فیلتر مصاحبه

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مصاحبه

گفت‌وگوی خواندنی دو نویسنده

گفتگوی وی. اس. ناپیل و گراهام گرین 1968

مدت زمان مطالعه : 22 دقیقه

ادبیات

بسیاری از آثار گرین به فارسی ترجمه و منتشر شده که عبارت است: «آمریکایی آرام» (عزت‌الله فولادوند، خوارزمی)، «قدرت و جلال» (ترجمه فارسی با عنوان «مسیحای دیگر، یهودای دیگر»، هرمز عبدالهی، نشر چشمه)، «مقلدها» (محمدعلی سپانلو، نشر افق)، «جان کلام» (پرتو اشراق، نشر نیلوفر)، «صخره براتیون» (مریم مشرف، نشر ثالث)، «سفر با خاله جان» (رضا علیزاده، نشر روزنه)، «وزارت ترس» (پرویز داریوش، علمی‌فرهنگی)، «مأمور معتمد» (تورج یاراحمدی، نشر نیلوفر) «مأمور ما درهاوانا» (غلامحسین سالمی، نشر کتاب‌سرای تندیس)، «عالیجناب کیشوت» (رضا فرخفال، نشر رضا)، «پایان رابطه» (احد علیقلیان، نشر نامک) و «مرد سوم» (محسن آزرم، نشر چشمه). آن‌چه می‌خوانید گزارش دیدار و گفت‌وگوی دوروزهٔ وی. اس. ناپیل نویسنده ترییندادتوباگویی- بریتانیایی و برنده نوبل ادبیات ۲۰۰۳، با گراهام گرین در ۱۹۶۸ است. این نوشتار را مریم زارعی از انگلیسی ترجمه کرده است.

مصاحبه

گفت‌وگوی خواندنی دو نویسنده گراهام گرین به مدت دو سال در فرانسه زندگی می‌کرد، جایی که قوانین مالیاتی با سختگیری کمتری برای نویسنده اعمال می‌شود، کشوری آزاد که مسافرت در آن آسان است و سفر برای آقای گرین شصت‌وسه‌ساله که هنوز، همان‌طور که خودش می‌گفت، دوست دارد احساس کند همچنان در مرز زندگی می‌کند، بااهمیت است.
گرین همواره نویسنده‌ای سیاسی بوده؛ نویسنده‌ای که به جنبشی بزرگ‌تر از رویدادهای اتفاقی علاقه‌مند است. پیش از جنگ، مرزها، مرزهایی سیاسی بودند، حالا این خطوط تشویش و اضطراب هستند که همه‌جا گسترش یافته‌اند. زمانی که من آقای گرین را ملاقات کردم، او برای مسافرتی چندروزه عازم سیرالئون بود و برای دیداری در عید پاک از وست‌ایندیز (منطقه‌ای در اقیانوس اطلس) و سنت‌کیتز (جزیره‌ای در وست‌ایندیز) و آنگولا برنامه‌ریزی کرده بود. او با اینکه وطن خود را ترک کرده، اما هنوز خود را یک انگلیسی می‌داند و بااین‌حال لحظاتی هست که افسوس سپری شدن صلح و آرامش ویکتوریایی را می‌خورد. او هم مانند راوی رمان «مقلدها»، آرزو دارد متعهد به کل دنیا باقی بماند.
آقای گرین یک آپارتمان در پاریس و یکی در آنتیبس دارد، جایی که من به ملاقاتش رفتم، در طبقه چهارم یک بلوک مدرن بود. درهای شیشه‌ای اتاق نشیمن را به بالکن متصل می‌کنند و بالکن منظره‌ای از بندرگاه را نشان می‌دهد. اتاق نشیمن آقای گرین جمع‌وجور و ساده با دکوراسیونی مدرن به سبک اسکاندیناویایی است. او حالا فقط بعضی از صبح‌ها در هفته، می‌نشیند در مقابل منظره بالکن، و مشغول به کار می‌شود. روی میز جز پوشه چرمی بسته‌ای، چیز دیگری به چشم نمی‌خورد. آقای گرین گفت که مشغول کار روی یک «سرگرمی» است؛ چیزی که خوب پیش نرفته. با لحنی به‌دور از اضطراب صحبت می‌کرد و بیشتر ذهنش درگیر سفرش به غرب آفریقا بود و اینکه آن سرگرمی را می‌تواند در اوقات فراغتش هم به پایان برساند. کتاب جدیدی را تقریباً آماده داشت که یک اتوبیوگرافی بود و زندگی او را تا بیست‌وچهار سالگی و زمان انتشار اولین رمانش دربرمی‌گیرد. «بعد از آن، من زندگی‌ام را در کتاب‌هایم بازگو کرده‌ام.» سخن‌گفتن آقای گرین به آرامی و همراه با حرکات ظریف سر و دست بود. مردهای میانسال بعضی از داستان‌های اخیرش شخصیت‌هایی گروتسک‌وار دارند، اما این - همان‌طور که می‌پنداشتم- تنها نوعی خود را به ریشخندگرفتن تدافعی بود. آقای گرین درحالی که همچنان حرکت‌های بی‌تکلفش را در طول قامت بلند و باریکش ادامه می‌داد، چهره‌اش هر وضع و حالتی را فوراً به خود می‌گرفت. من شوخ‌طبعی و علاقه را بیشتر از غم و رنجش در آن می‌دیدم.

