فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

اهمیت جمالزاده در چیست؟

اهمیت جمالزاده در چیست؟

نویسنده : میلاد حسینی

#محمدعلی_جمالزاده نویسنده‌ی بزرگی‌ست، حتی اگر همه‌ی کارهایش مقبول نباشد و ایراداتِ درستی به آن‌ها وارد شود، باز هم نویسنده‌ی مهمی ست و حسنِ میرعابدینی در پژوهش اش با زیرِ ذره بین بردنِ آثار و زندگی او تصویری از او به دست می‌دهد تا خواننده با دلیل اهمیت و بزرگیِ جمالزاده آشنا شود. او تلاش کرد تا زبانِ نگارش را به زبانِ محاوره نزدیک کند. آن هم در زمانه‌ی استیلای سنت‌گرایانِ ادبی که جمالزاده با نوشتنِ داستان کوتاه و رمان، زبانی تازه را در انواعِ جدید ادبی جا انداخت. او بسیار نوشت و دامنه‌ی نوشته‌هایش چنان گسترده بود که از پژوهش تاریخی و اقتصاد ایران تا ترجمه و رمان‌نویسی و داستان کوتاه نویسی را شامل می‌شد. او هفت رمان نوشت و هشت مجموعه داستان مشتمل بر شصت وشش قصه نوشت که اگرچه همه‌شان ماندگار نشدند و ضعف‌هایی فنی داشتند، اما برخی از آنان چنان دقیق و خوب بودند که به تاریخِ ادبیات معاصر پیوستند و باید درباره‌شان خواند و آشنا شد با نوآوری‌هایی که نویسنده در زمانه‌ی خود انجام داد و او را در ظرفِ دورانِ خودش دید.
مجموعه‌ی کلاسیک‌های ادبیاتِ معاصرِ ایران نخستین دفترش را به بررسیِ زندگی و کارِ ادبیِ جمالزاده اختصاص داده. اویی که عملاً داستان کوتاه را در ایران پدید آورد. #حسن_میرعابدینی هدفش از چنین پژوهشی نوشتن درباره‌ی نویسندگانی‌ست که در صفِ اولِ اثرآفرینانِ ایران هستند و همگان سر جایگاه شان هم نظر هستند و چه مخالف و چه موافقِ آثارشان باشیم، نمی‌توانیم در برابرشان بی‌تفاوت بمانیم. میرعابدینی آشنایی با چنین نویسندگانی را ضروری و چراغِ راه آینده می‌داند و پلی برای ارتباط با گذشته به نیتِ پیداکردنِ راهی در آینده می‌داند. حسن میرعابدینی دانشی عمیق دارد درباره‌ی داستان‌نویسی فارسی و تاریخِ آن و در «شهروندِ شهرهای داستانی» اطلاعاتی دقیق را گردِ هم آورده و با تحلیل خودش روایتی ساخته از محمدعلی جمالزاده. او تمامیِ نوشته‌های جمالزاده را با دقت زیرِ ذره‌بین برده. وجودِ چنین مجموعه‌هایی کامل و موجز با نیم‌نگاهی تاریخی ضروری‌ست برای خواننده و نویسنده‌ی امروزی. چرا که بسیاری از این آثار به تاریخِ ادبیات پیوسته‌اند و ارزشِ تاریخی‌شان بیشتر از وجهِ ادبی‌ست و چه بهتر این آشنایی از چنین دریچه‌ای باشد؛ کوتاه، کامل، موجز.

