فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

از تئاتر تا سینما

گفت‌وگو با سجاد افشاریان 1394

مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه

ادبیات

گفت‌وگو با سجاد افشاریان درباره‌ی تئاتر و نویسندگی

مصاحبه

از تئاتر تا سینما تئاتر درآمد و شهرت کمتری دارد. شما چرا تئاتر را انتخاب کردید؟

راستش دغدغه من بازیگری صرف نبود. از روزی که شروع کردم به عنوان نویسنده و کارگردان هم فعالیت داشتم؛ حتی زمانی که فیلم کوتاه می‌ساختم در ۱۸ سالگی مجموعه‌ای ۱۸ قسمتی را برای تلویزیون شیراز ساختم. من متولد ۶۴ هستم، در ۲۲ سالگی جزو نویسندگان مجموعه «شمس العماره» سامان مقدم بودم. آنجا برای نویسندگی پولی به من دادند که دوبرابر کل تئاترهایی بود که در زندگی‌ام کار کرده بودم. برای همین مدت طولانی چیزی ننوشتم چون نمی‌خواستم طعم این شکل پول درآوردن روی کارم تأثیر بگذارد. دغدغه‌ام تئاتر بود چون هنر بی واسطه‌ای است. کشف و شهود این مدیوم را دوست دارم.
اگر در این زمینه کار موفقی دارم به این خاطر است که قبل از نوشتن متن به سؤالات بسیاری برای خودم پاسخ می‌دهم؛ اینکه مثلاً چرا می‌خواهم آن را اجرا کنم یا در چه سالی می‌خواهم آن را روی صحنه ببرم و اصلاً نیاز اجرای آن چیست. این باعث می‌شود اول از هر چیزی نگاهی جامعه شناختی به زمان حال خودم داشته باشم؛ ضمن آنکه در تصویر معادلاتی وجود دارد که اگر به آنها تن دهید همه چیزتان در تئاتر از دست می‌رود. من فیلم‌های زیادی را بازی نکردم چون مناسبات انتخاب نقش آنها را دوست نداشتم؛ اینکه همه کارها را انجام می‌دادند و بعد برای یکسری نقش ارزان قیمت دنبال بازیگران تئاتر می‌گشتند؛ حتی ۵، ۴ پروژه سینمایی را رد کردم.

خب، در این فرصت منتظر چه بودید؟

من صبر می‌کنم تا هامون خودم را بازی کنم.

ولی شما که با کار طنز وارد شدید؟

اتفاقاً من با کار جدی شروع کردم. فیلمی بازی کردم به نام «حبیب آقا» ساخته محمد حمزه‌ای که به خاطر آن در جشنواره شهر کاندیدای نقش اول شدم که با تقدیر از من شهاب حسینی جایزه را گرفت؛ نقشی کاملاً جدی در فیلمی تلخ.

یعنی حتی حاضر هستید حذف شوید اما خودتان را اینگونه نشان دهید؟

حذف نمی‌شوم. مردم را با یک استندآپ متفاوت مواجه می‌کنم. ریسک این را می‌پذیرم.

شما بعد از کلی زحمت، حالا فرصتی پیدا کرده‌اید که به آنچه می‌خواستید برسید؛ در خندوانه در حالی که کسی از شما انتظار نداشت به این خوبی بالا آمدید و حالا درست در همین لحظه می‌خواهید قالب‌شکنی کنید.

من این را دوست دارم و حالم را خوب می‌کند که از هر فرصتی که به دست می‌آید به نفع فرهنگ استفاده کنم. با اجرای اول دوست داشتم ثابت کنم که قدرت این را دارم که خوب بخندانم و با اعتماد رامبد جان دل جزو این ۱۶ نفر قرار گرفته‌ام و با اجرای دوم دوست داشتم تماشاگر همزمان که می‌خندد به آنچه می‌بیند یا می‌شنود، فکر کند.
قرار نیست قالب خودم را بشکنم. اجرای مرا دیده‌اید. من برای آنکه مخاطب به اجرای من بخندد به هیچ‌وجه کارهای غیر معقول نمی‌کنم. من در این شوخی‌هایم جدی بودن خودم را هم دارم؛ مثلاً از دریاچه پریشان، نمک، هامون و ارومیه نام می‌برم یا وقتی می‌خواهم دعا کنم به مسوولان مملکتی اشاره می‌کنم که به فرهنگ توجه کنند. همه ما در این سال‌ها صاحب جهان‌بینی‌های شخصی‌مان می‌شویم.

خندوانه را کجای زندگی خود می‌بینید؟

قبل از آنکه استندآپ کمدی این برنامه به زندگی من وارد شود، برنامه خندوانه از همان نطفه شکل‌گیری‌اش وارد زندگی من شد. درست از فصل اول و زمانی‌که طرح کامل آن توسط رامبد جوان عزیز ریخته شد. مدل من این‌طوری است یا کاری را قبول نمی‌کنم یا وقتی قبول کردم آن را با تمام ایمان و اعتقادم انجام می‌دهم. قطعاً هم کار سختی است؛ مثلاً اگر ۲۰۰ قسمت برنامه داریم در طی این چند ماه استندبای پروژه هستیم. گاهی اوقات بوده که ساعت پنج ضبط شروع می‌شود اما تازه همان لحظه می‌فهمیم چه کسی مهمان برنامه است. من باید به سرعت معرفی مهمان را بنویسم و طراحی سؤال که تا حدودی مسیر گفت‌وگو را جهت‌دهی می‌کند.

