فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

گفت‌وگو با عرفان نظرآهاری به مناسب روز کودک

گفت‌وگو با عرفان نظرآهاری 1392

مدت زمان مطالعه : 8 دقیقه

ادبیات

گفت‌وگو با عرفان نظرآهاری پیرامون آثارش و نگاه او به عرفان و حضور اندیشه‌ی عرفانی در زندگی‌اش

مصاحبه

گفت‌وگو با عرفان نظرآهاری به مناسب روز کودک به عنوان اولین سوال، علت اصلی اینکه به این مسیر قدم گذاشته اید را برای ما بفرمایید.

نمی دانم منظورتان از این مسیر کدام مسیر است. آنچه در آن به سر می بریم مسیر زیستن است و پایانی جز او ندارد. سفری که مبدا و مقصدش اوست. ما هر کدام مسافرانی هستیم که علت حضورمان لطف اوست.
تو مسافری روان کن، سفری به آسمان کن تو بجنب پاره پاره، که خدا دهد رهایی
به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی
من هم یکی از این خیل مسافرانم که در پیچ و خم این مسیر در حرکتم. در جست‌وجوی نوری و نشانه ای...

مخاطب واقعی نوشته های شما چه گروهی هستند؟

شاید همه آن چیزهایی که من تاکنون نوشتم هیچ مخاطبی جز خودم نداشته و هرکدام از نوشته ها آیینه ای بوده تا در آن بخواهم جهانم را تفسیر کنم و یا شاید تلاشی بوده تا بتوانم نسبت به دردهایی که دارم دوایی درست کنم و خودم را آرام تر کنم و به درمان خودم دست بزنم. درمانی که از کلمات سرچشمه می گیرد. کلماتی که ریشه در بینش و معرفت دارد.
بعدها دیگران هم بعضاً خوششان آمد از این معجونی که من درست کردم. من اما داعیه این را ندارم که خواسته باشم نویسندگی کنم یا شاعری. تلاش من در این بوده که پیامی را به مخاطبم برسانم ولی آن مخاطب در درجه اول خودم بودم. بعد دیدم که این مخاطب فراگیرتر شده. برای من مخاطب اصلی روح و قلب کسانی ست که ماجرایی فراتر از روزمرگی را جستجو می کنند.

این نگاه توحیدی و معرفتی به به دنیا و مخلوقاتش، در آثار شما از کجا ناشی شده است؟ آیا نگاه زیبای شما به هستی، تحلیل و تفسیر زیبا و برداشت های زیبا بدون آموزش بوده است یا پشتوانه خاصی داشته اید؟

