فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

قاسم هاشمی نژاد به روایت احمدرضا احمدی

قاسم هاشمی نژاد به روایت احمدرضا احمدی

نویسنده : احمدرضا احمدی

هاشمی‌نژاد سیاه‌لشکر نبود

قاسم هاشمی‌نژاد و کار او چند بُعد داشت. یکی از این بُعدها، فارسی‌نویسی درخشان بود، که این روزها نایاب است. برای نمونه مقدمه‌ای که او بر کتابِ «سیبی و دو آینه: در مقامات و مناقب عارفان فره‌مند» نوشته است، دید تازه‌ای است راجع به عرفان فارسی، و موجب تأسف است که کسی چندان توجهی به آن نکرد و هرچه هم تا به حال نوشته شده کپی از روی دست هم بوده است. هنوز همان نگاه مرحوم فروزانفر بر مکتوباتِ عرفانی حاکم است. اما کتاب هاشمی‌نژاد حامل دید تازه‌ای بود، متفاوت با هرآنچه در این زمینه داشتیم. در آماده‌سازی و چاپ کتاب هم سلیقه بسیار درخشانی داشت و صفحه‌آرایی کتاب‌ها مالِ خودش بود. همه می‌دانند که «فیل در تاریکی» نخستین رمان پلیسیِ ایران بود و شاید آخرین رمان پلیسی ما هم باشد. بعد از انقلاب نیز کتابی با نام «خیرالنساء» نوشت، که از شاهکارهای نثر فارسی است و نثر و داستانی بسیار زیبا دارد. باز جای شگفتی است که کتاب در توطئه سکوت ماند و من تنها کسی بودم که در مجله «هفت» مقاله‌ای درباره آن نوشتم. در حوزه «نقد» هم منقدی جدی بود، بی‌رودربایستی. با کسی شوخی نداشت. حتی پیش می‌آمد آدم‌هایی که او درباره‌شان نقد می‌نوشت، تهدیدش می‌کردند، اما مدیر روزنامه آیندگان مدافعش بود و نمی‌گذاشت جلوی کارش را بگیرند. کارهای او با اینکه شاید اندک‌اند، ماندنی‌اند. در میان آثارش همین دو کتابِ «خیرالنساء» و «کتاب ایوب» را که بخوانید فارسی بسیار درخشانِ او را درمی‌یابید. بهترین مصاحبه را با ابراهیم گلستان، او انجام داد. بدون هیاهو و سؤالات کلیشه‌ای، و البته ابراهیم گلستان هم اعجوبه‌ای بود، در سن بیست‌وچندسالگی ارنست همینگوی را اینجا معرفی کرد و کارهای دیگر.
هاشمی‌نژاد در حوزه روزنامه‌نویسی هم کارهای مهم و ماندنی کرد. در ستون «عیارسنجیِ» روزنامه نقدهایی بسیار خوب و متفاوت می‌نوشت و خوشبختانه این نقدها پیش از مرگش در کتاب «بوته بر بوته» چاپ شد. با اینکه تمام وجوه کاری هاشمی‌نژاد مهم است، اما در دورانی که وضعیت زبان فارسی هولناک است، باید به مهم‌ترین وجه کار او اشاره کرد: اینکه فارسی را بسیار زیبا و بلیغ و شیوا می‌نوشت، چون اندیشه زیبایی داشت. برای درک بهتر اوضاع فعلی زبان فارسی کافی است فارسیِ اساتید فعلی را قیاس کنید با اساتیدی چون بدیع‌الزمان فروزانفر، ابوالقاسم پاینده و دیگران که فارسی شگفتی داشتند. البته اکنون هم هستند کسانی که هنوز به فارسی درست می‌نویسند اما اندک‌اند. یادم هست جوان که بودم ابراهیم گلستان به من می‌گفت کاش تو فرانسه بلد بودی، می‌توانستی آثار هانری کربن را بخوانی و حالا خوشبختانه شخصی به‌نام دکتر انشاءالله رحمتی دارد تمام آثار هانری کربن را به فارسی ترجمه می‌کند و چه فارسی زیبایی. گذشته از نثر زیبا و فارسیِ درست، هاشمی‌نژاد خوب خوانده بود و خوب فکر کرده بود، ازاین‌رو نقدهایی ماندنی بجا گذاشت. زبان انگلیسی را هم همین‌جا خودش یاد گرفت با اینکه پایش را از این مملکت بیرون نگذاشته بود.
