فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

افول محبوبیت هاینریش بل در آلمان

افول محبوبیت هاینریش بل در آلمان

نویسنده : سهراب برازش

موضوعاتی که #هاینریش_بل در آثارش به آن‌ها می‌پردازد هنوز نیز مسائل روز هستند، موضوعاتی مانند گروه افراطی ارتش سرخ (RAF)، حفاظت از محیط زیست و بسیاری مسائل دیگر. با این وجود هاینریش بل امروز در آلمان به فراموشی سپرده شده. مقاله‌ی زیر که از هفته‌نامه‌ی «دی تسایت» ترجمه شده به تحلیل این مسئله می‌پردازد.
روی میز همه نوع غذا چیده شده است: از کباب بره گرفته تا انواع ماهی‌ها و نوشیدنی‌ها... ارکستر یک آهنگ محلی ایرلندی می‌نوازد. انتشارات «کیپنهویر و ویچ» که در شهر کلن قرار دارد جشنی برپا کرده است. در این جشن که در یک باغ جریان دارد برخی از نویسندگان و ناشران معروف آلمان شرکت دارند. مناسبت این جشن: «یادداشت‌های روزنامه‌ی ایرلند» اثر نویسنده‌ی وطنی هاینریش بل که ۵۰ ساله شده است. به همین مناسبت سفیر ایرلند سخنرانی ایراد کرد و کتاب بل را به عنوان عامل تقویت کننده روابط دو کشور آلمان و ایرلند ستود. بعد فصل «تاملاتی در باب بارآن‌های ایرلند» از کتاب بل با صدای بلند قرائت شد و این در حالی بود که در فضای باغ نم‌نم بارانی شروع به باریدن کرده بود. یکی از میهمانان نجواکنان گفت: «واقعاً بل چقدر قشنگ این باران را در آن زمان توصیف کرده بود.»
در گوشه‌ای از باغ تصویر بزرگی هاینریش بل را در بارانی‌اش نشان می‌دهد: ابروهای پرپشت، دماغ گرد، چروک‌های عمیق حاکی از افسردگی روی گونه‌ها و گوشه دهان و سیگار ابدی‌اش. آدم بی‌اختیار احساس می‌کند چه مدت طولانی عکسش را ندیده و صدای آرام و گرفته‌اش را نشنیده است. چقدر این برنده‌ی جایزه‌ی نوبل از بحث‌های روز غایب بوده است.
عدم حضور بعضی چیزها نیز می‌تواند روشن کننده باشد. می‌تواند گویای این مطلب باشد که جامعه این چیزها یا اشخاص را واپس زده، جدا کرده و به عنوان چیزی کهنه و مستعمل کنار گذاشته. امروز کسی که به یاد بل می افتد نخستین چیزی که به ذهنش متبادر می‌شود «ریشخند» است: با آن کلاه بره و ساده‌اش. این انسان خوش طینت اهل کلن همواره درحال مبارزه با روزنامه بیلد، مسابقه تسلیحاتی بود. ارج نهادن به چنین هاینریش بلی، همچون خود نویسنده، کمی از مد افتاده می‌نماید.
بل که اگر زنده بود این دسامبر ۹۰ ساله می‌شد، از ضمیر خودآگاه آلمانی‌ها کنار زده شده است. این در حالی است که هر که آثارش را بخواند بحث‌های روز را در آن‌ها می‌یابد: گروه افراطی ارتش سرخ (RAF)، مسئله عدالت، حفاظت از محیط زیست، انتقاد از رسانه‌ها و کلیسا. پس چرا بل تا این اندازه به فراموشی سپرده شده از او دیگر هیچ نقل قولی نمی‌شود، برنامه‌ی تلویزیونی درباره‌اش پخش نمی‌گردد. رمآن‌ها و داستآن‌هایش آن‌ها هم تقریباً فراموش شده‌اند. اگرچه هنوز در کتاب‌های درسی آثاری از او وجود دارد.
