فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

حتما کشاورز می‌شدم

گفت‌وگو با حسن انوشه 1394

مدت زمان مطالعه : 5 دقیقه

ادبیات

استاد انوشه می‌گوید: روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد.
دفتر کار یا پاتوق پژوهش‌های ماندگارش در حوزه ادبیات و تاریخ ایران و جهان، ساختمانی دو طبقه و آرام و خلوت در بلوار مرزداران است. ساختمان که نه! کتاب‌خانه‌ای شخصی در دو طبقه که سالن‌های بزرگ آن با قفسه‌های پر از کتاب پر شده است. کتاب‌خانه‌ای که به گفته مالک آن، استاد حسن انوشه، حدود 50 هزار جلد کتاب را در خود جای داده است. از کتابی به قیمت یک ریال گرفته تا کتاب‌های نفیس یا ‌ کتاب‌های کمیابی که امروز راحت نمی‌توان نمونه‌اش را پیدا کرد و جزو منابع ارزشمند ادبیات و تاریخ ایران به شمار می‌روند. استاد می‌گوید: «یکی از برنامه‌های من این است که در زمانی که خودم هستم و نه بعد از مرگ، این کتاب‌ها را به شهرمان ببرم و برای بابل یک کتاب‌خانه خوب بسازم.» بعضی وقت‌ها چند دانشجو و پژوهش‌گر می‌آیند به کتاب‌خانه خلوت استاد و از این امکان برای مطالعه، تحقیق و پژوهش استفاده می‌کنند. استاد انوشه می‌گوید: «روزگاری دفتر ما رونق داشت و این‌جا نشست‌هایی داشتیم، اما حالا خودم هستم و خودم.» صندلی‌های برعکس چیده‌شده روی میز حرف‌های استاد را تأیید می‌کند. این‌جا اما هنوز یک چیز رونق دارد؛ حرمت کتاب و مطالعه. روی حاشیه طبقه هیچ‌کدام از قفسه‌های کتاب‌خانه استاد، خاک نگرفته است. این‌جا مردی به فکر کتاب‌هایش هست، به فکر فرهنگ کشورش، حتی به فکر کتاب‌هایی که احتمالاً باید برای چاپ آن‌ها از جیب خرج کند.

مصاحبه

حتما کشاورز می‌شدم انس با کتاب در خانواده شما وجود داشت، یا این راهی است که خودتان آن را انتخاب کردید؟

در خانه‌مان دیوان حافظ، قرآن، نهج‌البلاغه، حسین کرد شبستری، کتاب جوهری اثری از جودی خراسانی و درباره شهدای کربلا پیدا می‌شد. حتی چند کتاب چاپ سنگی هم داشتیم. مثلاً قرآنی که پدربزرگم نام تمام مولودهای خاندان را حاشیه آن می‌نوشت یا دیوان حافظ. یکی از آرزوهای من این بود که آن دیوان حافظ را به من می‌دادند. علاقه‌مند به ادبیات بودم. سال 1341 تا 1342 مکرر در مازندران زلزله می‌آمد. خانه ما نزدیک اداره پست و تلگراف و تلفن وقت بود. مدت‌ها کارمندان پست‌خانه از ترس زلزله در باغ محوطه اداره چادر زده بودند. در آن دو، سه ماه استقرار آن‌ها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، خواندم. مثلاً مجله‌های روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستان‌های دنباله‌دار ذبیح‌الله منصوری را به خاطر دارم. در بابل یک کتاب‌فروشی بود که کتاب کرایه می‌داد. آن موقع 10 شاهی برای خودش پولی بود، هرماه کتاب کرایه می‌کردم و می‌خواندم.