همه ما آدم ها چه بدانیم و چه ندانم ، چه بخواهیم و چه نخواهیم کنار پنجره توحید ایستاده ایم و از آنجا به جهان نگاه می کنیم .گاهی اما از سر انکار بر می آییم و پنجره را می بندیم، آن وقت جهان سرا پا تاریکی می شود، سرتاسر سیاهی. این پنجره، چشم های ماست.که اگر آن را ببندیم، تماشا را گم می کنیم. تماشای توحید را.
اما اگر با چشم های توحیدی به تماشای جهان بایستیم، معنای این بیت مولانا را درک خواهیم کرد:
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر برم؟ اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم؟
تمام موجودات هستی، کل نظام کائنات معنای این تماشای توحیدی را می فهمند تنها انسان است که نگاهش گرد غفلت و فراموشی می گیرد:
به سرو سبز وحی آمد،که تا جانش بوَد در تن
میان بندد به خدمت، روز و شبها این سمر گوید
همه تسبیح گویانند، اگر ماه است اگر ماهی
ولیکن عقل استادست، او مشروح تر گوید
در آید سنگ در گریه، در آید چرخ در کدیه
ز عرش آید دو صد هدیه چو او درس نظر گوید
حالا در چنین جهانی به تعبیر سعدی: « گفتم این رسم آدمیت نیست مرغ تسبیح خوان و من خاموش؟»
و اما پرسش شما از آموزش بود و پشتوانه. مگر غیر از این است که همگی در مدرسه جهان ثبت نام شده ایم. ماه استاد است و خورشید، استاد.«گرم شو از مهر و ز کین سرد باش چون مه و خورشید جوانمرد باش». هر درخت و هر پرنده استاد است. هر دانه کوچک که در طلب روئیدن است هر قطره که در جستجوی دریا ست.
ما اما به درس درخت و دانه و پرنده گوش فرا نمی دهیم.کتاب درخت با هزاران شمارگان منتشر می شود ما اما بر تمام صفحات پا می گذاریم و برگ برگ را نخوانده رها می کنیم.
زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمی زاد هرگز
دانش آموز خوبی نبود
گاهی مهمترین درس ها را باید از مکتبخانه طبیعت آموخت و زیر آسمان باز و در محضر آفتاب. نه در غرفه های محصور و سقف های سیمانی.به یاد سهراب سپهری می افتم آنجا که می گفت: «شهر من رنگ نداشت. قلمو نداشت. در شهر من موزه نبود. گالری نبود. استاد نبود. منتقد نبود. فیلم نبود. اما خویشاوندی انسان و محیط بود. تجانس دست و دیوار کاهگلی. فضا بود. طراوت تجربه بود. می شد پای برهنه راه رفت. و زبری زمین را تجربه کرد.»
من این فرصت و امکان را داشتم که تابستان ها در کلاس طبیعت ثبت نام کنم. کلاسی که درخت و پرنده و گل و حیوانات و سنگ ها همشاگردی مان بودند. و هیچکدام دروغ و نقاب نبود. همه واقعیت بود. زندگی بدلی نبود حقیقی حقیقی بود. هر درخت، پیر و مراد من بود. پای رنج و شوق درخت نشستن. تبدیل شدن را دیدن، مرگ را تجربه کردن در زمستان، و دوباره در بهار به دنیا آمدن. مرگ تبدیلی را شاهد بودن. تماشا کردن این ماجراها اتفاقی بوده که در کودکی و در نوجوانی من افتاد. بعدهامن رد این ها را در کتابها دیدم. این مفاهیم که با چشم دیدم و با دست لمس کردم در آیات قرآن خواندم و چون نسبت به این ها تجربه داشتم می توانستم آن را بهتر درک کنم. تماشای یک پرنده که چگونه سر از تخم درمی آورد و بعد پرواز را تمرین می کند، هراس پریدن را پشت سر می گذارد و آسمان را به استقبال می رود. این ها ماجراهایی بوده که من آنها را در کتاب ها نخواندم بلکه این ها را زندگی کردم. زندگی را زیستن، فراتر از زندگی را در کتابها دنبال کردن است. ما نه در مدرسه نه در دانشگاه نه در حوزه ممکن است خیلی چیزها را پیدا نکنیم. به قول آن شاعر تاجیک که می گفت:«من همه دانشگاه ها را پشت سر گذاشتم، پدرم چوپان بود. حالا فهمیدم بعد از دانشگاه باید چوپانی بیاموزم!»
من در آنجا یادگرفتم خانواده می تواند خیلی بیشتر از کسانی باشد که در شناسنامه است. خانواده می تواند درخت و کوه و جنگل و رودخانه باشد. و این همان نگاه معرفتی ست. و این همان چیزی ست که دین به ما می آموزد. و این چیزهایی بوده که من در کودکی و نوجوانی بی واسطه تجربه کردم و فکر می کنم این سرمایه در دنیای بزرگسالی به کار من آمد. بعد من توانستم این ها را پیوند بزنم با آنچه که نامش دنیای کلمات بود.

شاخص کتابهای خانم نظرآهاری چیست که اینقدر جذاب شده و عموم مخاطبان آن را می پسندند؟

