعیین‌کننده‌ای بود. روی من خیلی اثر می‌گذاشت. نمی‌دانم چرا ولی احساس آزادی می‌کردم. امواجی که از او می‌آمد، امواج یک آدم آزاده بود... .»
وی در ادامه درباره‌ی شرایط روحی پدرش پس از مرگ فروغ می‌نویسد:
«رابطه‌ی پدرم با فروغ یک رابطه‌ی باز بود. چیزی نبود که در خانواده‌ی ما به عنوان یک رابطه‌ی مجهول و یا مخفی به آن نگاه شود. وقتی که فروغ مرد، همه‌چیز عوض شد. پدرم به یک حالت عجیبی گرفتار شده بود و فضای خیلی سنگینی در خانه‌ی ما حکم‌فرما بود. برای من و مادرم خیلی سخت بود که بتوانیم فشار غم پدر را تحمل کنیم. او آدمی شده بود که نمی‌شد باهاش حرف زد، نمی‌شد باهاش ارتباط برقرار کرد، توی خانه حضور داشت ولی انگار در این دنیا نبود. من یادم می‌آید از پنجره‌ی اتاقم بیرون را نگاه می‌کردم، پایین حیاط درخت‌های کاجی بود که پدرم کاشته بود. هر دفعه که بیرون را نگاه می‌کردم، پدرم را می‌دیدم که مثل آدم‌های در خواب، لای این کاج‌ها ایستاده بود و داشت آن‌ها را بو می‌کرد. امواج غم دور و برش خیلی شدید بود …اگر عشق چیزیه که با مرگ،‌ روی آدم چنین اثری می‌گذاره، پس اصلاً عشق به چه درد می‌خوره؟ اشکال طبیعتاً از فروغ نبود؛ اشکال از پدرم بود که خودش را تا این حد به او وابسته کرده بود؛ جوری که با قطع این وابستگی، پدرم هم زندگی‌اش قطع شد. با این که پدرم بعد از مرگ فروغ، تولیدات بسیار باارزشی داشت، اما من دیگر به عنوان یک انسان زنده به او فکر نکردم… تا آن‌جا که به من مربوطه، پدرم هم با مرگ فروغ مرد.»

  • سبک زندگی
  • نویسنده
  • شاعر
  • سایر