فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

گزارش شب ویلیام سارویان

گزارش شب ویلیام سارویان

نویسنده : ترانه مسکوب

هفتاد و پنجمین شب از شب‌های مجله بخارا به ویلیام سارویان، نویسنده‌ی آمریکایی ارمنی‌تبار اختصاص یافته بود که غروب روز پنجشنبه ۷ بهمن ماه ۱۳۸۹ با همکاری مؤسسه‌ی ترجمه و تحقیق هور در محل انجمن چهارمحال برگزار شد.
در این مراسم چهار سخنران به معرفی ویلیام سارویان و آثارش پرداختند و خانم ویکتوریا دانشور به نمایندگی از جانب دکتر سیمین دانشور، مترجم رمان کمدی انسانی اثر سارویان چند کلمه‌ای گفت و سپس فرزانه قوجلو به عنوان اولین سخنران از زندگی و آثار ویلیام سارویان چنین سخن گفت:
«ویلیام سارویان، یک دور تمام
ویلیام سارویان در آمریکا به دنیا آمد و در آمریکا بزرگ شد و در همان جا نیز چشم از جهان فروبست. آنچه سارویان نوشت به زبان انگلیسی بود، اما تبار ارمنی او در تار و پود آثارش تنیده شد. بسیاری از نویسندگان نامدار جهان را می‌‌شناسیم که وقتی در سرزمینی جز زادگاهشان زندگی کردند، یا حتی آنانی که به اجبار تن به تبعید دادند، اگر نگوییم که ریشه‌های خود را به دست فراموشی سپردند، اما می‌توانیم به یقین مدعی شویم که رویکردی جهان وطنی پیدا کردند. شاید امروز کمتر کسی باشد که وقتی آثار جوزف کنراد را می‌خواند زادگاه اصلی او، یعنی لهستان را به یاد بیاورد و یا با خواندن آثار آرتور کوستلر چندان نشانی از سرزمین مادری‌‌اش، مجارستان بیابد.
اما ویلیام سارویان هرگز سرزمین آبا و اجدادی خود را از یاد نبرد. او در فرزنوی کالیفرنیا به دنیا آمد، به سال ۱۹۰۸، در خانواده‌ای مهاجر که از امپراتوری عثمانی، ترکیه کنونی، به آمریکا کوچ کرده بود. ویلیام سه ساله بود که پدرش از دنیا رفت و او و خواهر و برادرش را به یتیم‌خانه‌ای در اوکلند کالیفرنیا فرستادند و بعدها تجربه زندگی در یتیم‌خانه به نوشته‌هایش راه یافت. پنج سال بعد اعضای خانواده به همت مادر ویلیام که توانست کاری برای خود دست و پا کند دوباره دور هم جمع شدند. ویلیام کار و تحصیل را با هم توأمان کرد تا بتواند از باری که بر دوش مادرش بود اندکی بکاهد؛ اما وقتی مادرش نوشته‌های پدر ویلیام را به او نشان داد، او نیز مصمم شد تا نویسنده شود.
نخستین داستان‌های ویلیام سارویان در دهه‌ی ۱۹۳۰ منتشر شد و مضمون این داستان‌ها به تجربه‌های دوران کودکی او در میان باغداران کالیفرنیا برمی‌گشت و یا بی‌ریشگی مهاجران را در داستان‌هایش نشان می‌داد. مجموعه‌داستان کوتاه او با عنوان «نام من آرام است» که در ۱۹۴۰ منتشر شد و به ماجراهای پسری جوان به نام آرام و خانواده‌ی مهاجرش می‌پرداخت به مجموعه‌ای پرفروش در جهان بدل شد و ترجمه‌ی آن به بسیاری از زبان‌های دنیا این داستان‌ها را در دسترس همگان قرار داد.
زندگی شخصی سارویان درگیر فراز و نشیب‌های فراوان بود. به سال ۱۹۴۳ با کارول مارکوس یا کارل گریس پیوند زناشویی بست که بازیگر سینما بود و حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر شد به نام‌های آرام و لوسی.