کتاب های من در تعریف ادبیاتی، ادبیات محض محسوب نمی شود. یعنی ممکن است بسیاری از کسانی که داستان نویس حرفه ای هستند کارهای من را داستان ندانند. ممکن است در قالب های دیگر ادبی هم همنیطور. من هم داعیه این را ندارم که اینها ادبیات محض هستند. اما معتقد به تاثیر در ادبیات هستم نه تبلیغ در ادبیات و از خود می پرسم هر هنری، فارغ از اینکه ابزار این هنر کلمه است یا هرچیز دیگری آیا توانسته تاثیر بگذارد یا نه؟ اگر تاثیر گذاشت می گویم یک اتفاقی افتاده. بعد می توانیم برویم و رازش را پیدا کنیم که راز تاثیر گذاری اش چیست. اما اینطور نیست که ما از قبل قواعدی تغییر ناپذیر داشته باشیم مثلا برویم سراغ کتاب "رشید وطواط" و بگوییم که راز شاعر شدن را باید از رشید وطواط بپرسیم. نه! راز شاعر شدن را از حافظ می پرسیم. از سعدی می پرسیم. نه کسی که اصول و قواعد شعری را فقط خوانده.
شما الان از وضعیت نشر کتاب در ایران باخبرید. تیراژها و شمارگانی که امروز از 1500 به 500 رسیده است. که همان را هم شاعر یا نویسنده باید به دوستان خود هدیه دهد. اما خوشبختانه من شاهد فروش کتابهایم هستم با تیراژ مجموعا 700 – 800 هزارتا. و هر کدام مرتب تجدید چاپ می شوند.
گمانم این است شاید یکی از نکته های توفیق این کتابها سادگی زبان باشد و اینکه مردم این روزگارحوصله پیچیده شنیدن ها را ندارند. دوست دارند که ساده با ایشان صحبت کنیم همانگونه که خداوند از کلامی ساده برای سخن گفتن با مردم استفاده می کند. این الگوی من بود، چه نیازی ست که همه چیز را مغلق و پیچیده کنیم و بخواهیم بگوییم من حرف های خیلی پیچیده ای برای گفتن دارم. فکر می کنم هنر یک هنرمند این است که پیچیده ها را ساده کند. سخت ها را آسان کند و این را در آسیای روان خود بساید و نانی گرم برای آنها درست کند. اگر من آن گندم سفت و سخت را به مخاطبم بدهم قابل هضم نیست. گندم را می برم آسیاب می کنم در تنور دلم می پزم بعد نان کوچکی درست می کنم و به مخاطبم می دهم. اگر خواست می آید نان بعدی را هم می گیرد. اگر نه من نمی خواهم گونی گندم را به زور به او تحمیل کنم. او نمی داند باید با این گونی گندم چه کند.
دیگر اینکه هر مخاطبی فارغ از اینکه یک مخاطب حرفه ای و اندیشمند باشد یا یک مخاطب ساده، سنجه ای در روح و محکی در روانش است که می شود گفت سره را از ناسره تشخیص می دهد و اینکه تا چه حد هر متنی و هنری، پیامی برخاسته از حقیقت دارد یا ندارد.
#مولوی وقتی داستان موسی را تعریف می کند و اینکه چگونه موسی مادرش را به دایگی پذیرفت تمثیل و تعبیر قشنگی دارد و آن این است که چون موسی قبلا شیر این مادر را خورده بود توانست مادر را از دایگان دیگر تشخیص دهد، چون قبلا شیر حقیقت را نوشیده بود. من فکر می کنم همه آدم ها قبلا شیر حقیقت را نوشیده اند به همین خاطر حتی به عنوان یک مخاطب غیرحرفه ای ادبیات هم وقتی متنی را می خواند که بارقه ای از حقیقت در آن است می تواند تشخیص دهد. چرایش را نمی داند ولی می داند که خوشش آمد. و این پسند افتادن و خوش آمدن ریشه در حقیقتی دارد که برتر از آن داستان است.
من تلاشم می کنم که آن حقیقت را به نوعی در نوشته هایم بیاورم. خودآگاه یا ناخودآگاه. و مخاطب من این را درک می کند. درواقع من تلاش می کنم راوی حقیقتی باشم که قرن ها در متون ادبی مان وجود داشته، تلاش می کنم قدری از آن اشاعه دهم و همین هم باز باعث خوش آمدن مخاطب امروزی می شود.
در کنار این من همیشه سعی کرده ام از جاذبه های دیگر هم برای کتابهایم استفاده کنم ، به خاطر احترامی که به مخاطب قائل هستم به سلیقه بصری اش به مجموعه انتظارات او سعی می کنم پاسخ دهم. کتاب را به عنوان یک کالا می بینم. کالایی که باید همه گونه مورد پسند مخاطب باشد از جنس کاغذ گرفتهتا صفحه آرایی و نقاشی ها وگرافیک. همه چیز باید محترمانه باشد و مخاطب احساس کند برایش نهایت تلاش انجام شده است. بنابراین آن ها هم به کمک متن می آید و مجموعا ممکن است فضای نسبتا قابل قبولی را پدید آورد. و مخاطبی را که بیگانه با این فضاها نباشد یا مخالف با کل این فضاها نباشد را جذب کند. ولی هستند کسانی که با این نوع نوشته ها یا از این نوع نگرش یا از این جنس زاویه دید خوششان نمی آید.

