گفتگو با ریموند کارور 1391
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
کاراکترهای داستانی کارور که از نقاط مرکزی امریکا جذب میشوند، در کارشان، در زندگی عاطفیشان، تعادل و هویتشان دچار مشکل هستند. آنها همیشه در یک موقعیت صادقانه دستگیر میشوند: آشکارسازی، بیماری، اضطراب، جذابیت. این احساسات غیرقابلدرک میمانند. آنقدر غیرقابلتوضیح که میتوان گفت هنر ظریف و دقیق کارور هنر تأثیرگذاریهاست و علتی ندارد. جملات کارور، واضح و مستقیم است و نویسنده اینطور به خواننده القا میکند که «باید خواننده را با یک حس رمزآلود قوی رها کرد؛ ولی نباید احساس ناامیدی و پوچی را به او القا کرد.»
چرا بهجای نوشتن رمان، داستان کوتاه را انتخاب کردید؟
بخاطر شرایط زندگی. من خیلی جوان بودم. در ۱۸ سالگی ازدواج کردم. همسرم ۱۷ ساله بود و باردار. آه در بساط نداشتم و ما مجبور بودیم تماموقت کار کنیم و دو بچه را بزرگ کنیم. همینطور باید به کالج میرفتم تا یاد بگیرم چطور بنویسم و البته بنظر غیرممکن بود که کاری را که دو یا سه سال وقت میبرد شروع کنم؛ بنابراین شروع کردم به شعر و داستان کوتاه نوشتن. وقتی پشت میز مینشستم، کارم را شروع میکردم و تا تمام نمیشد بلند نمیشدم.
آیا شما بنظر خودتان یک شاعر و داستاننویس خوب هستید؟ و چه رابطهای بین شعر و نثر خود میبینید؟
داستانهای من شناختهشدهتر هستند، اما من خودم شعر را بیشتر دوست دارم. رابطه؟ داستانها و شعرهای من هر دو کوتاه هستند. هردو را به یک صورت مینویسم و میتوانم بگویم تأثیر آنها مشابه است. آنقدر که زبان و احساس شعر قویست، در رمان این حس به شما دست نمیدهد. اغلب گفتهام داستان کوتاه و شعر، بیشتر از داستان کوتاه و رمان بههم نزدیک هستند.
از چه سنت شعری پیروی میکنید؟
بگذارید ببینم... از والاس استیونز خیلی خوشم نمیآید. ویلیام کارلوس ویلیامز را دوست دارم. رابرت فراست و بسیاری دیگر از معاصرها را هم دوست دارم، گالوی کینل، دبلیو. اس. مروین، تد هیوز، سی. کی. ویلیامز، رابرت هاس و ... در امریکا در حال حاضر رنسانس واقعیای درزمینهٔ شعر در حال شکلگیریست و در نثر نیز، خصوصاً در میان داستاننویسان کوتاه.
آیا به فکر نوشتن رمان هستید؟
خب، این روزها من هر چه که بخواهم میتوانم بنویسم، نهفقط داستان، بنابراین شاید این کار را بکنم. در حال حاضر برای یک مجموعه داستان دیگر قرارداد بستهام. بیشترش را نوشتهام و در ژانویه منتشر میشود. بعدازآن، روی رمان فکر میکنم. بعد از اولین مجموعهام، همه از من میخواستند رمان بنویسم. فشار زیادی به من میآوردند. حتی نزدیک بود قبول کنم... ولی بهجای آن دوباره داستان کوتاه نوشتم. نمیدانم، به فکر یک داستان بلندتر هستم... که شاید به رمان تبدیل شود؛ اما خودم را مجبور نمیکنم. هرچه که دوست داشته باشم مینویسم. آزادی را که الآن دارم دوست دارم. من مقاله و شعرهای زیادی نوشتهام، حتی مقالههای اتوبیوگرافی، در مورد جان گاردنر که معلم من بود و در مورد پدرم، در مورد مشکلات میخوارگیام که در سال ۱۹۷۷ به آن غلبه کردم. در حال حاضر ناشر از کار من خیلی راضی است، داستانهایم فروش خوبی دارند. همهچیز خوب پیش میرود.
