فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

وقتی یالوم گریست

گفتگو با اروین یالوم 1396

مدت زمان مطالعه : 6 دقیقه

ادبیات

نام یالوم برای کتاب‌خوان‌های ایرانی آشناست، روان‌شناسی که کتاب‌هایش گاهی با چند ترجمه‌ی مختلف به چاپ رسیده و رمان‌هایش نه‌فقط میان روان‌شناسان بلکه میان آن‌هایی که علاقه‌مند به حوزه‌ی روان‌شناسی و فلسفه هستند طرفدار دارد. از مسائل مهمی که یالوم در خلال زندگی حرفه‌ای و خصوصاً داستان‌هایش به آن پرداخته مسئله‌ی مرگ است؛ او همچنین به انسان‌های زیادی که در آستانه‌ی مرگ بوده‌اند کمک‌های روان‌شناسانه داده. حالا در بستر بیماری است و دارد خودش را آماده‌ی مرگ می‌کند. میشل اسمیت به ملاقاتش رفته است.

مصاحبه

وقتی یالوم گریست در یکی از صبح‌های ماه مه، آروین یالوم، روان‌درمانگرِ اگزیستانسیال، دوران نقاهتش را در اتاقی رو به آفتاب در طبقه‌ی همکف بیمارستان پالو آلتو در کالیفرنیا سپری می‌کند. بلوزی سبز با شلواری سفید به تن کرده، البته نه لباس فرم بیمارستان. همان اول اشاره می‌کند حالش طوری نیست که بخواهد زیاد به بیمارستان بیاید و تحت مداوا باشد. با خنده می‌گوید: «نمی‌خواهم [نوشته‌ای که قرار است بنویسی] مراجعه‌کننده‌هایم را بترساند». تا پیش از ماه گذشته که زانویش را عمل جراحی کند، روزی دو یا سه مراجع می‌دید، بعضی را در مطبش در سن‌فرانسیسکو و بقیه را در محل زندگی‌اش، پالو آلتو؛ اما بعد از عمل جراحی، احساس سرگیجه می‌کند و نمی‌تواند خیلی خوب تمرکز کند. با صدایی کلفت اما آرام به من می‌گوید: «این‌ها فکر می‌کنند مسئله مسئله‌ی مغزی است اما نمی‌دانند ماجرا دقیقاً از چه قرار است». با همه‌ی این اوصاف، یالوم امیدوار است خیلی زود به خانه برگردد؛ او ژوئن امسال ۸۶ ساله شده و مشتاقانه منتظر است تا جدیدترین کتابش، چگونه آروین یالوم شدم، در ماه اکتبر منتشر شود.
چند نسخه از تایمز لیترری ساپلیمنت و مجله‌ی نیویورک تایمز بوک ریویو روی تخت یالوم است، کنار یک آی.پد. در بیمارستان وقتش را با تماشای فیلم‌های وودی آلن و خواندن رمان‌های نویسنده‌ی کانادایی، رابرتسون دیویس، گذرانده. صحبت از مرگِ خود آسان است برای کسی که در حلقه‌ی روان‌شناسی آمریکا این ایده را رواج داد که تعارضات انسان می‌تواند نتیجه‌ی دوراهی‌های حل‌نشده‌ی وجودی‌اش باشد که یکی از آن‌ها ترس از مرگ است.
یالوم درباره‌ی ترسش می‌گوید، ترسی که از وضعیت سلامتش دارد: «ترس بر من غلبه نکرده». از دیگر ایده‌های مختص یالوم که در کتاب‌هایش ازجمله خیره به خورشید و مخلوقات فانی مطرح کرده، این است که ما می‌توانیم ترس از مردن را در خودمان کم کنیم، از این طریق که بدون افسوس و حسرت زندگی کنیم، به تأثیرمان روی نسل‌های آینده فکر کنیم و اضطرابمان از مرگ را با نزدیکانمان در میان بگذاریم. از یالوم پرسیدم دلمشغولی همیشگی‌اش در مورد مرگ آیا باعث آرام‌ترشدن فکر و خیالش شده، فکر و خیال اینکه ممکن است به‌زودی از دنیا برود. در جواب گفت: «به نظرم این دل‌مشغولی کار را راحت‌تر می‌کند.»