برای جناب‌خان هم چیزی می‌نویسید؟

نه. محمد بحرانی و تیمش ایده پردازهای بسیار درجه یک و مستقلی هستند.

مهمان‌ها از قبل می‌دانند قرار است چه سوالاتی از آنها پرسیده شود؟

نه، اصلاً. بخشی از سؤالات ما که عمومی است؛ مثل اینکه وقتی شما حال‌تان بد است چه کار می‌کنید؟ ا ما بخشی از سوال‌ها مربوط به خود آن شخص است و بستگی به او دارد. ببینید مردم ما در عرصه‌های مختلف یکسری قهرمان دارند.
وقتی از قهرمان آن‌ها مثلاً سؤال می‌کنم وقتی حالت بد است چه کار می‌کنی و او مثلاً جواب می‌دهد فلان موسیقی را گوش می‌کنم، مخاطب با خودش می‌گوید چه جالب! من هم این کار را امتحان کنم. این‌ها بخش عمومی سؤالات است.
در بخش دیگر همه‌چیز بستگی به خود مهمان دارد؛ مثلاً مهمانی داشتیم که ۱۴ دقیقه بیشتر از او پخش نداشتیم. رامبد حتی به شوخی به او گفت اگر چیز بامزه‌ای تعریف نکنی با کمربند سیاهت می‌کنم اما باز هم آن‌طور که باید نشد. یک وقتی مهمان برنامه شخصی مثل یونس شکرخواه است؛ انگار تدوین کرده‌ای و او را به برنامه آورده‌ای چون خودش درست و کاربردی صحبت می‌کند.

وقتی روی صحنه استندآپ می‌کردید به نظر می‌رسید یک کمدین عالی هستید.

این بازیگری است. این روزها موسسه‌ای فرهنگی به اسم «آپ ارت مان» را همراه پگاه آهنگرانی دارم که در آنجا پنل‌های مختلفی را در زمینه تجسمی، سینما، ادبیات، گرافیک، تئاتر و موسیقی برگزار می‌کنیم.

این‌ها دغدغه‌های شماست یا دوست دارید هر کاری را تجربه کنید؟

تجربه نیست، کاملاً دغدغه‌ام است؛ ضمن آنکه به نظرم همه این کارها به هم ربط دارند. وقتی من بازیگری‌ام را کامل کنم و وقتی در مقام کارگردان می‌ایستم دیگر نیازی نیست که برای کارم بازیگردان بیاورم چون می‌توانم آن بازیگر را هدایت کنم. در نوجوانی سر نمایشی بودم که کارگردانش چند بار تکرار کرد چرا این صحنه درنمی‌آید؟ من با خودم عهد کردم که اگر روزی کارگردانی کردم این جمله را به کار نبرم. به بازیگرم راهکار بدهم تا آن لحظه دربیاید. وقتی می‌روم سمت تجسمی و نقاشی را دنبال می‌کنم قطعاً آن شاعرانگی نقاشی‌ها در خلق صحنه‌ها به من کمک می‌کند. وقتی چهار سال است مدیر یک گروه موسیقی هستم به دریافت‌های دیگری در استفاده از موسیقی می‌رسم.سجاد افشاریان

به نظر می‌آید سر خودتان را خیلی شلوغ کرده‌اید؟

شاید این‌طور باشد. من متولد ۶۴ هستم اما احساس می‌کنم خیلی کارهای نکرده دارم و برای انجام‌شان همیشه عجله دارم.

رویای شما دقیقاً در کدام شاخه‌ای که الان فعالیت می‌کنید، تعریف می‌شود؟

رویاهای بزرگی در سر دارم که پایانی برای‌شان نمی‌بینم حتی نوبل و اسکار هم انتهای کار من نیست.

مثلاً فکر نمی‌کنید که اصغر فرهادی شوید و دومین اسکار را بگیرید؟

اصلاً اینطور نیست. هرچند درصدد هستم در سال‌های آتی فیلم بسازم و برای خودم فیلمنامه بنویسم.

تک‌فرزند هستید؟

نه. یک خواهر بزرگ‌تر و یک برادر کوچک‌تر هم دارم. عکسی که از عروسی مادرم و پدرم داریم در زمان جنگ است. مادر و پدرم در دوران جنگ در مهاباد معلم بودند. برای دل خودشان و براساس اعتقاداتشان زندگی کردند و به ما هم همین آزادگی را یاد دادند؛ به همین خاطر برای من بسیاربسیار قابل احترام هستند و همیشه سعی می‌کنم قدردان‌شان باشم و بر دستان‌شان به مهر بوسه زنم.