من خیلی جوان بودم که با «قاسم» آشنا شدم. آن روزگار در کتابفروشی اندیشه در خیابان جمهوری فعلی شاگرد بودم. عبدالرحیم احمدی، پسرخاله من، کتابِ «زندگی گالیله» از برشت را ترجمه کرده بود. آگهی‌اش را زده بودیم پشت ویترین کتابفروشی. هاشمی‌نژاد هرروز می‌آمد و می‌پرسید کِی کتاب درمی‌آید. جوانی آراسته و مؤدب بود. همیشه به رنگ کِرم علاقه داشت. آن موقع هم شلوار و پیراهن مخمل کرم‌رنگی می‌پوشید. آشنایی ما از همان روزها آغاز شد. بعدتر که در روزنامه می‌نوشت، کتاب شعری در آورد و به من داد و آشنایی ما قطع نشد و ارتباط و دوستی ما ادامه یافت. در تقدیم‌نامچه‌ای که بر نسخه‌ای از کتاب «سیبی و دو آینه» نوشت و به من داد هنوز خط خودش هست: برای دوستِ کودکم، احمدرضا احمدی. این اواخر به من گفت «بعد از انقلاب شعرهایت ساده‌تر و همه‌فهم شده است، تا آنجا که می‌توانی ساده‌ترش هم بکن.» شنیدن این نظر از کسی که کمتر درباره دیگران اظهار عقیده می‌کرد، برایم بسیار مهم بود.
قاسم هاشمی‌نژاد، انسانِ بسیار منزه‌ای بود. پاک زندگی کرد و منزه رفت. ده سال با سرطان مبارزه کرد. این دو سه سال آخر زجر فراوان کشید. هرروز باید می‌رفت بیمارستان تا سرش را برق بگذارند. دریغا که چندان کسی به یادش نبود، شغل ثابتی نداشت و با حق‌التألیف بسیار مختصری می‌گذراند. تنها شانس بزرگِ زندگی‌اش فرشته‌ای بود که اتفاقاً نامش هم «فرشته» بود، همسرش که پابه‌پای او در تمام این سالیان آمد و با همه‌جور زندگی ساخت و اگر نبود، هاشمی‌نژاد سال‌ها پیش از میان ما رفته بود. این اواخر هم با اینکه خانه‌اش پله زیاد داشت و من هم مریض‌احوال بودم، مرتب می‌رفتم و سر می‌زدم. در مراسمش هم «ماهور»، دخترم را فرستادم. هاشمی‌نژاد از معدود آدم‌هایی بود که ابراهیم گلستان همواره به او احترام داشت و این مدت هم بسیار ناراحت حالِ او بود و مدام تماس می‌گرفت و من هم گزارش احوال او را می‌دادم. هر کس یک‌بار می‌دیدش شیفته‌اش می‌شد. از عارفان مهم ما بود که کسی درکش نکرد. به معنای واقعی «عارف» بود. دید و نگاهی که در باب عرفان ایران داشت با همه متفاوت بود. دکان و ادا نبود. بگذریم که حالا مُد شده است دستبند مولانا می‌بندند و می‌روند سر مزار او، اما دریغ از توانِ خواندن یک شعر از مولانا. اهل تعارف نیستم، عمیقاً از مرگ او ناراحتم؛ زیرا غالب کسانی که در فضای ادبیات می‌نویسند، سیاه‌لشکرند. اما هاشمی‌نژاد سیاه‌لشکر نبود. «چهره» بود.

  • مرور آثار
  • نقد و بررسی
  • نویسنده
  • شاعر
  • سبک زندگی