در زمانه‌ی محمدعلی
محمدعلی جمالزاده در دی‌ماهِ ۱۲۷۰ به دنیا آمد و پدری مشروطه‌خواه داشت که خطیبی باسواد و مشهور در اصفهان بود و همراه با چندنفرِ دیگر روزنامه‌ی غیبی رویای صادقه را منتشر کرد که پسر «صحرای محشر» را ملهم از آن نوشت. جمالزاده را باید در دوره‌ی خودش سنجید. او از نسلی از روشنفکرانِ ایران بود که انقلابِ مشروطه و فراز و فرودهای‌اش را شاهد بودند و شکستِ مشروطه منزوی و سرخورده‌شان نکرد. بلکه راه‌های تازه‌ای را جستند تا اندیشه‌ی آزادی‌خواهانه‌ی خود را بیان کنند. جمالزاده تغییر فرهنگی را لازم دید و انواعِ تازه‌ی ادبی را امتحان کرد تا به قالبی مطلوب برسد. میرعابدینی معتقد است وقتی جمالزاده از لزومِ دموکراتیک کردنِ زبان حرف می‌زد و خواستارِ ورود زبانِ محاوره به رمان و داستان بود، متوجه این مهم شده بود که جامعه بدونِ تغییرِ فرهنگی عوض نمی‌شود و دموکراتیک شدنِ امور وابسته به تغییرِ ذهنیت‌هاست و در این فضا نوشتنِ رمان امری‌ست ضروری.
او بارها درباره‌ی اهمیت و کارکردِ رمان در دیباچه‌ی قصه‌هایش نوشت. اویی که با ادبیاتِ اروپا آشنا بود و بسیاری از کارهای مطرح را خوانده بود، دریافته بود در پایانِ قرنِ نوزدهم و آغازِ قرنِ بیستم رمان رکنِ اعظمِ ادبیات فرنگستان را شکل می‌دهد. جمالزاده زمان را سبب استحکام مبانی وحدت ملی می‌دانست. چرا؟ چون با خواندنِ رمان مردمِ گوشه و کنارِ کشور با روحیات و آداب و رسومِ یکدیگر آشنا می‌شوند و زبانِ ملی را تقویت می‌کند. او رمان و قصه را بهترین گنج می‌دانسته و حتی از فرهنگ لغت هم مفیدتر.

داستان کوتاه، حادثه‌ی ادبی
جمالزاده حضورش را با داستان کوتاه تثبیت کرد. اویی که پیش‌تر مقاله و کتابِ اقتصادی نوشته بود پا در راه قصه و داستان کوتاه گذاشت تا از سالِ آغازینِ قرنِ جدید شمسی نوآوری‌اش را عرضه کند. مجموعه‌ی «یکی بود یکی نبود» خبر از ظهورِ نوعِ جدیدی در ادبیاتِ فارسی می‌داد و به نوعی مبدأ آغازِ ادبیاتِ داستان کوتاه در ایران شد. بیش‌ترِ فضاهایی که جمالزاده می‌نوشت، سرگذشتِ «من راوی»ای بود که از سفری طولانی بازگشته بود. او رویدادِ مواجهه‌ی آدمی را که پس‌از سال‌ها زندگی در فرنگ حالا با فضای تازه روبه‌رو می‌شود، روایت می‌کرد و سرخوردگی را نشان می‌داد و مدام خرده روایت می‌افزود و قصه در قصه‌ای تازه تنیده می‌شد و به تعبیرِ میرعابدینی داستان ساختی هزارویک‌شبی می‌گرفت. برای جمالزاده داستان عملاً مثالی برای ابلاغِ پیام بود. او پندها و نتیجه گیری‌های اش را به کمکِ داستان انتقال می‌داد. این نگاه احتمالاً برآمده از پیشینه‌ی مطالعاتی نویسنده بود که از فضای اندرزمحور و احساساتیِ ادبیاتِ قرنِ نوزدهمِ فرانسه تغذیه می‌شد. جمالزاده اگرچه در اندرز و احساس نگاهی به آن فضا داشت، اما در شیوه‌ی روایت کاملاً برخلافِ آنان بود. او به داستانِ کوتاه روی آورد و به سمتِ رمان‌های حجیم و چندجلدی نرفت. نوآوری‌ای که تا دودهه بعد موردِ پسند دیگر نویسندگان قرار نگرفت. اما جمالزاده غرض اش از نوشتن با گذرِ سال‌ها هیچ تغییری نکرد.

