فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

شیوه های آموزش نمایشنامه نویسی

گفت‌وگو با محمد چرمشیر 1385

مدت زمان مطالعه : 10 دقیقه

ادبیات

محمد چرمشیر در سال 1339 ه.ش در تهران متولد شده و در سال 1366 در رشته‌ی ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل می‌شود. از محمد چرمشیر تاکنون بیش از یکصد نمایشنامه به چاپ رسیده است که برخی از آن‌ها عبارتند از:
می‌بوسمت و اشک، 1383، باد اسب است، نشر صنوبر 1381، مکبث‌، نشر نمایش 1380، قهوه قجری، نشر صنوبر 1379.
او در حال حاضر در موسسه غیرانتفاعی سوره تهران مبانی نمایشنامه‌نویسی تدریس می‌کند. وی که چندان اعتقادی به تدریس نمایشنامه‌نویسی از روی متد و تکنیک‌های موجود ندارد برای ادراه‌ی کلاس‌های خود شیوه‌ی کارگاهی را برگزیده است. و این مصاحبه به منظور آشنایی با کارگاه نمایشنامه‌نویسی محمد چرم شیر تنظیم شده است.

مصاحبه

شیوه های آموزش نمایشنامه نویسی مهمترن ویژگی کلاس‌های نمایشنامه‌نویسی شما کارگاهی بودن آن‌هاست، دانشجویان در حین انجام تمرین نوشتن است که در جریان درس قرار می‌گیرند؛ ممکن است درباره‌ی علت گزینش این روش توضیح بدهید؟

راستش من اعتقاد چندانی به آموزش نمایشنامه‌نویسی به صورتی که هم اکنون در سطح دانشکده‌های نمایش صورت می‌گیرد، ندارم. در این نحو از آموزش، دانشجو با چگونگی ساختمان یک نمایشنامه آشنا می‌شود. در واقع این آشنایی، آشنایی نظری با نمایشنامه، طریق نوشتن آن، و به طور کلی، اجزا و ارکانش است؛ اما همان طور که می‌دانید میان این شناخت و توانایی نوشتن فاصله‌ای هست. من تلاش می‌کنم انگیزه‌های نوشتن را در دانشجویان تقویت کنم و از راه ایجاد آن انگیزه‌ها بتوانم تجربه‌های خودم را به آنها منتقل بکنم. به نظرم می‌آید در این روش خود دانشجوست که به امر نوشتن آگاه می‌شود، آن هم به روش خودش، نه این که ما چیزهایی را که روش‌های شخصی خودمان در نوشتن است را به دانشجو منتقل بکنیم. من به این که هرکس به نوع خودش، به جنس خودش، به روش خودش به امرِ نوشتن برسد به شدت اعتقاد دارم و این در واقع عامل اصلی برگزاری این کلاس‌ها به صورت کارگاهی است.

