فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

درجه صفر سفرنامه

درجه صفر سفرنامه

نویسنده : علی سطوتی‌قلعه در این مقاله به نقد و بررسی رمان «کوچه‌ ‌ابرهای گم‌شده» نوشته‌ی کورش اسدی می‌پردازد. این مطلب در ۴ دی سال ۹۶ در روزنامه شرق چاپ شده است.

در گیرودارِ خواندنِ واپسین صفحات «کوچه ابرهای گم‌شده»، آن‌جا که کارون و سارا در راه خانه ممشاد ناگهان خود را وسط اعتراضاتی خیابانی می‌بینند، خواننده رمان اگر بهره‌ای از فراستِ ادبی برده باشد، چندان در شگفت نخواهد شد، چنان‌که ولو با آن اعتراضات همدلی داشته باشد، استبعادی ندارد دنبال کار کارون و سارا را بگیرد و سر از مهمانی ممشاد دربیاورد. هرچه باشد، خواننده بافراست می‌داند «کوچه...» به‌شیوه خاص خودش در کارِ بارگذاریِ سیاستِ ادبیات بوده است، و ای‌بسا از نظر او آن اعتراضاتِ خیابانی هیچ مابه‌ازای عینی نداشته و صرفاً حاصلِ کردوکارِ ادبی دوست نویسنده‌اش بوده باشد، دوستِ نویسنده همه ما، سرو بلندقامت دوست، کورش اسدی، راست بدان‌گونه که تصویر هر نویسنده‌ای در ذهن خواننده تصادفیِ داستان‌های‌اش نقش می‌بندد. مسئله چنین خواننده‌ای بیش از آن‌که سرکشیِ گاه‌وبیگاه وقایع تاریخی در رمان باشد، سرکشی نویسنده رمان از بازنماییِ آن وقایع در قالب زمانی تهی و همگن است که آشناترین فرم بیانیِ آن در ادبیات همواره به «در روزگاران گذشته» و «یکی بود، یکی نبود» متوسل می‌شده است. گو این‌که نویسنده «کوچه...» به آن نسلی از نویسندگان ایرانی نسب می‌برد که از پس انقلاب برآمدند و همه‌شان بیش‌وکم، زیر تأثیر هوشنگ گلشیری یا فارغ از آن، دل در گرو بازخوانیِ متون نثر کهن، از هزارویک‌شب تا مجموعه متنوعی از تفاسیر قرآن و تواریخ ایام داشتند و مشتاق برقراری نسبتی درونی با آن متون در کاروبار ادبی خویش بودند، از ابوتراب خسروی و شهریار مندنی‌پور بگیر تا جعفر مدرس‌صادقی که قضای روزگار بیش‌ترین فاصله را با گلشیری داشت، اما اسدی، نه آنگونه که خود توضیح می‌داد، که آنگونه که آثارش، به‌ویژه «کوچه...» با ما در میان می‌گذارد، بیش از آن‌که در کار زیبایی‌شناختی‌کردنِ متون کهن از خلالِ آزادکردن تلقی‌های فرمالی بود که در آن‌ها به‌ودیعه گذاشته شده بود، وحشتی بدوی را نشانه می‌رفت که در روزگار ما تلقی‌های فرمال بر آن سرپوش می‌گذارد. اگر گلشیری و خسروی، یکی در «معصوم پنجم» و دیگری در «اسفار کاتبان» و «رودِ راوی» نثر خود را به عقد متون کهن درمی‌آورند تا مگر سراغی از آن وحشت بگیرند و به‌این‌ترتیب وجهی تمثیلی به کار خود بدهند تا قصه‌ای قدیمی‌طور را حامل اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم به روزگار ما کنند، متون قدیم در کارهای اسدی تا آن‌جا موضوعیت می‌یابد که بتوان از آن‌ها کناره گرفت و کار را به جدایی، به طلاق کشاند؛ مجالی برای رویارویی با وحشتی که تا هنوز پاییده است. سندباد بحری هفت بار سفر رفت و در هر سفر ماجراهایی هول‌آور را از سر گذراند، اما هیچ‌یک از آن ماجراها، از آن سفرها به تجربه‌ای حدی تبدیل نشد که سندباد بحری را به چیزی کم‌تر یا بیش‌تر از خود، مثلاً به سندباد بری تبدیل کند. سندبادِ بری همواره بیرونیِ سندباد بحری باقی ماند و تنها می‌توانست مخاطب ماجراهایی باشد که او در هر سفر از سر گذرانده است. دایره بسته سفرها و ماجراها. چیزی رسوب نمی‌کند. تاریخی شکل نمی‌گیرد. ممکن است هول و وحشت الی‌الابد دوام کند، بدون این‌که روزنی به درون هول باز شود. تنها از خلال نوعی تجربه می‌توان به کشف چنین روزنی نائل آمد؛ یعنی همان‌چیزی که از افقِ دیدِ سندباد بحری و سندباد بری خارج است. اغلب ستایش‌گرانِ شهرزاد قصه‌گو در روزگار ما با اعطای ابعاد زیبایی‌شناختی به قصه‌هایی که در چشم‌وگوش مردمانِ اعصار قدیم به‌کلی فاقد چنین ابعادی بوده، به‌نوبة خود روزنی را که بالای رف بر راویِ «بوف کور» آشکار می‌شود، روزنی نه به بیرون که به درون و از این حیث، حامل تجربه‌ای تاریخی، پیش روی خود بسته می‌بینند. اسدی بالعکس. «کوچه...» حاصل دگرگونیِ سندباد بحری و سندباد بری به بحر سندبادی و بر سندبادی است. «کارون» در «تهران». جای این‌که مدام سفر برود، یک بار برای همیشه از حاشیه به مرکز، از مرکزِ حاشیه به حاشیه مرکز پرتاب می‌شود، سفری که معنای آن چیزی جز این نخواهد بود که ابداً در نقطه‌ای بایستد، جایی گوشه میدان انقلاب. درجه صفر سفرنامه. اسدی غواص چنین بحری است، ساکن چنین بری. شهرزاد قصه می‌ساخت تا زمان را کش بدهد و به‌تعویق بیندازد، و این هولناک‌تر از همه ماجراهایی است که کاراکترهای قصه‌های او در دنیایی همه دیو و دد از سر می‌گذرانند. اسدی قصه می‌ساخت تا زمان را متوقف کند، و این سیاستِ ادبیات است، حتا اگر وقایع تاریخی به خاطراتی دوردست تبدیل شده باشند. کارونِ ایستاده بر گوشه میدان انقلاب در تهران بی‌شباهتی نیست به درخت لیل در جزیره کیش، دست‌کم آنگونه که گلشیری در داستانی کوتاه، اتوبیوگرافیک و از قضا سفرنامه‌طور به‌نام «زیر درخت لیل» به‌تصویر کشیده است. کارون «کارش خریدوفروش گذشته مردم شده بود/ کتابخانه شخصی شما را خریداریم». (ص 51) درخت لیل، لابد که در یادمان هست، «سنگین است با بارِ همه آن رفته‌ها، قصه همه مسافرانی که پیش از طلوع و یا غروب زیرش نشسته‌اند». (نیمه تاریک ماه، 537) راویِ داستان گلشیری نیز همچون کارون که خانه خود را به موزه‌ای شخصی تبدیل کرده، در اتاق نشیمن خانه‌اش درخت لیلی گذاشته است اما «زینتی»، همچنان که همه گوشه‌وکنار یادهای‌اش را زشت‌وزیبا یا تلخ‌وشیرین با لیل‌های کوچک‌وبزرگ «آراسته» است؛ و مسئله همین است: آن‌چه از گذشته در موزه-خانه راویِ گلشیری یافت