نقدها؛ تمثیل و دوری از ایران
بسیاری از نویسندگان و منتقدان همچون #رضا_براهنی و #جلال_آل_احمد، جمالزاده را به واسطه‌ی دوری و جدایی‌اش از ایران سرزنش می‌کردند و معتقد بودند او ایرانِ تازه را نمی‌شناسد و تصویری که از ایران در سرش است بسیار فاصله دارد با ایرانی دهه‌های سی و چهل. #مرتضی_کیوان هم یکی از این منتقدان بود. او مشکلِ جمالزاده را در فاصله گرفتنِ روزافزونِ جهانِ داستانی‌اش از واقعیت‌های روزمره می‌دانست و معتقد بود جمالزاده ایرانِ معاصر و مسائل آن را همچنان از نگاه و زمانه‌ی پدرش می‌بیند. قصه‌های او هم تا حدی این دوری را روایت می‌کرد. راویانی که پس از سال‌ها به وطن بازگشته بودند شاکله‌ی بسیاری از آثارِ او ازجمله رمانِ دارالمجانین را شکل می‌داد. هرچند جمالزاده در این بازگشت‌ها به دنبالِ نقدِ فرنگی مآبی بود و این تیپ آدم‌ها را با هجوی داستانی نشان می‌داد.
کیوان به چیزهایی دیگر از جمالزاده هم نقد وارد می‌کند. یکی‌اش توصیف‌های متعددی‌ست که جای شخصیت‌پردازی را گرفته. اگرچه تعدادی از آدم‌هایی که جمالزاده خلق می‌کند بسیار دقیق و حرفه‌ای ساخته شده‌اند و رفتار و خلقیات و واکنششان کاملاً حساب شده است اما کیوان توصیف‌های او را صرفاً تمثیلی می‌داند و ساختگی و وجهِ رئالیستی آثارش را نقد می‌کند.
به طورِ کلی جمالزاده کمتر به انگیزه‌های درونی و نفسانیِ آدم‌ها توجه دارد و به جای نمایاندنِ رویدادها به نقل و توصیف متمایل می‌شود.

هدایت در دارالمجانین جمالزاده
محمدعلی جمالزاده و #صادق_هدایت آشنایی نزدیک و دیرینی با هم داشتند. هر دو با داستان در اروپا آشنا شده بودند و داستانِ کوتاه ایرانی در پیوند با داستان‌نویسی روزِ جهان پدید آوردند. میرعابدینی معتقد است راهی که جمالزاده آغاز کرد و هدایت ادامه داد چنان مقبولیتی یافت که عنوانِ «نویسنده» را جز به داستان‌نویسان اطلاق نکردند. زمانی که صادقِ هدایت نوشتنِ «بوفِ کور» را در هند تمام کرد، ۵۰ نسخه‌ی پلی‌کپی برای جمالزاده در برلین فرستاد و از او خواست در پخشِ کار کمکش کند. جمالزاده هم بسیار رمان را پسندید و برای شرحِ آن، کتاب را واردِ رمانِ «دارالمجانین» کرد و شخصیتی الهام گرفته از هدایت ساخت به نامِ «هدایت علی‌خان». فردی که از بچگی برای تحصیل به فرنگستان رفته و کاسه‌ی عقلش مو برداشته بود. جمالزاده با این ایده به یکی از نخستین چهره‌پردازی‌ها از شخصیتِ صادقِ هدایت دست می زند و آن‌قدر از هدایت و بوفِ کور می‌نویسد که رماناش فرامتنی از رمانِ هدایت می‌شود. صادقِ هدایت در واکنش به استفاده‌ی جمالزاده از او در رمان گفت: «توی دارالمجانین تا دلش خواسته با من شیطنت کرده اما پرسوناژی ناخوشایند نساخته.»
اتفاقِ بسیار جالب و عجیب سرنوشتِ هدایت علی‌خانِ دارالمجانین است. او آثارش را آتش می‌زند و با خوردنِ قارچِ سمی خودکشی می‌کند. یک دهه بعد از نوشتنِ این صحنه، هدایت عملاً همان رفتار را تکرار می‌کند. نگاه‌های متفاوتی به این مسئله وجود دارد. یکی هدایتِ به سمتِ مسیری‌ست که جمالزاده نوشته و دومی شخصیت‌پرد‌ازیِ دقیق و شناختِ کاملِ جمالزاده از پرسوناژش است. این وام گرفتنِ جمالزاده از شخصیتِ هدایت برای خلقِ یک آدم، به شکل‌گیری اسطوره‌ای منفی از صادق هدایت دامن زد. حسن میرعابدینی معتقد است تصویری جمالزاده از هدایت به عنوانِ شخصیتی مجنون تا حدی باعثِ بدنام شدنِ هدایت شد. البته میرعابدینی نیمی دیگر را متوجهِ #احسان_طبری می‌داند که هدایت را «روشنفکرِ مأیوس» نامید و نویسنده زیرِ سایه‌ی این تصویرسازی‌ها قرار گرفت.