یعنی در کارگاه روش هر کس در نوشتن با توجه به توانایی‌ها که دارد معلوم می‌شود؟

ماجرا این است که ما به دلیل غلط بودن سیستم آموزشی نمی‌توانیم قبل از ورود دانشجو به دانشگاه استعدادهای نوشتاری دانشجو را ارزیابی و کشف کنیم. پس مجبوریم در دانشگاه این طورعمل کنیم که اول آموخته‌ها را به دانشجو بیاموزیم و بعد از این که دانشجو این آموخته‌ها را پیدا کرد، بیاییم و به او بگوییم تو اصلاً استعداد این کار را داری یا نه. یعنی ما در واقع داریم راه را بر عکس طی می‌کنیم. باید برای دانشجویی که قبل از ورود به دانشگاه هیچ کاری نکرده و نوشتن برایش در حد نوشتن‌های ساده‌ی انشاهای مدرسه یا نامه‌های احساساتی بوده، بگویید که به یک باره بیاید و مثلاً نوشتن نمایشنامه با این سیستم، واین روش را آغاز کند. درواقع دانشجو همه‌ی این‌ها را ببرد به درون خودش، یعنی در یادگیری فقط از ذهن آگاه خودش استفاده نکند بلکه بتواند ذهن ناخودآگاه خودش را هم وارد این قضیه بکند؛ در واقع من به عنوان معلم باید دو روش را به همراه هم ادامه بدهم. یعنی ضمن این که مبانی را آموزش می‌دهم، این کمک را هم به او بکنم که به امرِ نوشتنِ خودش آگاه شود. این که مثلاً خودش چه جوری می‌نویسد؟ خودش چگونه می‌تواند به فرآیند نوشتن برسد؟ چون آموزش‌های آکادمیک می‌تواند سواد و دانش‌های علمی دانشجو را بالا ببرد ولی نمی‌تواند فرایند نوشتاری را هم به وجود بیاورد. معلم مجبور است به سوی حرکت دادن این انگیزه‌ها برود. این انگیزه‌ها غیر از یک بده بستان ساده بین معلم و دانشجو اتفاق نمی‌افتد. برای من راحت است که الگوها را برای دانشجویانم تدریس کنم ولی نمی‌دانم این الگوها چقدر می‌توانند به فرآیند نوشتن دانشجو کمک کنند. دانشجو خودش باید به این برسد که چگونه بنویسد. من نمی‌دانم او چه چیزی را باید بنویسد، من فقط به او می‌گویم چگونه بنویسد.

یعنی دانستن تکنیک‌های نوشتن به چگونه نوشتن دانشجوها کمکی نمی‌کند؟

تکنیک‌های نوشتن را دو جور می‌شود آموخت. می‌شود گفت این تکنیک‌ها وجود دارند و ما لیستی از آن‌ها را به دانشجو ارائه بدهیم. یک روش دیگر این است، بگوییم که کسانی از الگوهایی برای نوشتن استفاده کرده‌اند. شما هم نمونه‌هایی از این دست را پیدا کنید و همین کار را بکنید، به نظرم با این روش ما داریم دانشجو را به سمت یک نوع الگوبرداری هل می‌دهیم. یعنی به دانشجو می‌گوییم که شبیه آقای x یا خانم y بنویسد. دانشجو می‌تواند خیلی راحت کپی برداری کند. خیلی راحت الگو برداری کند. ولی در آن چیزی که من به او می‌گویم فرآیند نوشتن در پشت این الگو برداری حاکم است. همچنین الگو برداری صرف نمی‌تواند فرآیند نوشتن را برای دانشجو ساده بکند. چون این فرایند، فرآیند پیچیده‌ای است. یعنی ما یک مطلبی را می‌خوانیم، یک پدیده‌ای را در یک اجتماع می‌بینیم و این که چه مراحلی طی می‌شود، چه فرآیندهایی طی می‌شود، چه چیزهایی در مغز ما جابه جا می‌شود که ما آن حادثه یا پدیده را می‌توانیم تبدیل به امر نوشتن بکنیم، یعنی در موردش بنویسیم، خیلی امر پیچیده‌ای است و این امر پیچیده فقط با آن الگوبرداری‌ها اتفاق نمی‌افتد. ما مجبوریم که دائماً به دانشجو، روش‌های این فرآیند را یاد بدهیم. این‌ها شکل آکادمیک ندارد. باید یک کار مستمر، پی‌گیر و با ظرافت با دانشجو انجام شود. یعنی دانشجو را باید در معرض امر نوشتن قرار بدهیم تا از این دائم نوشتن خودش، تجربیات خودش را پیدا کند. و تو به عنوان معلم در واقع باید دائماً ً این تجربه را اصلاح بکنی. تجربه را سهل‌تر کنی. تجربه را، می‌توان در فعل و انفعالِ نوشتنِ خود دانشجو، پیدا کرد و به صورت رفع خطاهای دانشجو مطرحش کرد.