10 شاهی پول زیادی نبود برای پس‌انداز ماهانه یک کودک؟ خانواده متمولی داشتید؟

پول‌هایم را پس‌انداز می‌کردم. پدرم کشاورز بود. من هم کشاورزی می‌کردم. خانواده هم به کار من نیاز داشت. ما 10 خواهر و برادر بودیم و من بچه دوم خانواده. من، برادر بزرگ‌ترم و برادر کوچک‌تر از ما، هر سه، در مزرعه کار می‌کردیم. دخترها در خانه می‌ماندند و به مادرم کمک می‌کردند. عاشق کشاورزی بودم؛ روزی اگر حسن انوشه فعلی نبودم، حتماً کشاورز می‌شدم. کشاورز می‌شدم، اما کتاب هم می‌خواندم. همان موقع من هم درس می‌خواندم هم کشاورزی می‌کردم. نزدیک خانه ما یک خانه شاهنشاهی مثل قصر بود که هنوز هم هست. باغی 70 هکتاری داشت که پر بود از درختان پرتقال. یک ماه آخر تابستان می‌رفتم برای سم‌پاشی باغ و 300 تک‌تومان عایدم می‌شد که هزینه یک سال تحصیلم را با همان پول می‌دادم. اهل درس بودم. موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم. ما اگر کار نمی‌کردیم، زندگی خانواده نمی‌چرخید. گاه تا نیمه‌شب باغ‌داری می‌کردیم.

تا نیمه‌شب باغ‌داری کردن برای یک کودک سخت نبود؟ کی به درس و مشق می‌رسیدید؟

چرا، اما چاره دیگری نبود. بزرگ‌ترین آفت کاهوکاری، حلزون است. حلزون‌ها با تاریکی هوا بیرون می‌آیند و بوته‌های کاهو را ناقص می‌کنند. کاهو را پاییز به این امید می‌کاشتیم که زمستان برداشت کنیم. تمام شب‌های سرد، چراغ‌دستی دستمان می‌گرفتیم و با سیخ حلزون‌ها را می‌کشتیم. وقتی از شکار حلزون برمی‌گشتیم، انگار حاجی‌فیروز بودیم (باخنده). از حلزون‌کشی که برمی‌گشتیم، می‌نشستم به درس خواندن. گاهی تا نیمه‌شب بیدار بودم. همیشه هول مدرسه را داشتم. گاه دو ساعت زودتر راه می‌افتادم به سمت مدرسه. سرایدار مدرسه وقتی من را پشت در مدرسه می‌دید، می‌گفت پسرجان برو خانه. چه کسی تو را این‌قدر زود فرستاده مدرسه! فقط کلاس نهم کمی شیطنت کردم. با دوستانی افتادم که درس‌خوان نبودند. من 15 ساله بودم. سال‌های بحرانی عمرم؛ بلوغ. خوشبختانه رفوزه شدم. ناگهان خودم را پیدا کردم. دیدم درس خواندن و شیطنت با هم جمع نمی‌شود.

هم‌نسلی‌هایتان، چقدر اهل مطالعه بودند؟

دانشگاه که رفتیم، حدود سال 1344، 1345 بود. آن وقت ذهنیت ما کم‌کم داشت جهت می‌گرفت. کتاب‌های جلال آل‌احمد را می‌خواندیم، مثلاً «نون و القلم» را بارها خواندم. بعدها دیگر خیلی جلال نمی‌خواندم و آثار دیگر نویسندگان را هم می‌خواندم. من در دانشگاه تهران، زبان و ادبیات عرب خواندم. خواندن این رشته هم در پختگی نگاهم به زندگی بی‌تأثیر نبود.

روی میز کارتان پر است از مقاله‌هایی به زبان انگلیسی. بخشی از کتاب‌های ترجمه‌شده توسط شما هم لاتین هستند. اشراف شما به زبان انگلیسی از کجاست؟

دیپلم که می‌گرفتم، در زبان انگلیسی، نمره‌ام شد یک و 83 صدم. مانده‌ام آن 83 صدم را چطور محاسبه کردند! یکی از دوستانم، کامران فانی، گفت: حسن، اگر می‌خواهی با استعمار مبارزه کنی، اول باید فرهنگ و زبانش را بشناسی. به کمک او یاد گرفتم. اکنون نزدیک به 20 هزار صفحه ترجمه دارم. دلیل تسلطم به زبان علاقه‌ای است که به تاریخ ایران دارم.