چرا جمالزاده مهم است؟
بخشی از اهمیتِ جمالزاده به به کارگیریِ شیوه‌های تازه و بدعت‌های او برمی‌گردد. او از چارچوب‌های قراردادی داستان‌نویسی خارج شد و فضایی تازه را امتحان کرد. به طور مثال در زمانه‌ی او رمان‌نویسان با ترفندهایی وانمود می‌کردند روایتشان شرحِ حادثه‌ای واقعی‌ست. اما جمالزاده تاکید می‌کرد داستان‌های اش کاملاً برساخته است و فاصله‌‌ای نزدیک میانِ روایتِ رئالِ خود و جهانِ واقع می‌ساخت. جمالزاده بارها در داستان‌هایش مکان‌ها و آدم‌ها را با قیافه و ظاهر توصیف می‌کرد و اساساً کارش وصف بود. میرعابدینی اما این را نه ضعف که سبکِ کار نویسنده می‌داند. جمالزاده بیش از آن که شخصیت‌های داستان را متحول سازد، در انتظار تحولِ خواننده پس‌از خواندنِ رمان است. او در رمان‌هایش خاصه «راه آب نامه» تصویری هجو از آدم‌هایی می‌سازد که ظاهراً درست کارند و هنگامِ حرف زدن مدام بیتی شعر به عنوانِ استشهاد می‌آورند. اما هنگامِ عمل خصلت‌های ناپسندشان رو می‌آید. بخشی از اهمیتِ جمالزاده به دستاوردِ زبانیِ او برمی گردد. او زبانِ محاوره و داستانی را به هم نزدیک کرد. اگرچه خودش کماکان دلبسته‌ی شعر بود و مدام شعری نقل می‌کرد در قصه، اما از اهمیتِ نثرِ جدید آگاه بود و «انشای حکایتی» ساخت برای حفظِ اصطلاحات و تعبیراتی که در معرضِ فراموشی بودند. او همه‌ی آثارش را خارجِ ایران نوشت و نقدهای زیادی در این مسیر به او وارد شد. اما تمامِ تلاشش را کرد تا روحِ محیطِ ایران در قصه‌هایش زنده و حاضر باشد. محمدعلی جمالزاده به خاطر بدعت و نوآوری‌اش در زبان و ادبیاتِ فارسی و یافتنِ قالبی که پیشتر در غرب امتحان شده بود، بسیار مورد احترام است. او نویسنده‌ای‌ست بزرگ، چون در زمانه‌ی بحران منفعل نشد و چیزی تازه خلق کرد.

  • نقد و بررسی
  • مرور آثار
  • نویسنده
  • داستان
  • کتاب