مردمِ سراسر جهان روزانه به یالوم ایمیل می‌زنند به این امید که ترس‌های اگزیستانسیالشان برطرف شود. یالوم در ایمیلش لیبلی درست کرده با نام «هواداران» که در آن ۴۱۹۷ ایمیل از دوستدارانش وجود دارد، دوستدارانی از جاهای مختلف: از ایران گرفته تا کرواسی و کره‌ی جنوبی. پیشنهاد کرد نگاهی به این ایمیل‌ها بیندازم که بعضی‌شان متن‌های ساده تشکر بودند و اظهار قدردانی از بینش‌هایی که کتاب‌های یالوم به آن‌ها داده بود. او، علاوه‌بر کتاب‌های درسی و برخی آثار غیرداستانی، چندین رمان و مجموعه‌داستان هم نوشته است. بعضی از این کتاب‌ها پرفروش بوده‌اند، ازجمله دژخیم عشق (روایت‌هایی از روان‌درمانی) و وقتی نیچه گریست.
وقتی داشتم ایمیل‌ها را بالا پایین می‌کردم، با عصایش دکمه‌ای را فشار داد که پرستار را خبر کند. صدایی از آیفون آمد و او توضیح داد که برای زانویش مقداری یخ احتیاج دارد. این بارِ سوم بود که پرستارها را صدا می‌زد؛ به من می‌گوید دردش باعث شده که سخت بتواند روی چیزی تمرکز کند، هرچند سعی‌اش را می‌کند.
ماریلین، همسرش که بالای ۶۰ سال به نظر می‌رسد، در تمام مدت بستری‌شدن یالوم، مرتباً خواندنی‌های تازه برایش می‌آورَد. جورجیا مِی، همکار و دوست یالوم و همسر روان‌درمانگرِ اگزیستانسیال رولو می، روز گذشته به ملاقات او آمده بود. وقتی او دیگر هیچ کاری ندارد که بکند، با آی.پد یا کامپیوترش کار می‌کند و همه‌ی این‌ها را با چیره‌دستی انجام می‌دهد.
بسیاری از ایمیل‌های هواداران تأملاتی عمیق در باب مرگ است. بعضی از مکاتبه‌گران امید دارند که یالوم به آن‌ها آرامشی بدهد برای مشکلات عمیقشان. بیشترِ وقت‌ها یالوم در پاسخ ایمیل‌ها گفته است که یک درمانگر محلی پیدا کنند؛ اما اگر کسی درمانگری در دسترسش ندارد و مسئله‌اش در بازه‌ی زمانی کوتاه‌مدتی حل‌شدنی است -چون یالوم در این مرحله از دوره‌ی زندگی نمی‌تواند با مراجعی بیش از یک سال کار کند، او می‌تواند از راه دور برای آن‌ها وقت بگذارد. در حال حاضر کار درمانی‌اش را با مراجعانی که از ترکیه، آفریقای جنوبی و استرالیا هستند از طریق اینترنت انجام می‌دهد. به زعم او، اگر اختلافات آشکار فرهنگی را کنار بگذرایم، مراجعانِ از راه دور تفاوت چندانی با مراجعان حضوری ندارند. می‌گوید: «اگر زندگی پر از افسوس و حسرتی داشته‌ایم، پر از کارهای نکرده، اگر زندگی تحقق‌نایافته‌ای داشته‌ایم، زمانی که مرگ به سراغمان می‌آید، بسیار وحشتناک‌تر خواهد بود. فکر می‌کنم این برای همه‌ی ما صادق است.»
چگونه آروین یالوم شدم مشخصاً خاطرات زندگی یک درمانگر است. سطر آغازینش را برایم می‌خواند: «سه‌ی نصفه شب، درحالی‌که روی بالش اشک می‌ریزم، از خواب می‌پرم». کابوس یالوم به واقعه‌ای در کودکی‌اش برمی‌گردد که به دختری توهین کرده است. بیشترِ کتاب درباره‌ی تأثیرات و عواملی است که دوران نوجوانی بر زندگی‌اش داشته، خصوصاً رابطه با مادرش. او به نقل از چارلز دیکنز می‌نویسد: «در یک دایره سفر می‌کنم، چرا که هر چه بیشتر و بیشتر به‌سوی فرجام کشیده می‌شوم، حس می‌کنم به آغاز نزدیک و نزدیک‌تر شده‌ام.»
یالوم اولین بار شهرتش را، در میان روان‌درمانگران، از کتاب روان‌درمانی گروهی: نظریه و عمل به دست آورد. این کتاب که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد، استدلال می‌کند که درمان گروهی نمونه‌ی کوچکی از زندگی هرروزه‌ی ماست و همچنین پرداختن به روابطی که درون یک گروهِ درمانی وجود دارد، می‌تواند تأثیرات درمانیِ قابل‌توجهی در بیرون از گروه داشته باشد. پرستارها در اتاق می‌روند و می‌آیند، در همین حین او به من می‌گوید: «سال بعد ششمین بازبینی کتابم را انجام می‌دهم». روی صندلی کنار پنجره نشسته و بی‌قراری می‌کند. خط ریشش بدون کلاه پانامای همیشگی‌اش بلندتر به نظر می‌رسد. «