به نظر خودتان بین اولین کتابهایتان و آخرین اثرتان شیوهی نویسندگیتان را تغییر دادهاید؟
بله خیلی. شیوه نویسندگیام غنیتر و بهتر شده است. در کتاب دومم، «وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» داستانها خیلی بههمپیوسته هستند و خیلی کوتاه، خیلی موجز، بدون احساسی آنچنان. در کتاب آخرم، داستانها رنج خاصی ندارند. آنها پُرتر، قویتر، توسعهیافتهتر و امیدوارانهتر هستند.
عنوان مجموعههایتان را از کجا انتخاب میکنید؟
معمولاً عنوان بهترین داستانم را انتخاب میکنم. البته هیجانانگیزترینشان را.«وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم.» عنوان غیرقابل مقاومتی است
آیا به دیالوگهای داستانهایتان اهمیت زیادی میدهید؟
بله خیلی زیاد. دیالوگها داستان را پیش میبرند و کاراکترها را برجستهتر میکنند. دوست ندارم مردم بیهیچ دلیلی حرف بزنند؛ اما دیالوگ بین آدمهایی که به حرف هم گوش نمیکنند را خیلی دوست دارم.
ممکن است در موردتم مایتان صحبت کنید؟ ریموند کارور: یک نویسنده باید در مورد چیزهایی صحبت کند که برایش مهم هستند. همانطور که میدانید، من نزدیک به پانزده سال در دانشگاه تدریس میکردم. وقت من در آنجا مختص کار دیگری بود و من هیچوقت حتی یک داستان هم در مورد زندگی دانشگاهی ننوشتم چراکه این تجربهای بود که هیچ تأثیر خاصی روی احساسات من نداشت. من دوست دارم به زمان مردمی برگردم که وقتی جوانتر بودم خوب میشناختمشان و روی زندگی من تأثیر زیادی داشتند... بعضی از داستانهای اخیر من در مورد مجریان است (بهعنوانمثال، آن داستان که در نیویورک اتفاق میافتد، «هرکسی که از این تخت استفاده میکند» که مردم در آن در مورد چیزهایی با هم بحث میکنند که در داستانهای قبلیم صحبت نمیکردند، او یک تاجر است؛ اما بسیاری از مردم داستانهای من فقیر و آواره هستند، درست است. اقتصاد، مهم است... من فکر نمیکنم نویسنده سیاسی باشم، ولی منتقدهای داستانهای امریکا به من حمله کردند و سرزنشم میکردند که چرا تصویر مثبتتری از امریکا ترسیم نکردهام و بهاندازه کافی خوشبین نبودهام و داستانهایم در مورد آدمهایی بوده که موفق نمیشدهاند. بله من موضوع بیکاری، مشکلات مالی و مشکلات زناشویی را همانطور که در زندگیها بهچشم میخورد وسط میکشم. مردم نگران اجاره خانه، بچهها زندگیشان هستند. این اساس زندگیست. این همان شیوهای است که ۸۰ – ۹۰ درصد مردم و خدا میداند چقدر از مردم زندگی میکنند. من داستانهایم راجع به مردمیست که معمولاً کسی را ندارند که برایشان حرف بزند. من مثل یک شاهد هستم و علاوه بر آن، من خودم مدتها به این صورت زندگی کردهام. من سخنگو نیستم اما شاهد اینجور زندگیها بودهام. من یک نویسندهام.
آیا فکر میکنید در داستانهایتان سرکوبی شهوت وجود دارد؟ معمولاً مردمی که به تصویر میکشید در زندگی باقی مردم سرک میکشند و دلشان میخواهد از زندگی همسایههایشان سر دربیاورند و همینطور ...
درست است؛ اما بهتر است بگویم همه رمانها به همین صورت است. نوشتن یعنی چیزهایی را میگویی که بهصورت معمول قادر نیستی به مردم بگویی.
۱۵ تیر ۱۳۹۱
ارسال دیدگاه