روی تخته‌ی کلاس نوشته‌اید”یک مرد، یک زن، یک بچه”. دو ساعت وقت دارید که هر قصه‌ای که می‌خواهید برایشان بنویسید. اما اغلب دانشجوها نمی‌دانند که چه کار باید بکنند و از کجا شروع کنند. خیلی‌ها آخر کلاس به قصه‌های بی سر و ته خودشان می‌خندند. چقدر طول می‌کشد بچه‌ها این روش را بپذیرند و باور کنند که از این طریق به نتیجه می‌رسند.

ایراد از بچه‌ها نیست. آن‌ها فقط به یک روش یادگیری عادت کرده‌اند. روش این است که تو کل موضوع را به بچه‌ها می‌دهی. بعد آنها می‌روند و آن را مطالعه می‌کنند یا آموخته‌هایشان را از آن موضوع به تو پس می‌دهند یا یک مقدار به آن اضافه می‌کنند و اضافه شده‌ی همان موضوع را به تو پس می‌دهند. در واقع این جا دانشجو نقش واسطه‌ی بین معلم و موضوع را بازی می‌کند یعنی معلم موضوع را می‌دهد دانشجو رویش کار می‌کند و به معلم پس می‌دهد. این روشی است که درمدارس و بسیاری از دروس دانشگاهی هم اتفاق می‌افتد.

یعنی دانشجو به طور ناخودآگاه باز هم می‌خواهد به شیوه‌ی همان انشاهای مدرسه‌ای بنویسد و به نتیجه برسد.

بله، و وقتی تو با روش دیگری عادت‌های ذهنی دانشجو را به هم می‌ریزی؛ قاعدتاً تا نظم دوباره پیدا بکند و این به شکل یک قاعده، درذهنش در بیاید، زمان زیادی می‌برد و فراموش هم نکنیم که دانشجویان ما به آن سیستم عادت کرده‌اند که بلافاصله بعد آموختن می‌توانند از آموخته‌ی خود تصویری در ذهنشان داشته باشند. یعنی اگر تو مثلاً از تاریخ هنر با آن‌ها صحبت می‌کنی، وقتی می‌روند در مورد تاریخ هنر تحقیق می‌کنند، می‌آموزند، کتاب می‌خوانند، بالاخره دو، سه تا آدم، چهار، پنج تا تاریخ در ذهنشان ثبت می‌شود ولی دراین روش تا مدت‌های مدید به نظر می‌آید که هیچ چیزی یاد نگرفته‌اند. اما در واقع او دارد یاد می‌گیرد و این یاد گرفتن آن قدر شکل پیچیده‌ای دارد و آن قدر از عقب‌ترین نقاط ذهن او شروع می‌شود که او در جلسات اول به نظرش می‌آید هیچی یاد نگرفته است.

به نظر می‌رسد در شروع این کلاس‌ها دانشجو حسابی گیج می‌شود؛ از تمرین‌های کلاسی سر در نمی‌آورد در عین حال آن روش نوشتاری که در برخی کتاب‌های آموزشی وجود دارد و جسته و گریخته مطالعه کرده هم در نظرش بلا استفاده جلوه می‌کند.

این گیج شدن وجود دارد تا ذهن نظم جدید را پیدا بکند، قاعدتاً در این راه مشکلاتی هست که باید آن‌ها را با کمی سعه‌ی صدر رفع کرد. باید به دانشجو اجازه بدهید که در کلاس پرخاش‌هایش را انجام بدهد ولی این پرخاش‌ها نباید به صورت ایجاد یک نوع سد برای دانشجو اتفاق بیافتد. یعنی نباید اجازه داد دانشجو خودش را از جریان نوشتن خارج بکند. باید همچنان در مدار نوشتن نگهش داشت تا زمانی که این نظم و هنجار جدید در ذهنش، شکل غایی پیدا کند.