ریشخند. ریشخند بل تقریباً ژانری منحصر به خود وی بود که پس از مرگش در جولای ۱۹۸۵ گسترش پیدا کرد. این در حالی است که هیچ نویسنده‌ای مانند او این چنین موذیانه مورد تمسخر قرار نگرفته است، نویسنده‌ای که در گذشته بیشترین ستایش‌ها نصیبش شده بود. حتی مقالات تحسین آمیزی که بعد از مرگش نوشته شدند امروز ملال آور و احساساتی جلوه می‌کنند. عباراتی مانند «حامی ضعفا»، «مردی محترم»، «وجدان ملت» و...
در این فاصله حتی ریشخند بل، همچون کلیشه‌ای رنگ و رو باخته، شدت و قوت خود را از دست داده است. او در آثار ریشخند آمیزش ناپیداست، زیر آواز هیجانات آلمانی که به گذشته‌های دور تعلق دارند پنهان است. بل جذابیتش را برای نسل جدید نویسندگان از دست داده است: یولی تسه، نویسنده ۳۳ ساله، می‌گوید: تاکنون هرگز با همکاران نویسنده‌ام و علاقه مندان ادبیات درباره بل گفت وگو نکرده‌ام و این به راستی غم انگیز است. ماکس بیلر، یکی از معدود نویسندگانی که از خواندن آثار بل به وجد می‌آید، می‌گوید: بیش از یک دهه است که منتظرم کسی را پیدا کنم که خواننده بل باشد و با او درباره آثارش صحبت کنم.
اصلاً این نویسنده ناپدید شده که بود فرزند جنگ، سربازی که در ۲۲ سالگی به خدمت احضار شد. خانواده‌اش از نازی‌ها نفرت داشتند، با این وجود او «یک مخالف رسمی جنگ» نبود. در نامه‌هایی که از جبهه جنگ می‌فرستد می‌نویسد: «ما در جنگ پیروز می‌شویم»، «باید پیروز شویم». بعد از منتقل شدن به جبهه شرق تازه در آنجا بود که دامنه این وحشت را درک کرد. چندین بار زخمی شد. فرار کرد و با یک مرخصی جعلی در دست کشان کشان خودش را به غرب رساند. بعد از مدت کوتاهی که در اسارت نیروهای آمریکایی گذراند با همسرش در کلن که به ویرآن‌های تبدیل شده بود اقامت گزید، آنجا با شور وحرارت خاص شروع به نوشتن کرد: کاغذ پشت کاغذ، داستآن‌ها و رمآن‌ها، انگار می‌خواست با نوشتن دیوانه وار جنگ را تکفیر کند. در یادداشت‌هایش می‌نویسد: «در عرض دور روز ۵۰ صفحه نوشته‌ام.» نوشته‌هایی که در ابتدا هیچ ناشری حاضر به چاپش نیست: «... هیچ کس دوست نداشت درباره‌ی جنگ بخواند یا بشنود، و نوشتن بدون بازتاب آدم را دیوانه می‌کند.»
سربازی که از جنگ برگشته بود در جامعه فرد مطرودی بود که کسی طردشدگی‌اش را نمی‌دید. بل، نویسنده ناآرامی بود که قادر به چشم پوشی کردن از نیکوتین و حتی ماده محرکی مثل «پرویتین» (Pervitin) نبود. درست در وسط دوره سازندگی، معجزه اقتصادی و زندگی مرفه آلمانی‌ها، آثاری که بل درباره‌ی جنگ می‌نوشت مخل اجتماع می‌نمود. بی رحمانه ترین اثر بل تازه در دهه ۹۰ امکان انتشار می‌یابد، یعنی تصویر کلن در رمان «فرشته سکوت کرد» که در سال‌های بین ۱۹۴۷ و ۱۹۴۹ نوشته شده بود: موش‌هایی که زیر تل ویرانه‌ها می‌لولند، «بقایای کلیساهای ویران شده»؛ بازماندگان در جست‌وجوی نان، نوشیدنی و سیگار. نویسنده و ادیبی به نام و.