پس یعنی خانواده زیاد با کار شما موافق نبودن؟

نه.

نخواستید برای آنکه دل‌شان را به دست بیاورید یک کار مورد علاقه‌شان را بازی کنید؟

وقتی می‌گویم آدم تلخی هستم باور کنید. ۱۴ سال است که کار تئاتر می‌کنم اما یک‌بار پدر و مادرم پای‌شان را در آن سالن‌ها نگذاشته‌اند؛ چه در شیراز و چه در تهران. هروقت والدین بچه‌های دیگر برای تماشای کار می‌آمدند کار را به آنها تقدیم می‌کردم چون حس خوبی می‌گرفتم؛ انگار والدین خودم هستند. آن‌ها علاقه‌ای نداشتند و من هم اصراری نداشتم.

وقتی روی صحنه استندآپ می‌کردید به نظر می‌رسید یک کمدین عالی هستید.

این بازیگری است. این روزها موسسه‌ای فرهنگی به اسم «آپ ارت مان» را همراه پگاه آهنگرانی دارم که در آنجا پنل‌های مختلفی را در زمینه تجسمی، سینما، ادبیات، گرافیک، تئاتر و موسیقی برگزار می‌کنیم.

این‌ها دغدغه‌های شماست یا دوست دارید هر کاری را تجربه کنید؟

تجربه نیست، کاملاً دغدغه‌ام است؛ ضمن آنکه به نظرم همه این کارها به هم ربط دارند. وقتی من بازیگری‌ام را کامل کنم و وقتی در مقام کارگردان می‌ایستم دیگر نیازی نیست که برای کارم بازیگردان بیاورم چون می‌توانم آن بازیگر را هدایت کنم. در نوجوانی سر نمایشی بودم که کارگردانش چند بار تکرار کرد چرا این صحنه درنمی‌آید؟

من با خودم عهد کردم که اگر روزی کارگردانی کردم این جمله را به کار نبرم. به بازیگرم راهکار بدهم تا آن لحظه دربیاید. وقتی می‌روم سمت تجسمی و نقاشی را دنبال می‌کنم قطعاً آن شاعرانگی نقاشی‌ها در خلق صحنه‌ها به من کمک می‌کند. وقتی چهار سال است مدیر یک گروه موسیقی هستم به دریافت‌های دیگری در استفاده از موسیقی می‌رسم.

برای اجرای تئاترها به تهران می‌آمدید و چه می‌کردید؟

تئاتر که کار می‌کردیم باید جای خوبی می‌رفتم اما در شیراز جایی نبود. آنجا کار می‌ساختم و در فستیوال‌های مختلف دانشجویی در تهران اجرا می‌کردم. آن سال‌ها با اعتماد به نفس به آرتیست‌هایی که دوست داشتم زنگ می‌زدم که بیایند کارم را ببینند؛ حتی یک‌بار به رضا کیانیان زنگ زدم که کاری در جشنواره دانشجویی دارم و او هم آمد و بعد از تماشای کار با ما صحبت هم کرد یا زنگ می‌زدم به حسن معجونی. یادم هست در یکی از اختتامیه‌ها مجری امیر جعفری بود.
آن موقع در بخش‌های مختلفی چون خیابانی، نمایشنامه‌خوانی، صحنه و... کار داشتم که همه آنها کاندیدا شدند و برای همه‌شان جایزه گرفتم. در آن جشنواره اصغر فرهادی، حسن معجونی و پانته‌آ بهرام آمده بودند تا جوایز را بدهند. دستیار حسن معجونی دوست من بود. به من گفت بیا سر تمرین کارمان. من اتفاقی رفتم آنجا و از قضا یکی از بازیگران کار حسن معجونی انصراف داده بود. خواهش کردم که من به جایش متن را بخوانم. «رویای شب تابستان» اثر شکسپیر بود.
نقش را خواندم و حسن معجونی خیلی خوشش آمد. از من پرسید: «کجایی؟» گفتم: «خانواده‌ام شیراز هستند و دانشگاهم بوشهر است.» گفت: «پس هیچی…» اما من گفتم که می‌آیم. هفته‌ای دوبار به مدت یک سال برای تمرین‌ها به تهران می‌آمدم و از آنجا می‌رفتم بوشهر برای دانشگاه و از آنجا شیراز. این مثلث را یک سال رفتم و آمدم.

شب‌ها کجا می‌خوابیدید؟

جاهای مختلف. بیشتر خونه مامان گلی؛ مادر یکی از دوست‌هایم که برایم مثل مادر بود. خیلی شب‌ها اصلاً نمی‌دانستم کجا باید بخوابم اما دوستانم بسیاری اوقات لطف داشتند و به خانه آنها می‌رفتم. گاهی هم یواشکی با بعضی از دوستان دانشجو به خوابگاه‌شان می‌رفتم؛ حتی مدتی از بس در اتوبوس نشسته بودم از عصا استفاده می‌کردم. رسیدن به این مرحله برای من مسیر راحتی نبود.

  • شاعر
  • نویسنده
  • تفکرات و نظرات
  • دوران زندگی

فایل های مصاحبه