دانشجو چه کمکی می‌تواند به شما و خودش بکند تا این قاعده که از آن صحبت کردید در ذهنش شکل بگیرد. در واقع سهم دانشجو در ایجاد نظم ذهنی که گفتید، کدام است؟

کلاس‌های کارگاهی در واقع یک جور کلاس‌های مشارکت هستند یعنی همان قدر که معلم این کلاس، دانش و تجربه‌های خودش را می‌آورد، دانشجو هم باید تجربه‌های خودش را بیاورد. این تجربه‌ها می‌تواند تجربه‌های نوشتاری نباشد و دانشجو در واقع قبل از آمدن به این کلاس، چیزی را ننوشته باشد یا چیزهای ضعیفی و یا چیزهای نامربوطی را نوشته باشد. سهمِ دانشجو درواقع یک نوع آگاهی از اتفاق‌هایی است که در بیرون واقع شده است. کلاس کارگاهی کلاسی نیست که دانشجو در آن غیر فعال برخورد کند، در کلاس‌های دیگر معلم، دانش‌های خود را به بچه‌ها منتقل می‌کند، بچه‌ها این دانش‌ها را در طولِ زمانِ کلاس یادداشت می‌کنند، در ذهنشان ثبت می‌کنند، بعداً تاکید می‌کنند و یاد می‌گیرند. این جا معلم گوینده است و دانشجو فقط شنونده و ثبت کننده است. در شکل کارگاهی یک جزء از کلاس، خود دانشجو است. در این کلاس ما فقط به آموخته‌های معلم اکتفا نمی‌کنیم. دانشجو باید درباره‌ی همه‌ی آنچه می‌داند، فکر کند و باور دارد، بنویسد و از این راه طریقه‌ی درست بیان آنچه در ذهن دارد را یاد بگیرد. من اعتقادم بر این است که دانشجوی هر رشته‌ایی، دانشجوی آماده‌ی آن رشته است و باید آماده باشد. مثلاً در کلاس‌های پزشکی نمی‌شود گفت من فردا دو مرتبه می‌روم ببینم چه یاد می‌گیرم! دانشجو وقتی امروز از کلاسی در رشته‌ی پزشکی بیرون می‌آید، از آن لحظه به بعد ـ با آن دانشی که در آن لحظه آموخته ـ جور دیگری جهان اطرافش را نگاه می‌کند. ولی دانشجوی ما متاسفانه این کار را نمی‌کند یعنی در نگاهش انقطاع دارد. استمرار در او وجود ندارد. از امروز تا فردا انگار هیچ کار دیگری نمی‌کند. انگار هیچ نوع دیگری نگاه نمی‌کند. هیچ نوع دیگری نمی‌شنود. اگر در این مشارکت دانشجو سهم خودش را نیاورد هیچ کمکی به کلاس کارگاهی نمی‌کند. برای همین است که ما این جا دائماً تاکید می‌کنیم که خواندن، خواندن، خواندن. مهم نیست چه می‌خوانی، اصلاً ًمهم نیست درچه سطحی می‌خوانی ولی برای مشارکت سهمی قائلیم که آن سهم عبارت است از همان چیزهایی که ما می‌خوانیم، همان چیزهایی که به آن‌ها فکر می‌کنیم. همان شکلی که به همه چیز می‌نگریم.

در برخی تمرین‌های کلاسی، دانشجو به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد و به نظرش می‌رسد که در تمام مدت کلاس بیهوده کاغذ سیاه می‌کرده. مثل آن تمرین‌های (ادامه دادن یک دیالوگ مشخص توسط دانشجو) که معلوم نیست این دیالوگ را کی گفته و در کجا گفته! دانشجو فقط باید آن را دادمه بدهد و بعضی وقت‌ها خودش هم تا آخر تمرین نمی‌داند کی دارد به دیالوگی که شما مشخص کرده‌اید پاسخ می‌دهد.