تصاویر آقای گرین همه در پاریس هستند. در اتاق نشیمن خانه‌اش در آنتیبس، او تنها سه تابلوی نقاشی داشت که همه کوبایی بودند. دو تای آن‌ها توسط یک هنرمند آبستره نقاشی شده‌اند که عالی و محزون هستند و نقاشی سوم، دسته‌گلی است با رنگ‌های روشن‌تر و تندتر که هدیه‌ای است از سوی فیدل کاسترو، نامی که بر پشت تابلو حکاکی شده بود. درمجموع تأثیری که از آپارتمان، دکوراسیون داخلی و نقاشی‌ها حاصل می‌شد، نوعی فضای جهانی و بین‌المللی بود که بدون در نظر گرفتن کتاب‌ها نمی‌توانست هویتی داشته باشد.
کتاب‌ها دو دیوار را اشغال کرده بودند. روی یکی کتاب‌هایی از نویسندگان جوان‌تر - کسانی که آقای گرین کارشان را دنبال می‌کرد- وجود داشتند. این کتاب‌ها به دو دسته تقسیم می‌شدند، یک دسته آن‌هایی که توسط نویسنده امضا شده و آن‌هایی که بی‌امضا بودند. کتاب‌های دیوار دیگر عمدتاً بیشتر شخصی بودند. در میان آنها چاپ پنگوئن کتاب «کودکی گمشده» با یادداشت‌هایی با دست‌خط آقای گرین در صفحه فهرست به چشم می‌خورد. اینجا همچنین چاپ‌های آمریکایی از دو رمان اولیه آقای گرین به چشم می‌خوردند، «نام عملیات» و «شایعه در شب» که او حالا فقط در مورد عنوان‌هایشان که اولی موردپسندش و دومی موردپسندش نیست، بحث می‌کند و کتاب‌هایی از «کودکی گمشده» خود آقای گرین، آن‌هایی که نشانگر تجربه‌هایی است که او راجع به آنها نوشته: کتاب‌های آنتونی هوپ، ریدر هگرد، استنلی ویمن همه در جلدهای قدیمی و حجیم در زیر طبقه‌ای کامل از آثار کلاسیک دنیا قرار گرفته‌اند. در اینجا «معادن شاه‌سلیمان» کتابی که آقای گرین را زمانی‌که نوزده ساله بود به فکر پیوستن به نیروی دریایی نیجریه انداخت، هم قرار دارد. علاقه آقای گرین به آفریقا «قاره‌ای بکر و ناشناخته، تجسمی از قلب انسان» ریشه در رمانس ویکتوریایی دارد. اینجا «افعی میلان»، کتابی که او وقتی چهارده ساله بود خواند و او را به انتخاب نویسندگی به‌عنوان حرفه‌اش واداشت هم وجود دارد و همینطور تجربه اولیه «کاپیتان گیلسون، دزد دریایی» هم دیده می‌شود؛ کتابی کلیدی به گفته آقای گرین که با انگشت‌های درازش آن را از پایین برمی‌دارد و نشان می‌دهد، یک کتاب کودک با جلدی که رنگ‌های متنوعی به‌طور دراماتیک روی آن نقش بسته است.