شما به اصطلاح دود چراغ می‌خوردید و درس هم می‌خواندید. کتاب‌خانه پشت سرتان پر است از کتاب‌هایی به کوشش، تألیف یا نگارش خودتان. هنوز متن کتاب‌هایتان را با مداد می‌نویسید، پاک می‌کنید و بعد تحویل چاپ می‌دهید. خیلی‌ها معتقدند سخت‌کوشی نسل قدیم در نسل ما نیست. نظر شما چیست؟

این روزها سخت‌کوشی مشابه نسل ما برای نسل جدید نیاز نیست. ما باید شب و روز تلاش می‌کردیم. اما قبول ندارم که جوان‌های امروز ما تنبل هستند. آن‌ها درس می‌خوانند و زحمت می‌کشند. ما این همه دانشجو داریم. روزگار ما مشکلات یک جور بود و این روزها جور دیگر. در دوره‌ای که ما دانشجو بودیم، اگر پول نداشتیم، می‌توانستیم شب توی خیابان بخوابیم. اما حالا اگر دانشجویی بخواهد این کار را انجام بدهد، به او می‌گویند کارتن‌خواب! مادر من وقتی از او می‌پرسیدند حسن سال چندم است؟ می‌گفت نمی‌دانم، فقط می‌دانم امسال درسش تمام می‌شود. امروز اما والدین لحظه به لحظه همراه بچه‌شان هستند. گاه به پسرم می‌گویم فاصله زندگی ما با هم 15، 20 سال نیست، 500 سال است! ما الک دولک و گل‌بازی می‌کردیم، شما بدون کامپیوتر زندگی‌تان نمی‌گذرد. گاهی وسوسه می‌شوم یک لپ‌تاپ داشته باشم و کارهایم را ساده‌تر پیش ببرم. هر نسل اما مناسبات و مقتضیات خود را دارد.

گاهی می‌گویند از نسل جدید نمی‌توان انتظار ابن‌سینا شدن را داشت.

روزگار بحرالعلوم‌ها و مانند ابوعلی سینا شدن‌ها گذشت. ابن‌سینا هم شعر می‌گفت، هم پزشکی می‌دانست، هم فلسفه بلد بود و هم نجوم. ولی این روزها کسی نمی‌تواند چنین باشد. چون شاخه‌های علم گسترش پیدا کرده است. این روزها ممکن است کسی در کارخانه هواپیماسازی کار کند، اما خودش اصلاً تجربه پرواز با هواپیما را نداشته باشد. برای مثال می‌بینید برای چشم‌پزشکی چند تخصص هست؛ مثلاً قرنیه، شبکیه و... مقتضیات زمانه که گفتم، ایجاب می‌کند نسل جدید، تخصص‌گرا باشد.

9 جلد از دانشنامه ادبیات فارسی شما به چاپ رسیده است و در نوع خود دائره‌المعارف فارسی هم به شمار می‌رود. ظاهراً هنوز چند جلد دیگر آن آماده چاپ است؟

دانشنامه زبان و ادبیات فارسی 9 جلدش چاپ شده است و پنج جلد آن منتظر چاپ مانده است. در این دانشنامه هر مسئله‌ای مربوط به ادبیات فارسی را گردآوری کرده‌ام. متاسفانه اما حمایت چندانی نشده است. سبک کارهایم متفاوت است. هم تألیف داشته‌ام، هم ترجمه و هم ویرایش. مثلاً ویرایش «تاریخ ویل‌دورانت» یکی از کارهایم است. «اصل ولتر» را هم من ترجمه کردم. ویرایش «جشن‌نامه» استاد سیدجعفر شهیدی را هم انجام دادم. همین که می‌بینم کتاب‌هایم برای بار یازدهم چاپ می‌شوند، یعنی حاصل تلاشم کاربردی بوده است.

تألیف کتاب پژوهش می‌خواهد و مطالعه مدام. کاری که حوصله نیاز دارد. هر روز چقدر از زمانتان به این کار اختصاص دارد؟

روزانه زندگی من در 12 ساعت کار می‌گذرد. کار که می‌گویم، یعنی این‌که 12 ساعت تمام روی این صندلی و پشت این میز می‌نشینم. منابع را می‌خوانم و بعد می‌نویسم. از جایم بلند نمی‌شوم مگر به ضرورت.