من هم همین را می‌خواهم بگویم. گاهی اوقات در این کلاس‌ها این اتفاق می‌افتد. دانشجو به نظرش می‌آید که هیج اتفاقی در آن روز با آن تمرین‌هایی که ما داشته‌ایم برایش اتفاق نیافتاده. ولی من در واقع از کجا شروع کردن و به کجا رسیدن را دنبال می‌کنم، کاملاً آگاه هستم که ما یک قدم به کجا حرکت کرده‌ایم، به عقب حرکت کرده‌ایم یا به جلو. این چیزها را من از کجا می‌فهمم؟ از این جا می‌فهمم که تو داری به آن اشاره می‌کنی و می‌فهمم آیا آن فرایندی که من دارم از آن صحبت می‌کنم اتفاق افتاده یا نه یعنی وقتی که تو داری خطا را انجام می‌دهی، در واقع دارای تجربه کسب می‌کنی. یعنی مهم نیست که تو حتماً راه درست را انتخاب کرده باشی، همین قدر که در این کلاس‌ها بفهمی که چه چیزهایی را نباید انجام بدهی، یعنی به سمتی که باید، حرکت کرده‌ای. شاید بچه‌ها با نگاهی که به آن شکل آکادمیکِ یاد گیری دارند، همیشه دنبال همین هستند که چه چیزی را باید یاد گرفت. در کلاس کارگاهی می‌تواند برهان خلف اتفاق بیافتد: چه چیزهایی را نباید یاد گرفت. این همان فرآیندی است که من از آن صحبت می‌کنم. فرآیندی که فقط دانشجو به آن می‌رسد. در همان کلاس ممکن است که این خطاها دانشجو را به جایی برساند که چه کاری را باید بکند و یک دانشجو را به این نقطه برساند که به آن جایی که چه کارهایی را نباید بکند. از نظر من هر دوی این دانشجوها در کار کلاسی خودشان موفق بوده‌اند. یعنی آن چیزی که قرار بوده در کارِ کارگاهی اتفاق بیافتد، برای دانشجو اتفاق افتاده. در واقع می‌گویم ما یک قدم به جلو رفتیم، حتی من درجا زدن در این کلاس‌ها را یک قدم به جلو می‌بینم. یعنی دانشجو شروع می‌کند به چیزی که تا حالا فکر نکرده، فکر کردن. در کلاس‌های" اصول و مبانی نمایشنامه‌نویسی" همیشه کلاس را با تمرین"دیدن" شروع می‌کنیم. یعنی از بچه‌ها می‌خواهیم تمرین "دیدن" را بکنند. در بیشتر مواقع در این تمرین هیچ قدمی به جلو برداشته نمی‌شود. در واقع ما در جایِ خودمان درجا می‌زنیم اما به نظر من این هم باز اتفاق خوبی است از این بابت، که درتمامی این سال‌ها در همان جلسه‌ی اولی که تمرین‌ها شروع می‌شود، در چشم‌های دانشجویانم می‌بینم که دارند به چیزی فکر می‌کنند که تا آن لحظه به آن فکر نکرده‌اند. آن‌ها هیچ چیز جدیدی را به وجود نمی‌آورند، نه می‌فهمند چه کاری باید بکنند، نه می‌فهمند چه کاری نباید بکنند، تنها شروع می‌کنند به فکر کردن به چیزی که تا آن ساعت به آن فکر نکرده بودند. مثلاً از آنها می‌خواهیم که پدرشان را توصیف کنند،‌ بعد در روند کلاس متوجه می‌شوند این توصیفی که از پدرشان کرده‌اند؛ توصیفی است که همه آدم‌ها می‌توانند از پدر آن‌ها داشته باشد. این خودش آن‌ها را به فکر می‌اندازد که من چرا تا به حال پدرم را ندیده‌ام. و روش درست دیدن چیست؟ و همین قدر که به این فکر بکند برای من به معنای یک قدم به جلوست. یعنی تمامی مبانی که تا امروز با آن با یقین برخورد کرده شروع می‌کند به شکستن. هنوز نمی‌داند چه کاری باید بکند و چه کاری نباید بکند. هنوز در جای خودش ایستاده ولی دراین ایستادن شروع می‌کند مبانی قبلی خودش را شکستن و به دنبال مبانی جدید افتادن. این برای من حرکتی است رو به جلو.

در برخی از تمرین‌های کلاس، دانشجو احساس می‌کند به چیزهایی که در آن جلسه از او می‌خواهید نمی‌رسد ولی یک سری از مثال‌ها و یا توضیحاتی که جلسات قبل حین تمرین‌ها داده‌اید؛ تازه دارد جا می‌افتد و در یک تمرینِ دیگرخودش را نشان می‌دهد.