اما عادات بد ویلیام زندگی زناشویی آن دو را دستخوش آشفتگی ساخت که در ۱۹۴۹ به جدایی او از همسرش انجامید و در ۱۹۵۱ باز به زندگی با هم روی آوردند تا سرانجام جدایی کارول از سارویان در ۱۹۵۲ و ازدواجش با یکی دیگر از بازیگران سینما برای همیشه به این وصلت پایان داد.
سارویان در سن ۷۲ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان پروتستات درگذشت. نیمی از خاکسترهای او در کالیفرنیاست و نیمی دیگر در ارمنستان و در نزدیکی مزار سرگئی پاراچانف، کارگردان نامدار سینمای ارمنستان.
سارویان نویسنده‌ای پرکار بود. او به نوشتن خاطرات و زندگی‌نامه دلبستگی فراوان داشت و نثر شاعرانه‌اش در زندگی‌نامه‌‌نویسی از ویژگی‌های بارزش بود.۲۵ نمایش‌نامه، بیش از ۲۵ داستان بلند و ده‌ها داستان کوتاه در کارنامه‌ی نویسندگی‌اش جای گرفته است که رمان کمدی انسانی یکی از این میان است که توسط دکتر سیمین دانشمور به فارسی نیز ترجمه شده است.
در دنیای نمایش‌نامه‌نویسی سارویان را بیش از هر چیز با نمایش‌نامه‌ی دوران زندگی تو می‌شناسند. همین نمایش‌نامه بود که جایزه‌ی پولیتزر را در ۱۹۳۹ از آن خود کرد و پس از آن جایزه‌ی منتقدان نمایش نیویورک نصیب سارویان شد؛ و در ۱۹۴۸ از روی این نمایش‌نامه فیلمی سینمایی با بازی جیمز کاگنی ساختند.
اما سارویان به دورانی می‌زیست که در تاریخ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آمریکا بسیار خاص بود. دهه‌ی ۱۹۳۰ دوران رکود اقتصادی در آمریکاست، دورانی که یأس و افسردگی بر جامعه‌ی آمریکایی سایه افکنده است و از آن به عنوان تلخ‌ترین دوران اقتصادی در تاریخ آمریکا یاد می‌کنند و تنها رکود اقتصادی سال‌های اخیر را تا حدی با آن قابل مقایسه می‌دانند.
در این دوران دولت آمریکا قصد داشت برنامه‌های اقتصادی متعددی را دنبال کند و طی کردن این برنامه‌ها و گذر از این دوران کار آسانی نبود. در این دهه بی‌عدالتی بیداد می‌‌کرد. رعایت حقوق مدنی افراد و حقوق بشر به تصور هم نمی‌آمد؛ مهاجران هنوز خارجی محسوب می‌شدند که قابل اعتماد نبودند، در چنین فضایی صندلی الکتریکی نیز جان انسان‌هایی را تهدید می‌کرد که به کرات بی‌گناه روی آن می‌‌نشستند. فاجعه‌ی معدن‌داران زغال سنگ و کارگران مهاجر در واقع مایه‌ی شرمساری این سرزمین بود. گدایان در همه جای نیویورک پراکنده بودند؛ اما حتی در چنین فضای ماتم‌زده و مصیبت‌باری بودند نویسندگان و هنرمندانی که به فردا امید داشتند و مطمئن بودند که با بیان حقایق جامعه می‌توانند این شرایط را تغییر دهند. ما بازتاب این دوران را در رمان‌هایی چون خوشه‌های خشم اثر جان اشتاین بک می‌بینیم.
سارویان نیز به این طیف نویسندگان تعلق داشت که نگاهی خوش‌بینانه به جهان پیش رو داشتند، با وجود تمام نگون‌بختی‌ها، تبعیض‌‌ها و ستم‌هایی که شاهدش بودند.