اگرچه سال‌هاست که تدریس را کنار گذاشته، اما می‌گوید تا روزی که بتواند، مراجعانی را در حیاط‌خلوت ویلایش می‌بیند. ویلایش مدل کوچک‌شده از غار انسانی است که پر شده از کتاب‌های فریدریش نیچه و فیلسوفان رواقی. خارجِ این باغ درختان بُن‌سای وجود دارد؛ آهو و خرگوش و روباه در اطراف این باغ گه‌گاه دیده می‌شود. در چگونه آروین یالوم شدم نوشته: «وقتی احساس خستگی می‌کنم، بیرون می‌روم و سر خودم را با بُن‌سای گرم می‌کنم: هرس می‌کنم، آبیاری می‌کنم و ظاهر زیبایشان را تحسین می‌کنم.»
یالوم هر مشکلی که در کار درمان پیش می‌آید به‌عنوان یک پازل می‌بیند، پازلی که شخصِ او و مراجع باید با هم همکاری کنند تا حلش کنند. این فرایند را در دژخیم عشق تببین کرده است، کتابی که شامل ده داستان از مراجعانِ تحت درمانش می‌شود: داستان‌های واقعی از کار او که در آن‌ها اسم‌ها عوض شده اما باقیِ جزئیات تغییر چندانی نداشته. این داستان‌ها نه‌تنها بر رنج‌های مراجعانش متمرکز شده، بلکه همچنین احساسات و افکار او را به‌عنوان درمانگر دربرگرفته است. به من می‌گوید: «می‌خواهم جنبه‌های انسانیِ درمان را پررنگ کنم تا نشان دهد که درمانگر انسانی واقعی است.»
شاید در نگاه اول به نظر نرسد که این کتاب کتابی بفروش است، اما وقتی در سال ۱۹۸۹ بیرون آمد موفقیتی تجاری رقم زد و تا به امروز فروشی با سرعت داشته. منتقدی به نام لورا میلر در سال ۲۰۰۳ آن را رسماً نماینده‌ی ژانری جدید دانست. دژخیم عشق، آن‌طور که میلر در نیویورک تایمز نوشت، نشان داد که «مطالعات موردیِ روان‌شناسانه چیزی به خوانندگان ارائه می‌کند که داستان‌کوتاه‌های امروزی به خوانندگان نمی‌دهند: جست‌وجوی رازها، برانگیختن کنجکاوی‌ها، عواطف عمیق، پی‌رنگ.»
امروز، مردمِ سراسر دنیا که به یالوم ایمیل می‌زنند او را بیشتر از طریق کتاب‌هایش می‌شناسند، کتاب‌هایی که به چندین زبان ترجمه شده. ممکن است یالوم هم همچون دیوید هاسلهاف بیش از آنکه در آمریکا مشهور باشد در خارج از آمریکا مشهور باشد. شاید دلیل کمتراستقبال‌شدن از یالوم در آمریکا به‌خاطر تعصبات مذهبی بسیاری از خوانندگان آمریکایی و پافشاری آن‌ها روی پایان‌های خوش باشد. دوشنبه‌ها با یالوم همچون سه‌شنبه‌ها با موری ۷ نیست. یالوم برای خوانندگان مذهبی می‌تواند انسانی مخوف باشد. به جهان پس از مرگ اعتقادی ندارد؛ می‌گوید اضطرابش در رابطه با مرگ با این اعتقاد تسکین پیدا می‌کند که آنچه پس از زندگی خواهد آمد همان چیزی است که قبل از آن وجود داشته. عجیب نیست که به من می‌گوید مخاطبان مذهبی‌اش تمایلی ندارند جذب کتاب‌هایش شوند.»
یالوم درباره‌ی سختی‌های سالخوردگی رک و راست است، هم در زندگی شخصی، هم در خاطرات زندگی. وقتی دو تا از دوستان صمیمی‌اش اخیراً فوت کردند، دریافت که خاطرات تسلی‌دهنده از دوستی‌شان همه‌ی آن چیزی است که باقی مانده است. با ناراحتی می‌گوید: «در ذهنم این فکر جوانه زده که واقعیتی بیش از این وجود ندارد. وقتی بمیرم، همه‌اش خواهد رفت». فکر اینکه ماریلین را ترک کند برایش عذاب‌آور است. از اینکه حال جسمانی‌اش بدتر شود هم وحشت دارد. الان از یک واکر استفاده می‌کند که زیر پایه‌هایشان توپ تنیس است و اخیراً نحیف‌تر هم شده. در طول ملاقاتمان بارها سرفه می‌کند؛ وقتی یک ماه بعد از ملاقاتمان به او ایمیل زدم، حالش بهتر شده بود، ولی درباره‌ی ترس وضعیت جسمانی‌اش این‌طور گفت: «آن چند هفته بدترین ایام عمرم را گذراندم». او دیگر نمی‌تواند تنیس بازی کند یا غواصی کند و می‌ترسد روزی برسد که نتواند دوچرخه‌سواری کند. در چگونه آروین یالوم شدم می‌نویسد: «پیرشدن ازدست‌دادن یک چیز بعد از چیز دیگر است.»