درست است که در کلاس‌های کارگاهی ما در هر جلسه تمرینی را برجسته می‌کنیم ولی واقعاً داریم به چندین موضوع حمله می‌بریم. وقتی که تو شروع می‌کنی به نوشتن، داری چند موضوع را با هم پی‌گیری می‌کنی و این پی‌گیری کردن، پی‌گیری بسیار سختی است. ممکن است من توی جلسات اول بگویم که یک موضوع دارد اتفاق می‌افتد ولی وقتی گره‌ی این موضوع باز می‌شود به یک باره چند گره‌ی کوچک‌تر ازخودش را هم باز می‌کند. یعنی شما در این ـ باز هم می‌گویم، آموختنِ فرآیندِ نوشتن، نه تنها به یک موضوع بلکه به چندین موضوع می‌رسید. گره‌ی چندین موضوع باز می‌شود. وقتی گره باز می‌شود، دانشجو می‌بیند که چند اتفاق، چند موضوع، چند تجربه از دل این چیزی که خودش کشفش کرده بیرون آمده است. ما کمک می‌کنیم که کشف کنید ولی برایش چیزی را کشف نمی‌کنیم. وقتی ضمن کار کشف می‌کنی در واقع چند چیز را با هم پیدا کرده‌ای؛ تو داری می‌نویسی و این مهم‌ترین اتفاقی است که دارد می‌افتد.
ما هر چقدر که به سمت آموزش‌های آکادمیک حرکت می‌کنیم باید مراقب این ماجرا باشیم که دانشجو را از نوشتن دور نکنیم. یعنی فقط محفوظات دانشجو را تقویت نکنیم. در کنار این، امکان عمل نوشتن را هم برای دانشجو به وجود بیاوریم.
یعنی فرصت تجربه کردن را ضمن انجام کارهای کلاسی به او بدهیم چون در این صورت فرصتِ هدایت تجربه‌ها درکلاس می‌تواند برای او مؤثر باشد.
برای همین است که هر دیالوگی که می‌نویسی، هر اتفاقی که در این کلاس‌های کارگاهی می‌افتد؛ تجربه کردن یک موضوعِ تنها نیست، تجربه کردن چندین موضوع است که به صورت زنجیری به هم اتصال پیدا کرده‌اند. انگار که تو چیزی را از روی میز بر می‌داری و با این تماسِ تو با آن چیزی که برداشته‌ای، تنها این چیزی که برداشته‌ای بلند نمی‌شود؛ یک رشته‌ایی است که هر چقدر شما بکشیدش چیزهای زیادی را از روی این میز برخواهد داشت و به دنبال خود خواهد کشاند. در آغاز، کار به نظرت خیلی پراکنده می‌ماند اما فقط کافی است که این تماس یک بار با آنشی روی میز ایجاد شود تا یک رشته از چیزهایی که روی میز هستند با تماس تو بلند شوند.

بعد از اتمام کلاس‌های اصول مبانی و نمایشنامه نویسی بعضی شاگردان شما نمایشنامه‌های کاملی را برای راهنمایی گرفتن و مطالعه به شما می‌دهند و این‌ها همان دانشجویانی هستند که سر اتودهای کلاسی گیج شده بودند و یا از ادامه دادن و به نتیجه‌رساندن یک دیالوگ ساده ناتوان بودند. صرف نظر از کیفیت این نمایشنامه‌ها و این که آن‌ها توانسته‌اند در مسیر کشف روش نوشتن خودشان قرار بگیرند، شما از خواندن نوشته‌هایشان چه احساسی دارید؟