گ. زبالد (W.G.Sebald)، با حیرت می‌نویسد که رمآن‌های بل در واقع تنها آثار بلافاصله پس از جنگ هستند که «تصویری نزدیک به عمق وحشت» در میان خرابه‌ها عرضه می‌کند. اما اکنون به نظر می‌رسد بل دیگر نویسنده‌ای نباشد که به طور جدی ارزش یادآوری داشته باشد. وقتی سال ۲۰۰۲ بحث داغی بر سر کتاب یورگ فریدریش با عنوان «حریق» که نخستین کتاب مفصل تاریخی درباره جنگ بمب‌هاست درمی گیرد حتی ذکری از نام بل به عمل نمی‌آید. در این دوره نسلی به وجود آمده که همچون «یولی تسه» ۳۳ ساله از موضوع غلبه بر گذشته خسته شده است: «به جز کتاب ریاضی، کتاب‌های دیگرمان در مدرسه پر بود از این موضوع.» آن طور که یولی تسه می‌گوید این دلزدگی باعث شده به هاینریش بل علاقه‌ای پیدا نکند. امروز کسی که در کلن به قدم زدن می‌پردازد با شهری وصله پینه شده مواجه می‌شود. بلوک‌های آپارتمانی در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ به سرعت در حفره‌های بزرگی که در اثر بمب‌ها ایجاد شده بودند ساخته شدند. جالب این که خانه پدری بل در جنوب شهر کلن سالم و دست نخورده برجای مانده بود. تنها چند قدم آن طرف تر نویسنده ۸۱ ساله‌ای به نام ویتر ولرزهف زندگی می‌کند که سال‌ها در انتشارات «کیپنهویر و ویتچ» ویراستاری کتاب‌های بل را برعهده داشته است.
او مردی لاغراندام و شیک پوش است. به یاد می‌آورد که بل همیشه خیلی ساکت و بی سر و صدا در مجامع عمومی ظاهر می‌شد، آدمی دوست داشتنی که حتی در جلسات گروه ۴۷ فردی کم حرف و حاشیه‌ای بود. ولرزهف می‌گوید که با بل رفیق بوده، اما متن‌هایش از «عقاید یک دلقک» گرفته تا «شبکه امنیتی» که ویرایششان کرده اغلب برایش بیگانه بوده‌اند. به نظر وی این متن‌ها «احساساتی» و «پرسوز و گداز» هستند. ولرزهف می‌گوید: بل سال‌های «مشقت و تنگدستی» را به «اتوپیایی به سبک فرانسیس آسیزی» (قدیس مسیحی) تبدیل کرده است. بل همواره «ارزش‌های مألوف» دوران کودکی‌اش را در آثارش زنده می‌کرد، در حالی که دنیا پیچیده‌تر و متفاوت با گذشته شده بود. بل نتوانسته بود در دوران زندگی‌اش این خصیصه را ترسیم کند.
توفیق بل به راستی از این نشات می‌گرفت که متن‌هایش، که اغلب آثاری پرفروش شدند مانند یادداشت‌های روزانه ایرلند، سیمای زنی در میان جمع، داستآن‌های کوتاه به ندرت پخته یا تلخ بودند. در میانه وحشت دستی هست که کاملاً بی مناسبت و حتی غیرعقلایی، نان یا سیگاری را به کسی می‌دهد؛ بازویی که بی دلیل طرف مقابلش را با محبت در آغوش می‌گیرد. داوران جایزه ادبی نوبل، که در سال ۱۹۷۲ افتخار این جایزه را از آن بل کردند، «ترسیم توام با همدردی» شخصیت‌های آثارش را ستودند.
بل خود از نوعی «زیبایی‌شناسی انسانی» سخن می‌گوید. او مسیحیت اصیل را نمایندگی می‌کند و آن را در برابر بخشی از کلیسا که قدرت مدار و ریاکار است قرار می‌دهد. در عین حال می‌گوید که کلیساهای کلن «از داستایوفسکی» بر او بیشتر تأثیر گذاشته است. او به کلیسایی رهایی بخش علاقه مند است نه واتیکان. از کلیسای کاتولیک دقیقاً آن چیزی را دوست ندارد که این نهاد در سال ۲۰۰۷ بیش از همه با آن همراه بوده است: مراسم پرطول و تفصیل، هنر نمایشی، سختگیری‌های شکلی و آیینی و اسراف و تجمل.