این جنگ بود که آرزوی سفر را در آقای گرین تقویت کرد، «مثل اینکه احساس کنی می‌توانی هرجایی‌که می‌خواهی بروی» و بعد از جنگ بود که او کم‌کم احساس کرد که انگلستان برای زندگی‌کردن جای خیلی کوچکی است، سیاست‌ها به سیاست‌هایی محلی تبدیل شده بودند و این برای او ناامیدکننده بود، همان‌طور که خودستایی او را ناامید می‌کرد. فکر می‌کند که وضعیت رفاه اجتماعی تغییری نکرده. «بعد خدمتکاری که به مدت ده سال برای من کار می‌کرد فوت کرد و ناگهان آدم احساس می‌کند که دیگر محافظت کمتری ازش می‌شود، اگر او فوت نشده بود، ترک‌کردن کشور برای من خیلی‌خیلی دشوار می‌شد، اما با این‌حال شاید قادر به ترک کشور نباشم، به‌خاطر محدودیت‌های پول رایج. این یک تهدید است، می‌دانید اینکه مجبور باشید بیشتر و بیشتر در این جزیره کوچک بمانید.» فرانسه بسیار مناسب‌تر و در برخی موارد کمتر ناامیدکننده است، «اینجا هم آن چرخه خودستایی در فرانسه در جاهایی وجود دارد، اما من در میان طبقه متوسط فرانسوی این را نمی‌بینم. یک راننده تاکسی شما را موسیو صدا می‌کند، شما او را موسیو صدا می‌زنید، چیزی که برای من جذاب است، با این‌همه شاید این چیزی باشد که من به‌خاطرش انگلیس را ترک کردم، زمانی‌که تغییری در حال رخ‌دادن بود.» فرانسه عدم قطعیت‌های سیاسی‌اش را دارد، اما آقای گرین ایرادی در آن نمی‌بیند؛ چون این بخشی از زندگی در مرز است و سیاست‌های فرانسه کلان و دراماتیک است. در ۱۹۵۸ او به فرانسه رفت برای حضور در کنفرانس مطبوعاتی ژنرال دوگل که پیش از به قدرت‌رسیدنش ارائه داده بود. آقای گرین نه هیچ ماموریتی داشت و نه گذرنامه‌ای، او صرفاً از روی علاقه به آنجا رفته بود و هیچ‌کس هم مانعش نشده بود.