برای من به شدت امر نشاط‌آوری است. من در باره‌ی کیفیت این نوشته‌ها صحبت نمی‌کنم. مهم نیست که دانشجو بعد از طی اصول و مبانی نمایشنامه‌نویسی نمایشنامه‌ی خوبی را می‌نویسد یا نه. موضوع این است که به امرِ نوشتن آگاه شده و می‌تواند تجربه‌ی نوشتن را ادامه بدهد. و این برای من امر بسیار نشاط آوری است. ولی خوب برای خیلی‌ها هم اتفاق نمی‌افتد و من در اول صحبت هم به آن اشاره کردم. من در همان شروع کلاس می‌دانم که همه‌ی این آدم‌هایی که این جا هستند توانایی نوشتن ندارند. ولی من باید این موضوع را در لحظه‌ی اول فراموش کنم و فرض کنم که همه توانایی نوشتن دارند. دوست دارم که توانایی را به جای استعداد بگذارم. توی این روش توانایی در همه هست و حالا باید شروع کرد به تقویت کردنش. حالا این توانایی او را به سمت استعداد می‌برد یا نه، چیزی است که در طولانی مدت به آن می‌رسیم. من حتی به دانشجوها دائماً این را می‌گویم که هیچ کس نمی‌داند آیا یک نمایشنامه‌نویسی که بیست و پنج سال دارد می‌نویسد آیا همچنان نمایشنامه‌نویس هست یا نیست! یعنی تا وقتی که داریم تجربه می‌کنیم همیشه درمعرض این هستیم که آیا می‌توانیم بنویسیم؟ تا زمانی که داریم عمل می‌کنیم ما داریم توانایی‌هایمان را نشان می‌دهیم. برای دانشجو هم همین اتفاق می‌افتد. من این طور نگاه می‌کنم که همه توانایی‌اش را دارند و من باید شروع کنم به رشد دادن و تقویت کردن آن توانایی‌ها. حالا دانشجویی استعداد دارد و می‌تواند از توانایی‌هایش استفاده کند و یکی دیگر ندارد. اما یک نکته‌ی مهم هم هست، ما توی این کارگاه‌ها حتماً به دنبال نمایشنامه‌نویس نیستیم. یعنی کارگاه کمک می‌کند که امرِنوشتن به وجود بیاید. بسیاری از دانشجویانی که کلاس‌ها را شروع کرده‌اند در سال‌های بعدتر به قصه می‌رسند، به شعر یا مقاله می‌رسند. این جوری نیست که این کلاس‌ها ناموفق بوده‌اند. به نظر من اتفاقاً موفق بوده‌اند. اولویت ما نوشتن نمایشنامه است اما اگر به نوشتن چیزی دیگری هم برسیم باز کلاس کار خودش را کرده است. ممکن است ما خیلی خیلی در این کلاس‌ها نمایشنامه نویس نداشته باشیم ولی می‌توانیم قصه نویس، مقاله نویس، شاعر و محقق داشته باشیم. گاهی این نشاط نوشتن در سال‌های دوم و سوم اتفاق نمی‌افتد. بعد از دوران تحصیل هم ممکن است. من دیده‌ام این‌ها در دوران تحصیل دانشجوی برجسته‌ای نبوده‌اند. کاملاً معلوم است که این فرآیند نوشتن خیلی دیر در آن‌ها اتفاق افتاده است ولی همه‌ی آن‌ها در کارهایشان بازگشتی دارند به همان جایی که کلاس‌های کارگاهی شروع شده است. این کلاس‌های کارگاهی بوده که باعث بروز فرآیند نوشتن در آن‌ها شده ولی این برزو بسیار بسیار دیروقت اتفاق افتاده است. و از نظر من اصلاً مهم نیست که همان ترم اول اتفاق نیفتاده است.

بروز این‌ها در دانشجوها می‌تواند خیلی فردی باشد و بستگی به موقعیت و تلاش فرد دارد.

بله همان طور که گفتم فرآیند بسیار پیچیده‌ای است.