ادبیات مردم خرده‌پا، متأثر از پیاده روی‌ها در خیابآن‌های کلن و مشاهده رهگذران. بل از خود می‌پرسد: «این مرد از کجا می‌آید، آن یکی به کجا می‌رود، آن دیگری سرنوشتش به کجا می‌رسد...». او روشنفکری خرده بورژواست که به عنوان برنده جایزه نوبل همواره به مراسم تشریفاتی با شک و تردید می‌نگرد. هنگامی که جایزه نوبل به او تعلق گرفت مجبور شد برای مراسم سخنرانی یک فراک قرض کند و به این مسئله بخندد. به عبارت دیگر بل فارغ از هر بزکی مظهر میهن پرستی مستقر در قانون اساسی این کشور است. حتی در خارج از کشورش نیز به عنوان «آلمانی متفاوت» مورد تجلیل قرار گرفت.
اکثر کسانی که با بل سر و کار داشتند او را «آرام»، «متواضع»، شوخ طبع و «درویش مسلک» توصیف کرده‌اند. نویسنده‌ای که به جای تعلیم دادن جوانان بیشتر آن‌ها را مورد سؤال قرار می‌داد. مارگارت فن تورتا که به همراه فولکرشلوندورف رمان «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» را به فیلم تبدیل کرد، از بل به عنوان کسی یاد می‌کرد که: «هیچ گاه خودش را غیر از آنچه بود نمی‌نمایاند، هیچ وقت حالت رسمی به خودش نمی‌گرفت و نقش نمی‌پذیرفت. همواره با درونش یکی بود.» بل طبقات پائین را با محیط روشنفکری پیوند می‌داد، کاری که امروز کسی به آن همت نمی‌گمارد. او خوب می‌دانست به محض این که «محیط مردم فقیر» را ترک بگوید منتقدان ادبی «با تحسین به شانه‌اش» می‌کوبند.
یک گالری در منطقه‌ی «اشتات هافن» شهر کلن. در اینجا رنه بل، پسر نویسنده، نقاشی می‌کند. روی چند میز بزرگ کارهایی به سبک آبرنگ چینی قرار داده شده است، رنه بل این کارها را قبلاً در پکن و چند شهر دیگر چین در نمایشگاه‌هایی عرضه کرده. روی دیوارها نقاشی‌های آبرنگ و رنگ روغن آویزان است. این تابلوها مناظری هستند از غروب خورشید و صخره‌های. ایرلند، کشوری که هاینریش بل خیلی دوست داشت تعطیلاتش را آنجا بگذراند یا به آنجا بگریزد. پسرش نیز هنوز به همان ویلای قدیمی کنار دریایی می‌رود که زمانی پدرش در آنجا اقامت می‌گزید. رنه با شور و حرارت خاصی از مجموعه باارزش رنگ‌های طبیعی‌اش حرف می زند، کشور مبدأ و خصوصیات آن‌ها را می‌گوید. او خارج از چارچوب هنرش که با علاقه درباره‌اش صحبت می‌کند روی هم رفته خوددار و حتی خجالتی به نظر می‌رسد. از پاسخ دادن به بسیاری از سؤالات که به پدرش مربوط می‌شود طفره می‌رود و می‌گوید: «معمولاً از تفسیر کردن پدرم خودداری می‌کنم. مردم بهتر است خودشان آثارش را بخوانند و او را از خلال آثار ادبی‌اش درک کنند.»
رنه بل بر مسائل مربوط به حقوق نشر پدرش نظارت دارد. او حتی در دهه ۸۰ مؤسسه انتشاراتی به نام «لاموف» (Lamuv) را تأسیس کرد که بیشتر به نشر کتاب‌هایی مربوط به جهان سوم اشتغال داشت. برخی از آثار پدرش نیز در این انتشارات به چاپ رسید. از او می‌پرسیم در مقام پسر «وجدان ملت» چه احساسی دارد رنه بل می‌گوید: این نقش را دیگران به او تحمیل کرده‌اند و او بیهوده در برابر پذیرش آن مقاومت کرده است. به نظر می‌رسد هنوز هم سعی دارد پدرش را در برابر فرافکنی‌ها و حملات مصون نگه دارد. بویژه در برابر «مهملات مربوط به هواداری بل از گروه تروریستی»، که این برچسب تا به امروز به هاینریش بل زده می‌شود.