بر خلاف برداشت عمومی این قومیت ارمنی او نبود که در ابتدا سارویان را به عنوان یک نویسنده برانگیخت. سارویان در آغاز جوانی بیشتر از آن که نویسنده‌ای ارمنی باشد آمریکایی بود، حتی با وجود آن که شرایط پیرامونش چنین چیزی را به او دیکته کرده باشد. سارویان که به زبان ارمنی تحصیل نکرده و از جامعه‌ی روشنفکری ارمنستان نیز جدا مانده بود، در نخستین سال‌های زندگی‌اش در برابر آنچه با آب و تاب فراوان ناسیونالیستی به نوشته‌های دیگر فرزندان مهاجر ارمنی راه می‌یافت الکن بود. او به هیاهویی که بقیه‌ی ارامنه‌ی مهاجر دور و برش راه می‌‌انداختند، عشق می‌ورزید و مجذوب گشاده‌دستی و زنده‌دلی آن‌ها می‌شد و به وجد می‌آمد گرچه تا حدی از آمیزه‌ی عجیب فردگرایی غیرمتعارف و اشتیاق آن‌ها به معاشرت‌های اجتماعی‌ واهمه داشت. هر قدر هم که مهاجران ارمنی برای سارویان عجیب و غریب بودند، او آن‌ها را چون عضوی از پیکره‌ی نوع بشر می‌دید، عبارتی که سارویان آن را از والت ویتمن، شاعر خوش‌بین آمریکایی و رالف والدو امرسون، دیگر شاعر و نویسنده‌ی تعالی‌نگر آمریکا به امانت گرفته بود. اگر خوش‌بینی در این دوران از زندگی سارویان بر او غلبه می‌کند، به دلیل معصومیت او و ذوق‌زدگی‌ و ایمان نویافته‌اش به دنیای جدید، یعنی آمریکاست که در آن دوران مهاجران آن را «سرزمین موعود» می‌دیدند. در عین حال این خوش‌بینی با توجه به شرایط او در دوران کودکی بعید و شاید متناقض به نظر می‌‌رسد. او که در همان اوان خردسالی پدرش را از دست داد و روزگار را به همراه خواهر و برادرش در پرورشگاه گذراند و وقتی هشت ساله بود به اجبار در خیابان‌های فرزنو روزنامه ‌فروخت.
به هر حال از حقیقت دور می‌شویم اگر امیدواری سارویان را به آینده ناشی از واکنش درونی و فطری او بدانیم که فقط نیازمند شرایط مساعد اجتماعی بود تا کاملاً شکوفا شود. با نگاهی به زندگینامه‌ی خودنوشت او که بخش اعظم آن را بعدها نگاشت به بخش‌هایی می‌‌رسیم که گویای ستیز درونی، روحیه‌ی افسرده‌ی او و تهمت‌های متقابل آزاردهنده‌ای است که پس از مدت‌ها سرکوب آشکار می‌‌شوند. پیش از آن که مجله استوری او را کشف کند، آینده برای این جوان خودآموخته که مدرسه را رها کرده بود چیزی در چنته نداشت، برای او که قیافه‌ی خارجی‌ها را داشت و در منطقه‌ای دور و کوچک در کالیفرنیا به سر می‌برد و در آرزوی بازیافتن ملیت خود می‌سوخت.
برای کسی که حقایق را آنطور که هست می‌بیند، در پیشینه‌ی سارویان چیزی دلگرم‌کننده وجود ندارد، چشم‌اندازی نیست. واقعاً او در آنجا، در فرزنو، گوشه‌ای از کالیفرنیا چطور می‌توانست به تجربه‌‌هایی دست یابد که در آثارش شاهدیم؟ و چه اتفاقی افتاد که به سارویانی که بر صحنه‌ی ادبیات آمریکا دیرتر از هم‌نسلان خود ظاهر شده بود این توانایی را داد تا آنچه را مشخصاً از آن آمریکاییان بود تمایز بخشد؟ درست یک قرن از زمانی گذشته بود که امرسون با صدایی رسا اعلام کرده بود که فرد یعنی جهان و هیچ چیز جز وحدت ذهن شما مقدس نیست و مدعی شده بود که آمریکا به تصویری دست می‌یابد که همگان می‌پذیرند و خاص آمریکاییان است. امرسون مدعی شده بود که همه در برابر تقدیر خوب و بد مساوی‌اند؛ و دیگر احتیاجی نیست که اول تحصیل کنی و بعد نویسنده شوی و نویسنده نیازی ندارد تا برای یافتن مضمون خود در چیزی جز تجربه‌ی روزمره‌اش نظر کند. پرسش‌هایی که امرسون به روزگار خود پیش می‌کشید، پرسش‌هایی ساده بود: امروز چه روزی است؟ امسال چه سالی است؟ خواب چیست؟ کودک چیست؟ زن چیست و پاسخ‌ها شاعرانه بود و تغزلی؛ اما برای نویسنده‌ی دهۀ ۱۹۳۰ آمریکا پرسش‌های دیگری مطرح بود: نویسندگان این دهه که با تغییرات اجتماعی رو به رو بودند به نوعی آگاهی درونی دست یافتند. ادبیات موسوم به ادبیات «معترض» دهه‌ی ۱۹۳۰ ترکیبی بود از عصیان نسل جوان و شورش اجتماعی. بازتاب این دهه و پیامدهای آن را در آثار دیگر نویسندگان آمریکایی نیز می‌بینیم، نویسندگان نامداری چون ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی.