تعداد کتابهای شما به اندازه ای رسیده است که بشود برایش سیر مطالعاتی قائل شد. الآن یک نوجوان یا خواننده در هر مقطع سنی شروع می کند به خواندن مجموعه کتاب های شما. چه توصیه ای دارید؟ از کجا شروع کند؟ آیا اصلاً کتاب های شما مقطع سنی دارد؟ توصیه برای شخصی که تازه وارد کتاب های شما می شود و می خواهد با قلم شما آشنا شود، چیست؟
هر نویسنده ای خودش را در کتاب هایش روایت می کند و ماجراهای خود را دنبال می کند.
قطعا کتابی که در سال 80 از من منتشر شده با کتابی که در سال 90 از من منتشر می شود متفاوت است. چون عرفان نظرآهاری سال 80 متفاوت از عرفان نظرآهاری ده سال بعدش است. و اگر قرار باشد یکسان باشد فایده ای ندارد. واقعا من آن آدم را نمی پسندم که ده سالش عین هم باشد. فکر می کنم "نامه های خط خطی" می تواند آغاز آشنایی باشد. یک نوع نگاه شریعتی تر به مسائل دارد. و رابطه و دوستی صمیمانه ای با آیات قرآن.
سه کتاب «چراغ های رابطه» که یکی شعر است و دوتایش داستان، «بالهایت را کجا جا گذاشتی»،‌ «هر قاصدک یک پیامبر است» و «چای با طعم خدا». که فکر می کنم این ها کتاب های آسانتری هستند و جالب است که «بالهایت را کجا جا گذاشتی» و «هر قاصدک یک پیامبر است» هم بیشتر مناسب ترجمه بوده چون توانستند این ها را به انگلیسی، فرانسه و زبان های دیگر ترجمه کنند، برای اینکه پیچیدگی های استعاره و اسطوره را نداشته اند.
از این ها که بگذریم بسته به این که مخاطب زن باشد یا مرد باز می شود توصیه هایی کرد. مثلا برای خانم ها «لیلی نام تمام دختران زمین است» را توصیه می کنم. و برای آقایان «جوانمرد، نام دیگر تو» یا «من هشتمین آن هفت نفرم» که کتاب پیچیده تری ست و سطح بالاتری دارد چون داستان هایی هست که قبلا خوانده اید و شنیده اید و ذهن تان به آن آموخته و عادت کرده. حالا چه داستانی که برگرفته از قرآن است، یا در تذکره الاولیاء خوانده باشید یا در شاهنامه فردوسی. ولی این مواجهه دیگرگونه با هرکدام از این داستان ها فرصتی می دهد که شما این شیوه را در مابقی زندگی تان هم به کار ببرید. یا «دو روز مانده به پایان جهان» که جزء کارهای دشوارتر و سخت تر است.
هر کتابی که از من منتشر می شود با خود واقعی خودم سه تا چهار سال تفاوت دارد. درواقع تا یک کتابی به مرحله تنظیم و تصویرگری و مجوز و چاپ برسد، 3 – 4 سال قبل از من است. مثلا کتابی که مدتی بعد انشاءالله به دعای شما مجوز بگیرد و منتشر شود، اسمش هست «من بیابان، همسرم باد» خود اکنون من نیست، مراحلی ست که در این دو سه ساله اتفاق افتاده. خود الان من چیزی ست که سه سال بعد چهار سال بعد خواهید دید. حالا یکی ممکن است با خود 5 سال قبل من، با خود 10 سال قبل من، ارتباط بهتری برقرار کند.ولی خود اکنون من را دوست نداشته باشد. پس ممکن است با کتاب متاخر من ربط نگیرد.