آقای گرین در هندوچین بود، پیش از آنکه فرانسوی‌ها آنجا را ترک کنند و در کوبای پیش از کاسترو بود و در کنگو پیش از آنکه به دست بلژیکی‌ها بیفتد. اخبارش حسی افسانه‌ای دارند که حاصل مطالعه دقیق روزنامه‌هاست. «من همیشه خواندن روزنامه‌ها را دوست داشتم. دشمنانم ممکن است بگویند که من ایده‌هایم را از آثار مذهبی و روزنامه‌ها می‌گیرم.» او به مسائل جهانی علاقه دارد و در آن‌باره مطالعه می‌کند، اما بدون امید چندانی. از وضع آفریقا ناراحت است و فکر می‌کند صد سال دیگر مستعمره باقی می‌ماند. عقب‌نشینی بلژیکی‌ها را مورد سرزنش قرار می‌دهد. «اما حالا من نمی‌توانم بفهمم چرا ما آفریقا را کاملاً با قبیله‌گرایی‌اش تنها نگذاشتیم، بدون حمایت، بدون دخالت، هیچ‌چیز.» او سیاست ایالات‌متحده در قبال آسیای جنوب‌شرقی و آمریکای لاتین را رد می‌کرد، عقیده‌ای که با آن شناخته شده است. «جنگ ویتنام نه‌تنها وحشتناک، بلکه احمقانه بود، این مانع از متلاشی شدن دنیای کمونیسم شد. اینجا مسائل تهدیدآمیزی از کنار هم قرارگرفتن قدرت زیاد با حماقت زیاد به‌وجود می‌آید.» او مجذوب رفتار و کنش‌های مثبت و ایده‌آلیستی است و چنین مواردی را در کوبا پیدا می‌کند. آقای گرین انزجارهای خود را هرگز پنهان نمی‌کند، لحن امروزش در مکالمه همان است: «من در ۱۹۴۸ به مراکش رفتم، از آنجا نفرت داشتم.» او نسبت به هند و شرق بی‌تفاوت است، «تنها قسمتی از هند که دوست دارم بروم، میسور است.» این به‌دلیل تحسینی است که آقای گرین به رمان‌نویس هندی، آر.کی. نارایان قائل است که در میسور زندگی می‌کند. آن‌ها ده سال پیش همدیگر را ملاقات کردند، این یک دوستی دور است. نارایان، گیاهخوار و بدون دیدگاهی سیاسی است، او در میانسالی تغییر عقیده داد، در سنت هندو به مطالعه متون سانسکریت پرداخت، آقای گرین هیچ علاقه‌ای به هندوییسم ندارد.
اول‌بار که آثار آقای گرین را یکجا و به صورت انبوه خواندم، زمانی بود که خودم شروع کرده بودم به نوشتن. دریافته بودم که نوشتن ورای خواست و اراده است و روندی شبیه یک سلسله اتفاقات خوشایند دارد، چیزهایی که فرد بعضی اوقات قادر به کنترلشان است. در آن زمان یکی از کتاب‌های آقای گرین که به نظرم سرشار از همین عنصر تصادف و شانس بود، کتاب «مأمور معتمد» بود. فکر می‌کردم به‌طور قطع این اثر با رضایتمندی همراه با شعف نوشته شده است. حالا دریافتم - نه حقیقتاً با شگفتی- که هیستریِ نمودپیداکرده در این اثر واقعی بوده است؛ چیزی که وجه مشترک آن با کتاب دیگر او «صخره برایتون» است، اثری که آقای گرین آن را در شش هفته نوشت، البته با کمک و تسکین‌بخشی بنزدرین (نوعی داروی محرک-روان‌گردان) برای حفظ آرامش در دوران جنگ و دو ماه از وقتش هم صرف بازنویسی شد. آقای گرین جزئیات کتاب را به یاد ندارد، تنها شرایط دردناک زمان نوشتن به یادش مانده. این را همچنین می‌توانم حدس بزنم همان‌طور که او خود هم نوشته، اخیراً بیشتر و بیشتر راجع به حرفه عذاب‌آور نویسندگی می‌نویسد. «فرد بر اساس ترس‌ها و تشویق‌هایش زندگی می‌کند.» این عبارتی کلیدی است و شخص به ندرت پیش می‌آید که از نوشتن لذت ببرد، شاید یک یا دو بار در ماه احساس کند از پس انجام بعضی کارها خوب برآمده. بازنویسی کار بسیار سرگرم‌کننده‌ای است. در طول جنگ مواقعی که نوشتن را از سر می‌گرفتم، برایم رهایی و آسودگی به‌همراه داشت. بخشی از رنج حاصل «یاس طولانی‌مدت از اینکه هیچ چیزی خوب پیش نمی‌رود» است، چیزی که در یکی از داستان‌های اخیر او اتفاق می‌افتد، با این‌حال در آنجا «ناامیدی» تبدیل به «شکست» می‌شود.