سارویان در تلاقی دموکراسی‌خواهی جدید دهه‌ی سی آمریکا با دیدگاه آرمان‌گرای امرسون نسبت به فردیت که متأثر از رویارویی آمریکاییان با واقعیت بود، به تمام پشتوانه‌ی مورد نیازش برای توجیه و تفسیر بینش منحصر به فرد خود دست یافت. واقعیت‌های جامعه نگاه او را به جهان صیقل داد. گرچه باز هم در آثار او امید به چشم می‌خورد اما کوشید تا از عینیات دنیای اطرافش دور نشود؛ و بهترین راه را نوشتن از آن چیزی دید که تجربه کرده بود و شاید این دیدگاه امرسون را نیز به کار بست که نویسنده برای نوشتن به چیزی جز تجربه‌هایش نیازی ندارد؛ و سارویان هم از تجربه‌هایش در دنیای مهاجران ارمنی نوشت. زندگی در پرورشگاه و سپس در محله‌ی فقیرنشین که پر بود از مهاجران سرگشته که گرچه با امید به این دنیای نو به آنجا قدم گذاشته بودند هنوز زمان زیادی را پیش رو داشتند که روی خوب سکه را هم ببینند.
اما سارویان صرفاً به تجربه‌ها اکتفا نکرد. او به مطالعه روی آورد. از ادبیات کلاسیک تا مجله‌های آوانگارد و پیشروی زمانه‌ی خود؛ و همین رویکرد و تلاش فراوان بود که در ۱۹۳۷، تنها سه سال پس از انتشار نمایش‌نامه‌ی «دلیر مرد جوان بر طناب بندبازی» موجب شد تا مجله‌ فرانسوی انگلیسی بوستر که در پاریس منتشر می‌شد نام او را در کنار نام هنری میلر و جای دهد و پس از آن این نام به دیگر مجلات آوانگارد آن دوران راه یافت.
اما ویلیام سارویان به واسطه‌ی داستان‌های کوتاه خود بود که توانست صدای متمایز و خاصش را به ثبت برساند آمیزه‌ای از جدّیت، اخلاق‌گرایی، بذله‌گویی و عصیانی که آشتی را جست‌وجو می‌کرد. او در رمان‌ها و نمایش‌نامه‌هایش فاصله‌ای را می‌جست تا به واسطه‌ی آن بتواند به درک تضادی برسد که رؤیا را از واقعیت جدا می‌کرد؛ و سارویان در نوشته‌هایی که از او به عنوان زندگینامه‌ی خودنوشت باقی مانده حاصل تلاش و جست‌وجوی خود را جسورانه به نمایش می‌گذارد.
نثر ساوریان به رغم پختگی ساده است و بی‌پیرایه که با مخاطب خود رابطه‌ای بلافصل ایجاد می‌کند و با وجود این در نگارش زندگی‌نامه و خاطرات خویش به نثری شاعرانه روی می‌آورد. سارویان از اطناب گریزان است و می‌کوشد تا رویدادهای جاری در متن داستان‌هایش را با نثری موجز توصیف کند. می‌توان گفت که سارویان دراین شیوه از نگارش بسیار از همینگوی متأثر است.