این ماجرا با مقاله‌ای شروع شد که بل در ژانویه ۱۹۷۲ در مجله اشپیگل منتشر کرد: «آیا اولریکه خواستار مهلت است یا جواز امان» منظور بل همان اولریکه ماینهوف، تروریست معروف، بود که در تاریخ معاصر آلمان بسیار شهرت دارد. خلاصه ماجرا از این قرار بود که روزنامه «بیلد» در شماره بیست وسوم دسامبر ۱۹۷۱ گزارشی در مورد دستبرد به بانک چاپ کرده بود با عنوان «گروه بادر ماینهوف همچنان به قتل و کشتار ادامه می‌دهد». در آن زمان، هنوز مدرکی دال بر این که این دستبرد کار گروه بادر ماینهوف بوده به دست نیامده بود. این نکته را روزنامه بیلد در همان مقاله با حروف ریز متذکر شده بود. کسی دستگیر یا متهم نشده بود و هرگز نیز کسی محکوم یا مجرم شناخته نشد. حمله اصلی بل در مقاله‌اش به روش غیرانسانی، غیرامین و ناشی از انگیزه‌های سیاسی روزنامه در گزارش دادن اخبار بود به نحوی که خوانندگان را برمی انگیخت تا در جو نفرت و وحشتی که یادآور آلمان نازی بود عدالت را زیر پا بگذارند. مقاله بل ساده بود و درماندگی بسیاری از لیبرال‌ها و چپ‌های آلمان در مقابل گروه افراطی ارتش سرخ (RAF) را نشان می‌داد.
بل با حمله صریح به روزنامه‌ی بیلد، نوشت: «این روزنامه مردم را به غرایز غیرقابل کنترل و دادرسی مثله‌گرانه فرامی‌خواند.» انتشارات اشپرینگر ناشر روزنامه بیلد به مقابله با هاینریش بل برخاست و در روزنامه‌های «بیلد» و «ولت» از او به عنوان هموارکننده معنوی خشونت نام برده شد و سخت مورد انتقاد قرار گرفت. پسر بل به یاد می‌آورد که «مردم در خانه‌مان صراحتاً به ما می‌گفتند: اگر دوره‌ی آدولف (هیتلر) بود، شما را تیرباران می‌کردند.»
کمی بعد از آن هاینریش بل در عرض سه ماه نوول «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» با عنوان فرعی: «چگونه قدرت شکل می‌گیرد و به کجا می‌انجامد.» را نوشت. در این کتاب برای بل محرز بود که چگونه قدرت شکل می‌گیرد: از طریق انتشارات اشپرینگر. این داستان بلند سعی می‌کند روش‌های روزنامه بیلد را فاش کند. روزنامه‌ای که با عنوآن‌های درشت خشمگینش مارپیچ قدرت را تولید می‌کند. بحث‌های داغی که بر سر کاترینا بلوم درگرفت آن را به اثری موفق تبدیل کرد. تاکنون از این اثر تنها در آلمان حدود شش میلیون نسخه به فروش رفته است.
بل در آن سال‌هایی که بحث‌های داغ بر سر تروریسم جریان داشت تنها شخص مورد پیگردی نبود که قادر به دفاع از خود نشد. اما او قربانی یک جریان ضدلیبرال شد. بحث‌هایی جدی در این باره درگرفت که آیا تدریس آثاری از او در مدارس مجاز است یا خیر. و نیز در این خصوص که آیا نباید حقوق اساسی هواداران گروه‌های تندرو محدود گردد، و این که آیا مجازات مرگ وسیله مؤثری در دست دولت قانونی نیست. ۱۰۷ بار واژه «ترس» (Angst) در رمان بعدی بل با نام «شبکه‌ی امنیتی» تکرار می‌شود. در این رمان شبکه‌ای از تدابیر امنیتی دور خانواده‌ای کشیده می‌شود. تانیا دوکرز، نویسنده جوان، معتقد است که این اثر با توجه به برنامه‌های سیاسی کنونی مبنی بر محدود کردن حفظ اطلاعات شخصی افراد و به طور کلی حقوق فردی (در آلمان) بسیار تازه و بروز می‌نماید. او می‌گوید: «اگر بل امروز زنده بود بر سر وزیر کشور فعلی، ولفگانگ شویبله، فریاد می‌کشید.» با این وجود مردم آلمان همچون روشنفکران در دوران فعلی «تجاوزات فزاینده حکومت به محدوده شخصی شهروندان و نیز گسترش اختیارات حکومت» را به شکلی منفعلانه نظاره می‌کنند. یولی تسه در تکمیل این بحث اضافه می‌کند که «نویسنده‌ای که از نظر سیاسی فعال باشد از نظر دولت شخصی نامطلوب تلقی می‌گردد، در واقع بل در آینده نیز با فراموشی بیشتر به نوعی مجازاتش تشدید خواهد شد.»