پس سلامتی‌تان چه می‌شود؟

عینک را هم که روی صورتم می‌بینید، قاعده سن است. 70 سال دارم و حالا باید برای مطالعه از این شیشه‌ها سوی چشم قرض بگیرم. شکر خدا کمردرد و پا درد هم نمی‌گیریم. این‌ها مال همان تغذیه سلامتی است که از کودکی خورده‌ام. من به عمرم هیچ شکری را به شکر مازندران ترجیح نداده‌ام؛ شکری که آب ساقه نیشکر و طبیعی است. مادرم 500 مرغ، غاز و اردک داشت. همیشه سبد می‌داد دستم و می‌گفت برو ببین غازها تخم گذاشته‌اند یا نه؟ بهترین روزهای زندگی من همان روزها بود. شاید با این خاطرات می‌خواهم مردن را به تأخیر بیندازم.

خانواده شما، به‌ویژه همسرتان، با این پرکاری موافق هستند؟ به‌هرحال طبیعی است که آن‌ها هم بخواهند شما را بیشتر ببینند.

همسرم، اختر رسولی، در زمینه ادبیات فعالیت می‌کند. بیشتر اوقات همین‌جا با هم کار می‌کنیم. خانواده‌ام می‌دانند که من نمی‌توانم یک روز هم از کتاب دور بمانم. خوش‌ترین بوی دنیا برای من بوی کتاب است. گاهی همسرم گلایه می‌کند. زن نجیبی است که همیشه به فکر خانواده و حفظ کیان آن است. ما 41 سال است کنار هم زندگی خوبی داریم؛ چیزی حدود زندگی دو نسل. من دو پسر هم دارم.

کدام‌یک از کتاب‌هایی را که خوانده‌اید، بیشتر دوست دارید؟

پاسخ به این سؤال ساده نیست. هر کتاب یک ویژگی دارد، اما حافظ از همان کودکی خیلی روی من اثر گذاشت. به خواندن شاهنامه و سعدی هم بسیار اهمیت می‌دهم. به نظر من آثار این شعرای ایران برای این روزها که نه، برای هنوزهای دیگر هم روزآمد است. این‌ها حکمت در کلام دارند. ببینید، حافظ چند قرن قبل پایه دموکراسی جهان را با یک بیت بنا نهاده است؛ مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن. یا سعدی علیه‌الرحمه که می‌گوید: زنبور درشت بی‌مروت را گوی/ باری چون عسل نمی‌دهی نیش نزن.

چهره شما به‌عنوان پژوهش‌گر حوزه ادبیات جهان شناخته شده و صاحب اعتبار است. هیچ‌وقت وسوسه شده‌اید خارج از کشور زندگی کنید؟

با دوستم خرمشاهی صحبت می‌کردم، حرف جالبی زد؛ همه بعد از کار تفریح می‌کنند، ما با کار تفریح می‌کنیم. دوست دارم کشورهای مختلف دنیا را ببینم، اما برای تحقیقات. بارها به هندوستان، پاکستان، افغانستان و... رفته‌ام، اما برای تحقیق و شناخت فرهنگ و ادبیات. برای بسیاری از کارهایم هم به قول مهدی اخوان ثالث از «نفقه جیب» خرج کرده‌ام. دوست دارم در کشورم زندگی کنم.

مهم‌ترین دغدغه زندگی شما چیست؟

مهم‌ترین دغدغه من این است که به فکر برد فرهنگمان باشیم. یک زمانی برد فرهنگی ما بسیار وسیع بود. روزی در موزه تاگور هندوستان روی دیوار جمله‌ای به نقل از پدر «رابنید رانات تاگور» شاعر پرآوازه هندوستان دیدم: «بزرگ‌ترین افتخارم این است که حافظ دیوان حافظ شیرازی‌ام.» ببینید چقدر برد فرهنگی داشته‌ایم و تا کجا نفوذ کرده بودیم. نفوذ فرهنگی ایران همیشه والاتر و جلوتر از نفوذ نظامی و سیاسی بوده است. در بوسنی شاعری داشتیم بوسنیایی‌الاصل که به زبان فارسی برای دیوان حافظ و آثار سعدی شرح‌نویسی می‌کرد. هم‌چنین در شبه‌جزیره کریمه شاعری بوده که به زبان فارسی شعر می‌سروده است.

  • مترجم

فایل های مصاحبه