می‌شود، بدون آن‌که قابل تسری به همه مکان‌هایی باشد که نویسنده و معلمِ یگانه ادبیات ما در آثار و زندگی خود خلق کرده، فرم‌هایی زیبایی‌شناختی است، اما حکایتِ موزه-خانه کاراکترِ اسدی چیز دیگری است؛ گزارش آن را راویِ «کوچه...» داده است: «خم شد در کارتنِ موزه را باز کرد. دست‌اش را گرداند تو. بوی پنجاه‌ونه. چنارهای بلند. قارقار در سایه‌های عصر. خرده‌ریزهای یک زندگی گم‌شده. سه تا بلیتِ باطل‌نشده سینما کنار کشِ مو.» (ص 45) نسبتی که راوی گلشیری با گذشته برمی‌سازد، او را به «صلح با جهان» سوق می‌دهد؛ ایده‌ای که در آخرین داستان‌های کوتاه گلشیری مستقیم و غیرمستقیم سرک می‌کشد. در مقابل، کاراکتر اسدی نه‌تنها به چنین صلح کاذبی تن نمی‌دهد، بل‌که دینامیت‌هایی از گذشته می‌سازد که مدام در کار منفجرکردن و ایستاندن زمان حال است. خرده‌ریزها بماند، اما چه‌گونه می‌توان مشخصاً «بوی پنجاه‌ونه»، «چنارهای بلند» و «قارقار در سایه‌های عصرـ را در کارتنِ کوچکی در «آن گوشه اتاق، آن گوشه به‌قول خودش موزه» (ص 30) جای داد؟ طرح چنین پرسشی مستقیماً ما را سر وقت سیاستِ ادبیات نزد اسدی می‌برد. بازگشتی دوباره به اول یادداشت، به آخر رمان، جایی که کارون و سارا در میان اعتراضاتی خیابانی گیر می‌افتند: «جغرافیای شهر را گم کرده بود. فقط می‌دید که می‌دوند. مدتی گذشت تا حس زمان و مکان را باز پیدا کند. منگ بود. نور گردان سرخ روی دیوار پاشیده می‌شد. دیوار انگار جان پیدا کرده بود و تکان می‌خورد. سایه‌ها روی دیوار می‌دویدند...» (ص 287) این همان اتفاقی است که هر اعتراض خیابانی مستعدِ آن است: نظام مسلط توزیع حسی زمان و مکان به‌هم می‌ریزد؛ امری که استراتژیِ «کوچه...» نیز با مجموعه‌ای از تبدیل‌وتبدل‌ها بر آن استوار شده است: تبدیل انسان به مکان (کارون)؛ تبدیل مکان (شهر) به حیوان (کرگدن)؛ تبدیل اشیا (کارتن) به مکان (موزه)؛ شیئت‌بخشی به/ رؤیت‌پذیریِ بو (بوی پنجاه‌ونه) و صدا (قارقار در سایه‌های عصر) و مهم‌تر از همه، گذشته‌ای که به قالب بو، صدا و تصاویر ذهنی درآمده و مدام به زمان حال سرریز می‌کند؛ اوراق‌کردنِ اشیا، کتاب‌ها و نوشته‌ها در قالب چیزهای دورریز و بازیافتِ آن‌ها در پس‌زمینه‌ای دیگر؛ کژکارکردی مدام و مکرر چیزها، از دیوارهای خیابان و دودکش‌های خانه بگیر تا نی نوشیدنی و موچین؛ مهم‌تر از همه، بین خودمان بماند، کژکارکردی بدن‌ها. منتقد ادبی همواره در معرض این پرسش است که چرا به رمان‌های تازه‌منتشرشده نمی‌پردازد. اغلب روشن است چرا؛ این رمان‌ها چیزی برای خواندن، برای نوشتن ندارند. اما گاه نیز باشد که نوشتن درباره رمانی بنابه‌دلایل بسیار عجالتاً ناممکن می‌نماید. «کوچه...» از آن‌دست رمان‌ها و اسدی از آن دست نویسنده‌هایی است که چنین رمان‌هایی می‌نویسند. هنوز هم دارد می‌نویسد.

  • کتاب