فراموشی. هلگا مالخوو که اکنون رئیس انتشارات «کیپنهویر و ویتچ» است در اوایل دهه ۸۰ برای نخستین بار بل را دید. آن زمان بل مشغول آماده کردن چاپ جدیدی از کتاب کاترینا بلوم بود. مالخوو می‌گوید: «در سال‌های دهه ۸۰ اسم بل آمیخته بود با انزجار از فرهنگ سیاسی دهه ۷۰. به جای بحث درباره محتوا ناگهان تنها سرگرم کنندگی، سبک، شکل و زیبایی شناسی آثار مورد توجه قرار گرفت.» مدهای لباس کاملاً عوض شده بود و آرمآن‌های حرکت‌های اجتماعی، که بل در فضای آن‌ها وارد صحنه شده بود، مورد انزجار عمومی قرار می‌گرفتند. در دهه، ۹۰ هنگامی که بلوک‌های قدرت از بین رفتند و به همراه آن‌ها انتقاد از نظام‌های مسلط نیز ناپدید شد، سرزنش کردن معصومیت و ساده دلی بیگانه با دنیا به جریان اصلی تبدیل شد. مالخوو معتقد است در این هنگام بود که بالاخره بل به همراه برخی نویسندگان دیگر به گوشه آدم‌های خوش قلب رانده شد. او را به جمع چپ‌هایی راندند که تصوری ساده و کلیشه‌ای از مسائل سیاسی داشتند.
البته خود نویسنده در پیش داوری‌هایی که راجع به او اعمال شد کاملاً بی تقصیر نبود. در سال‌های آخر، پیش از این که بیماری رگ‌های او را رفته رفته ضعیف کند، بیش از حد در رسانه‌ها ظاهر می‌شد. کمی پیش از مرگش گاه تمام فراخوآن‌ها، دعوت‌ها و شکایات را امضا می‌کرد. در کنار مشاجرات قلمی خوب و زیبایی که می‌نوشت مقالات بسیار بدی نیز از این نوع نوشته است. برای مثال علیه ناشر روزنامه بیلد، پتر بونیش. هلموت کهل برای مقام سخنگوی دولت بونیش را انتخاب کرد و این مسئله باعث خشم عمیق بل شد. به همین دلیل در سال ۱۹۸۴ به طور غیرمستقیم بونیش را با ژوزف گوبلز مقایسه کرد که این مسئله آخرین موج‌های مناقشات میان بل و انتشارات اشپرینگر را دامن زد.
بل در سال‌های آخر عمرش با این رفتارهای سیاسی سوءتفاهمی را تقویت کرد که تاکنون ادامه یافته است: این سوءتفاهم می‌گفت که بل چپی بوده و از نظر فکری آدمی است قابل پیش بینی. اما درست ضد آن صدق می‌کرد. هلگا مالخوو می‌گوید: «بل نگاهی باز داشت و از این لحاظ که وابسته به هیچ اردوگاهی نبود فردی آوانگارد محسوب می‌شود.»