تا به حال به کتاب های قبل خود نقدی داشته اید، چون به هر حال دارید پیشرفت می کنید؟

همیشه انتقاداتی هست. هیچ چیزی کامل نیست.چه رسد به کتاب های من .. ولی به هر حال هر کدام از کتابها یک نقطه و یک برهه از زندگیم بوده اندو دوستشان دارم. اما راه طولانی ست و هر قدر هم که برویم هنوز در ابتدای راهیم. این کتاب ها بخشی از یک جستجوی بزرگترند. اما این جستجو پایانی ندارد.

خانم نظرآهاری، از اسمتان بگویید. البته اسمتان با مسمّاست و به کتاب های تان می خورد. حالا چرا پدر یا مادر محترمتان اسم عرفان را برای شما انتخاب کردند؟

بر طبق آمار ثبت احوال عرفان نوزدهمین اسم محبوب خانواده های ایرانی ست. البته برای پسران. اما آن زمان که این اسم برای من انتخاب شد چندان معمول و متداول نبود. و مادرم به خاطر علاقه به مفهوم و معنای عرفان و ارادت به متون عرفانی در ادب فارسی این نام را برگزید.
اما عرفان بیش از آنکه برای من یک اسم باشد ، یک مسئولیت است. یک تلنگر به ماجرای زندگی. تلنگری برای آگاهانه زیستن، هشداری برای شناخت و تلاشی برای فهمیدن معنای زندگی. راهی برای جستجوی خداوند و مسیری برای فهم لحظه لحظه حیات. عرفان برای من پنجره ای ست برای زیباتر دیدن جهان.
عرفان نام نیست میراثی ست از تجربه شگرف هزاران سالک عاشق که به کشف جهان نائل شدند. و من هر روز این نام را زمزمه می کنم تا طعم خوشش، زندگانی ام را شیرین کند.

بهترین کتابی که خودتان با آن ارتباط صمیمی برقرار کردید کدام است؟ گُل کتاب تان از نگاه خودتان کدام است؟

هرکتابی بخشی از نویسنده اش را باز گو می کند و کتابها در کنار هم می تواند آیینه ای از نویسنده باشند شما نمی توانید تنها یک کتاب را انتخاب کنید و بگویید این همه ی نویسنده است. این پازل کامل نمی شود مگر تا آخرین روز زندگی نویسنده که تک تک آن کتاب ها کنار هم چیده می شوند و شما می توانید تصویری از این آدم را ببینید. ولی فکر می کنم به نوعی «لیلی نام تمام دختران زمین است» بیانه ای از نگاه های من محسوب می شود.

نشریه «حریم امام» همانطور ک از اسمش پیداست، منتسب به امام خمینی(س) ست. شما با ادبیات عرفانی آشنا هستید. تا چه اندازه به نگاه عرفانی امام آشنایی دارید؟ آثار عرفانی ایشان را مطالعه کردید؟ یا اصلا ایشان را شخصی با نگاه عرفانی به عالم می دیدید؟

امام خمینی در حقیقت پاسخی است به یک نیاز چند هزار ساله مردم ایران. مردمی که قرن ها این تمنا را به انتظار نشسته بودند. آنها این نیاز و تمنا را در ادبیات و فرهنگشان آموخته بودند. در فرهنگ ایرانی به پیر و به پیغمبر سوگند می خوردند و بی پیری دشنامی ناشایست بوده است.
مراد و مرشد و پیر و شیخ رکن تمام کتب صوفیه است و به پیروی و رعایت آن توصیه می شود.
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
در شاهنامه فردوسی نیز صحبت از «فره ایزدی» ست. رستم با آن همه قدرت و هنر چون گوهر ندارد نمی تواند حکومت را در دست بگیرد. و منظور از گوهر همان فره ایزدی یا تایید الهی است.
ذهن تاریخی ایرانی محتاج پیری، عارفی، شاعری، روشن ضمیری بود که گوهر و هنر را باهم داشته باشد. شولای عرفان را و ردای حکومت را با هم. و این هر دو در شخصیت امام خمینی متبلور می شود و بدین ترتیب تجسم اسطوره ای در دنیای واقع است و لمس افسانه ها در زندگی روزمره و این لذتی وصف ناشدنی برای تجربه تاریخی این ملت است. شاید تجربه ای تکرار ناشدنی.

  • داستان
  • شعر
  • معرفی / بررسی کتاب
  • مرور آثار یک نویسنده
  • دوران زندگی

فایل های مصاحبه