از پنج رمان اولیه او تنها یکی باقی مانده، «انسان درون». «مدت‌ها پیش تلاش کردم بازنویسی‌اش کنم اما متوجه شدم در این روند، ارزش‌هایش را از دست می‌دهد.» در این رمان چیزهایی که نشات‌گرفته از اصول اخلاقی او هستند و در «صخره برایتون» آمده‌اند، با صراحت بیشتری بیان شده‌اند و او چیزهایی هم برای کتاب «مقلدها» در نظر گرفته است. «شرایط سیاسی به‌طرز دقیق و درستی بیان شده‌اند، اما فکر می‌کنم که دانشم از زندگی و آداب‌هائیتی‌ها سطحی بوده است.» این کتاب با دشواری نوشته شده و او فکر می‌کند که خود اثر این را هم نشان می‌دهد. بعد از «مورد سوخته»، فکر نمی‌کرد بتواند رمان دیگری را سروسامان دهد. زمانی‌که شروع کرد به نوشتن «مقلدها»، برای خودش هدفی ۲۰۰ کلمه‌ای تعیین کرد، اما به زودی نوشته‌ای ۵۰۰ کلمه‌ای را نوشت، به‌هرحال در آغاز برای جسارت‌بخشیدن به خودش برای ادامه کار، به هدفی کوچک‌تر نیاز داشت.
اسرار نویسنده از خودش پوشیده نیست. قضاوت‌های آسوده آقای گرین در مورد کارش جدا از موفقیت مداومش و اطمینان از نظر مساعد و موافق منتقدانش نیست. «موارد یکسانی هربار بیشتر و بیشتر گفته می‌شود، چیزهایی که آدم را خسته می‌کند.» او دست راستش را به آرامی به نشانه رد کردن تکان می‌دهد. «آدم دوست ندارد راجع به خودش چنین چیزهایی را بخواند، این همیشه احساس یک کمدین را به من می‌دهد.» با این‌حال، او برخی موارد را با حسی خوشایند به یاد می‌آورد. یکی از این موارد، تحسین بسیار ویلیام فاکنر از کتاب «پایان رابطه» اوست. «فاکنر تا اندازه‌ای، آن نویسنده‌ای نبود که تو نوشته‌هایش را خوانده بودی. همینگوی را می‌توانستی با خواندن زیاد نوشته‌هایش تصور کنی و ازش بسیار متنفر شوی... مقاله‌ای انتقادی نوشته بونامی دوبری در انگلستان در سال ۱۹۳۵ منتشر شد. او اولین منتقدی بود که گفت من نویسنده‌ای سرگرم‌کننده هستم، چیزی که بسیار خوشایند من بود.»
بعد از جنگ بود که موفقیت غیرمنتظره به سراغ آقای گرین آمد. اولین رمانش ۸۰۰۰ نسخه فروش رفت، هرچند کتاب‌های بعدی او به آن خوبی فروش نرفتند و اولین چاپ «قدرت و جلال» که ده سال بعد از اولین رمانش منتشر شد تنها در ۳۵۰۰ نسخه به فروش رفت. «مقلدها» که در ۱۹۶۶ منتشر شد در شصت‌هزار نسخه به فروش رفت. در ایالات متحده فروش متوسط آثار او ۱۴۰۰۰ نسخه است که تا چهل هزار نسخه هم می‌تواند افزایش داشته باشد. آقای گرین در حالی‌که لبخند می‌زد این ارقام را می‌داد. او هنگام صحبت‌کردن از «لذت‌هایش» مشتاق به نظر می‌رسید. «تاکسی‌گرفتن و نه سوار اتوبوس یا متروشدن، لذت‌بخش است. سفر که نوعی تجربه است، لذتی دیگر است. چنین چیزی، همان‌طور که جورج الیوت می‌گوید ایده‌آل است.» دوست دارم بتوانم به اندازه کافی پول دربیاورم، نه به خاطر اینکه تحت‌تاثیرش قرار بگیرم. «یا گفته‌های دیگری که چنین تاثیری دارند.» آقای گرین خاطره‌ای را تعریف کرد: «تعدادی از انقلابیون هائیتی روزی به دیدنم آمدند، آن‌ها به من گفتند که قطارشان ساعت ۹: ۵۰ حرکت می‌کند. ما شام خوردیم و به ایستگاه رفتیم، آن قطار ۸: ۵۰ حرکت کرده بود، من با خودم فکر کردم، اگر شما نمی‌توانید یک قطار را اداره کنید، چطور می‌خواهید یک انقلاب را پیش ببرید؟»