شما اعتقادی به نمره‌ی پایان‌ترم در کارگاه نمایشنامه‌نویسی ندارید و همیشه به همه یک جور نمره می‌دهید. این نحوه‌ی برخورد در دانشگاه‌های ما که نمره و لیست کلاسی خیلی اهمیت دارد شما را دچار مشکل با مسئولین دانشگاه نمی‌کند؟

من همیشه هر جایی که برای تدریس بوده‌ام با مسئولین دانشگاه دو شرط اساسی داشته‌ام. یکی این که من آزمون و میزان نمره‌ای لحاظ نخواهم کرد. همیشه می‌گویم که نمره‌های همه از یک سقفی به بالا است. با یکی دو نمره تفاوت آن هم فقط برای این که ببینم در کلاس بوده‌اند یا نه. دوم حضور و غیاب بچه‌ها. به نظرم می‌آید در کلاس کارگاهی به دلیل مشارکتی که از آن صحبت کردم باید یک نوع میل در دانشجو وجود داشته باشد و هر چیزی که جلوی این میل بایستد را باید برداشت. به نظرم می‌آید که آن دو تا اتفاق نمره و حضور غیاب این میل را در دانشجویان دائماً دستخوش بازی و تغییر می‌کند و من این را دوست ندارم. خیلی هم به من ایراد می‌گیرند که نمره‌ها همه یک شکل هستند و غیره. ولی من زیاد توجهی به این موضوع ندارم چون از اول هم شرط کرده‌ام باید دانشجو بخواهد که بیاید، احساس کند که اتفاقی دارد می‌افتد.


و اهمیت خواستن و میل دانشجو در مشارکتی است که گفتید؛ حضور دانشجو اگر برای غیبت نخوردن باشد خود به خود در کلاس حالت انفعالی پیدا می‌کند و متاسفانه این حالت انفعال در خیلی از کلاس‌های دانشگاه دارد اتفاق می‌افتد.

من حتی به دانشجوها می‌گویم هر روزی که نمی‌توانستند یا نه، اصلاً حوصله‌اش را نداشتند، به کلاس نیایند. برای این که وقتی می‌آیند درگیر می‌شوند. در این ساعت‌ها درگیر چیزی می‌شوند که احتیاج به تمرکز دارد، هر چیزی که این تمرکز را به هم بزند، نه آن ساعت کلاسی را بلکه شروع می‌کند آن روز را تخریب کردن. دانشجویی که متمرکز نیست قاعدتاً سوار تاکسی شدن هم برایش همراه با تمرکز نیست، پس در دیدن اطرافش هم متمرکز نیست، در حرف زدن هم متمرکز نیست، در کل در زندگی روزانه‌اش هم متمرکز نیست. ما قرار است از این کلاس‌ها برگردیم به زندگی‌ای که بچه‌ها در روابط اجتماعی خودشان دارند. یعنی این کلاس کارگاهی یک کمکی به بهتر شدن، بهتر گفتن، بهتر رفتار کردن بچه‌ها بکند. اگر این تمرکز نباشد این بازگشت هم اتفاق نمی‌افتد. برای همین توصیه می‌کنم که واقعاً نیایند. هر چیزی هم که برای بچه دست و پا گیر باشد باید برداشته شود و برای من حضور و غیاب و نمره این شکل را دارد. امتحان هم همین طور. من می‌دانم که بچه‌هایی که سر کلاس هستند چقدر انرژی می‌گذارند و خسته می‌شوند، امتحان برای من همین کاری است که آن‌ها در طول‌ترم انجام می‌دهند. من اعتقادی ندارم که یک روز بچه‌ها را دعوت کنم و بگویم حاصل‌ترم را به یکباره جلوی من بروز بدهید. من در طول‌ترم شاهد این فعالیت و تلاشی که بچه‌ها می‌کنند هستم. و برای من هر جلسه شکل آن امتحان را دارد. پس به آن‌ها می‌گویم که نمره و حضور و غیاب و امتحان شما جای خودش است. پس آزاد و فارغ از همه‌ی این‌ها کارتان را بکنید. نمره جای خودش. امتحان نداری. حضور و غیابت دیده نمی‌شود. حالا اگر دوست داری کار بکنی، بیا کار کن!

  • دوران زندگی
  • تفکرات و نظرات
  • نویسنده

فایل های مصاحبه