در کتاب خود تأکید می‌کند که عشق می‌تواند اضطراب مرگ را کم کند و این از دو طریق است: یکی اینکه فضایی برای انسان‌ها فراهم شود تا ترس‌هایشان را با هم مطرح کنند و دیگر اینکه به یکدیگر کمک کنیم تا خوب زندگی کنیم. ماریلین فمینیست و محقق ادبی قابلی است که با یالوم قرابت فکری زیادی دارد. او امید زندگی یالوم است و باعث می‌شود یالوم هر چه قوی‌تر به زندگی ادامه دهد؛ درست همین مسئله مرگ را برایش عذاب‌آور کرده. در جایی از صحبت‌هایمان می‌گوید: «همسرم کتاب به کتاب هم‌سنگ من است». هرچند در ایمیلش فولدری داشت با عنوان «ایده‌های نوشتن»، اما می‌گوید که درنهایت ممکن است ایده‌ای برای کتاب‌هایش نداشته باشد. در همین حین، ماریلین به من می‌گوید به‌تازگی به دوستش، همسر یکی از استادان دانشگاه استنفورد، کمک کرده تا برای شوهرش آگهی ترحیم بنویسد. ماریلین می‌گوید: «این واقعیتِ جایی است که در آن زندگی می‌کنیم.»
یالوم، در اوایل کار روان‌درمانی اگزیستانسیالش، از این مسئله شگفت‌زده شد که افراد از توضیح‌دادن دردهای وجودی‌شان چقدر تسلی می‌یابند. در خیره به خورشید می‌نویسد: «ما در مردن، این تنهاترین اتفاق زندگی، تنهاییم». بااین‌حال، همدلی و برقرارکردن روابط می‌تواند اضطراب ما انسان‌ها را در مورد مرگ تا حد زیادی کاهش دهد. در دهه‌ی ۱۹۷۰ زمانی که کار با مراجعانی را شروع کرد که نوعی سرطان لاعلاج داشتند، متوجه شد که آن‌ها با این ایده دلگرم می‌شوند که می‌توانند با مردنِ با ارزش الگویی برای دیگران باشند.
روان‌درمانی اگزیستانسیال، با همه‌ی هولناک بودنش، عمیقاً تأییدگر زندگی است. تغییر همیشه ممکن است. صمیمیت می‌تواند آزادی بیاورد. وجود گران‌بهاست. یالوم، در تمجید از استعاره‌ای که ریچارد داوکینزِ دانشمند بیان کرده تا طبیعت ناپایدار وجود را نشان دهد، می‌گوید: «از اینکه باید این زندگی و دنیای فوق‌العاده را رها کنی متنفرم». خط‌کشی را تصور کن که میلیاردها سال از این جهان را نشان می‌دهد. نقطه‌ای نورانی روی این خط‌کش وجود دارد که لحظه‌ی حال است. هرچیزی که سمت چپ این نقطه‌ی نورانی وجود دارد تمام شده؛ و سمت راست این خط‌کش آینده‌ای نامعلوم است. شانس اینکه ما در این نقطه‌ی نورانی باشیم، یعنی زنده باشیم و زندگی کنیم، بسیار ناچیز است؛ بااین‌حال، این شانس نصیب ما شده و ماییم که اینجاییم.
دریافت یالوم از مرگ با این حس تسکین پیدا می‌کند که خوب زندگی کرده است. به‌آرامی می‌گوید: «به گذشته که نگاه می‌کنم، موفقیت‌های زیادی کسب کرده‌ام و حسرت‌های کمی دارم». این‌طور ادامه می‌دهد: «تکانه‌ای درونی در همه‌ی ما هست که می‌خواهد زنده بمانیم، می‌خواهد زندگی کنیم». مکثی می‌کند و می‌گوید: «متنفرم که ببینم زندگی تمام شده.»

  • مرور آثار یک نویسنده
  • دوران زندگی
  • رویداد
  • پرفروش
  • نویسنده

فایل های مصاحبه