گراهام گرین صبح روز بعد که به دیدنش رفتم، پشت میز بزرگی که پوشه‌ای روی آن باز بود، مشغول کار روی سرگرمی‌اش بود. به دقت روی کاغذهای بزرگ بی‌خط می‌نوشت، در نصف پایین صفحه خطوط سرازیر می‌شدند. حروف کوچک با آن دنباله‌های درازشان که قهرمان «انسان درون» را فاش می‌ساختند. رمان آقای گرین از ساختاری قراردادی تشکیل شده که به کتاب‌ها، جلدها، فصل‌ها و بخش‌ها تقسیم می‌شوند. برایم جالب است که می‌بینم این تقسیم‌بندی‌ها حتی در مورد کتابی که درحال شکل‌گرفتن است هم کاملاً اجرا می‌شود. رمان در یک نقطه با بحرانی شدید شروع می‌شود و حرکتش را در طول صحنه‌هایی به‌هم‌پیوسته تا نتیجه‌ای نه‌چندان دیر ادامه می‌دهد، همه عناصر به‌هم مربوط و همه آنها باید ارائه شوند. با به‌کارگیری چنین روشی، شروع حائز اهمیت می‌شود. آقای گرین نوشته که او باید سه تا از رمان‌هایش را به دلیل شروع بدشان کنار می‌گذاشت.
او راجع به «جان کلام» با من صحبت کرد. این کتاب داستان افسر پلیسی است در مستعمره‌ای در غرب آفریقا، کسی که شفقتش او را به نابودی می‌کشاند. این کتاب بعد از جنگ نوشته شده. همه به‌جز یکی از رمان‌های بعد از جنگ او در مکانی خارجی اتفاق می‌افتند. آقای گرین می‌گوید این تنها بعضی از چیزهایی است که اتفاق افتاده، تعمدی نبوده و او آنها را با صحنه‌ای انگلیسی به پایان نرسانده. «من امیدوارم وقتی این موج جاسوسی‌نویسی فعلی به پایان برسد، به نوشتن کتابی درباره شرارت ام.آی.فایو -و نه روس‌ها یا چینی‌ها- بپردازم که مکان آن از ابتدا تا انتها انگلستان خواهد بود.» با این‌حال او معتقد است در دنیایی که با رشد بیش از پیش جهانی‌شدن مواجهیم، نمی‌تواند نویسندگان زیادی مانند توماس‌هاردی وجود داشته باشند که در یک مکان زندگی کنند و درباره فقط همان مکان هم بنویسند.
پانزده سال پیش او درباره تأثیر «ظرفیت‌های اجتماعی» در انگلستان برای نویسندگانی مانند هنری گرین و آیوی کامپتون نوشته بود. بررسی که با بررسی امروز او از تعداد رمان‌های خوب انگلیسی که پیگیری نمی‌شوند، در ارتباط است. او فکر می‌کند که رمان باید مسیر جدیدی را در پیش بگیرد. «بعضی از بهترین نوشته‌ها امروزه در ژانر علمی- تخیلی شکل می‌گیرند.» این ممکن است به یک جریان عمده در آینده تبدیل شود و می‌شود فهمید که چرا نویسنده‌ای مانند جی.جی بالارد در «منطقه مصیبت‌زده» (شهر) راجع به وحشتی که می‌تواند پشت درهای ما باشد، می‌نویسد. ایده «اینجا میدان جنگ است» را آقای گرین از یک خواب گرفت و این خوابی بود که به او در «مهره سوخته» کمک کرد. «دو روز قبل از آنکه من فردی را که راجع به جاروجنجال مربوط به پنی‌سیلین‌های تقلبی گفته بود ترک کنم و همان روز بعد فردی از سفارت بریتانیا مرا به مجرای فاضلاب شهر برد، این دو ایده درهم تنیده شدند و رمان «مرد سوم» مرا ساختند.»

۱۹۶۸

  • داستان
  • معرفی / بررسی کتاب
  • مرور آثار یک نویسنده
  • برنده جایزه
  • پرفروش
  • نویسنده
  • دوران زندگی

فایل های مصاحبه