از مرگ سارویان (۱۹۸۱) نزدیک به سی سال می‌گذرد اما چهره‌ی خندان و روحیه‌ی تسلیم‌ناپذیر او که از پس داستان‌هایش به خوبی هویداست ارتباط خود را با نسل امروز از دست نداده است؛ و سارویان نیز همچون تمام نویسندگان طراز اول جهان به واسطه‌ی ثبت خود در دنیای ادبیات همواره زنده‌ است.»
سپس بیتا رهاوی مقدمه‌ی دکتر سیمین دانشور را در توضیح ترجمه‌ی کمدی انسانی برای حاضران خواند.
پس از آن واراند گرجیان که به هنگام سفر ویلیام سارویان به ایران نوجوانی بود و در روزنامه‌ی آلیک خبرنگار بود از خاطرات خود در دیدار با سارویان حکایت کرد و در بخشی از حکایت خود چنین از سارویان یاد کرد: «سارویان را در آن دوران «غول مهربان» لقب داده بودند و او به حشر و نشر با ارمنیان بسیار علاقه‌مند بود و به ویژه با مردم عادی کوچه و بازار. یادم هست وقتی قرار شد او را تا محل اقامتش که در هتل نادری بود همراهی کنم، چشم سارویان به آب‌میوه‌فروشی‌‌های خیابان نادری افتاد و گفت که دوست دارد آب میوه‌ای بنوشد. خیابان نادری (جمهوری کنونی) در آن روزها بسیار شلوغ بود و محل رفت‌وآمد روشنفکران و نویسندگان ایرانی و من دلم نمی‌خواست که کسی سارویان را در حال نوشیدن آب میوه کنار خیابان ببیند. به او پیشنهاد کردم که به کافه فیروز برویم که در همان نزدیکی بود و پاتوق نویسندگان و شاعران آن روزگار؛ اما او قبول نکرد و گفت که این آب میوه‌های گوشه خیابان را بیشتر خوش دارد و برایم حکایت کرد که از زمان روزنامه‌فروشی در خیابان‌ها همیشه هوس آب میوه و شیرینی‌هایی را می کرده که دستفروش‌ها در خیابان‌ها عرضه می‌کردند و حالا هم که از آن سال‌ها بسیار دور شده باز هم از آن‌ها لذت می‌برد.»
سپس تالیان بندری قطعه‌ایی از سارویان را به زبان‌های ارمنی و فارسی برای حاضران قرائت کرد:
«خیلی دلم می‌خواست در دنیا قدرتی را ببینم که می‌توانست این قوم را از میان بردارد، نژاد و طایفه‌ی این مردم نه چندان مهم را، مردمانی که تمامی جنگ‌هایشان را انجام داده و به پیروزی نرسیده‌اند که همه آثار تاریخی و استحکاماتشان از بین رفته است، کتاب‌ها و ادبیاتشان خوانده نشده، موسیقی‌شان شنوده نگشته و دعایشان همچنان اجابت نیافته است.
بروید، ارمنستان را از بین ببرید و ببینید می‌توانید از پسش برآیید؟ آنان را بی‌هیچ نان و آبی راهی بیابان‌ها سازید، خانه‌ها وعبادتگاه‌هایشان را بسوزانید و سپس ببینید که آیا آن‌ها نمی‌خندند؟ آواز نمی‌خوانند و دگرباره به دعا نمی‌ایستند؟ هنگامی که دونفر از آنان در گوشه‌ای از جهان یکدیگر رامی‌بینند، ببینید که آیا آن‌ها ارمنستانی نو نخواهند ساخت…؟»
سپس لیلا صادقی بخش‌هایی از رمان کمدی انسانی ترجمه‌ی دکتر سیمین دانشور را برای حاضران خواند و در خاتمه بخش‌هایی از فیلم مستندی که درباره‌ی ویلیام سارویان ساخته شده است به نمایش درآمد.

  • نویسنده
  • مرور آثار
  • نقد و بررسی
  • داستان
  • کتاب
  • سبک زندگی