البته حزب دموکرات مسیحی مخالف طبیعی او بود، آن هم به این دلیل که ضدیت بنیادی میان حزب دموکرات مسیحی و روشنفکران تازه در دهه ۸۰ بود که از شدتش کاسته شد. بل در مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۷۲ از ویلی برانت و سیاست تنش زدایی‌اش حمایت کرد. با استقرار موشک‌های پرشینگ آمریکایی در شهر موتلانگن به مخالفت پرداخت، برای کشتی نجات روپرت نویدک که فراری‌های ویتنامی را از دریا نجات می‌داد به فعالیت پرداخت و در اواخر عمرش با حزب سبزها، که از رفتار هرج و مرج طلب این حزب خوشش می‌آمد، همنوایی نشان داد.
بل همه جا حضور داشت. اما مثل گوانترگراس این آمادگی را نداشت که برای تبلیغات انتخاباتی به تورهای طولانی برود. وقتی سبزها هنوز در پارلمان حزبی بیگانه با سایر احزاب شمرده می‌شدند بل سعی داشت به این حزب نزدیک شود و هنگامی که بخش عمده چپ‌ها در دوران جنگ سرد نقض حقوق بشر در بلوک شرق را به صورت تاکتیکی نادیده می‌گرفتند هاینریش بل که آن زمان رئیس انجمن قلم آلمان (PEN) بود تلاش می‌کرد از نویسندگان آلمان شرقی همچون یورگن فوکس در مقابل فشارهای حزب وحدت سوسیالیستی آنجا حمایت کند. بل با نویسندگان روسی مثل لوکوپلو و آلکساندر سولژنتسین رفاقت داشت و حتی پذیرای سولژنتسین در کشورش بود. او با این کارش در چشم همراهانش مخالف سیاست تنش زدایی گام برمی داشت. یک بار در پاسخ به این سؤال که: «نوع دوستی در قاموس شما چه معنایی می‌دهد» گفته بود: «کاش می‌توانستم حتی جلادی مثل آیشمن را از آب نجات دهم.» و «من آدمی هستم آنارشیست، آنارشیستی که قائل به هیچ اتوریته‌ای نیست.»
در اواخر زندگی، هنگامی که بل در اثر درگیری‌های سیاسی توانش را از دست داده بود، حس کرد دوران تازه‌ای آغاز گشته که دیگر به او تعلق ندارد. در یکی از واپسین مصاحبه‌هایش به ورود تلویزیون‌های کابلی به سختی تاخت: «هیچ گاه اجازه نخواهم داد تلویزیون کابلی وارد خآن‌هام شود و اگر بخواهند مرا مجبور به این کار کنند حاضرم در یک دادرسی پرهیاهو اقامه دعوی کنم.» بل به خوبی می‌دانست که انقلاب ‌رسانه‌ای نویسندگان متعهد را به حاشیه خواهد راند: «ناچاریم این واقعیت را درک کنیم که تنها لذت از زندگی مطلوب است، هیچ کلام انتقادی، هیچ واژه شبهه برانگیز، این‌ها دیگر خریدار ندارند.» او خیلی زودهنگام شکل گیری فرهنگ لذت را پیش بینی می‌کند.
اگر بل امروز زنده بود کجا بود شاید امروز به طور پیگیر در تلاش برای یافتن گزینه‌های دیگری بود، چرا که نظام سرمایه داری حتی از دیدگاه مدیران نظامی تلقی می‌شود که ناچار به تن دادن به فشارها و اجبارهای متعدد است. اگر زنده بود احتمالاً پرولتاریای نوینی را توصیف می‌کرد. بی شک گهگاه آثارش طنینی احساساتی می‌داشتند اما این آثار همچنان مورد پسند جمع کثیری از مردم واقع می‌شدند.
اگر بل زنده بود به کجاها رفت وآمد می‌کرد شاید در کلیساها می نشست. راجع به مذهب و رواداری گفت‌وگو می‌کرد. احتمالاً وبلاگی داشت و هر شب آن را با مطالب جدلی پر می‌کرد. هیچ کس او را ملامت نمی‌کرد و کسی تقدیس اش هم نمی‌کرد. اگر زنده بود گاه در داوری‌هایش دچار اشتباه می‌شد و دیگران را می‌آزرد، به‌خصوص آنجا که حق با او بود.

  • سبک زندگی
  • مرور آثار
  • نویسنده