فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

مسکوبی‌ام و بهاری نیستم

مسکوبی‌ام و بهاری نیستم

نویسنده : بهمن کیارستمی

دیروز سالمرگ شاهرخ مسکوب بود و از قضا کمی از فراغت طولانی این بهار دل‌انگیز به خوندن مسکوب‌های نخونده گذشت. مسکوب و یک کتاب تازه از نقدها و داستان‌های شمیم بهار. هرچه مسکوب‌، خونه‌نشینی رو دلپذیر کرد، شمیم بهار زجر داد و لج درآورد. رندی نوشته بود (یا گفته بود، یادم نیست) نمی‌شه هم شاملو رو دوست داشت و هم اخوان رو، باید انتخاب کنی شاملویی هستی یا اخوانی. نمی‌شه هم اصلاح‌طلب باشی هم اصول‌گرا، نمی‌شه هم پرسپولیسی باشی هم استقلالی. به‌هرحال، منِ اغلب مرددِ ندرتاً مصمم هیچ‌وقت نفهمیدم اصلاح‌طلبم یا اصول‌گرا، پرسپولیسی‌ام یا استقلالی، ولی خیلی زود فهمیدم که اخوانی‌ام و شاملویی نیستم. حالا هم پس از این مطالعات مسرت‌بخش و زجرآور فهمیدم مسکوبی‌ام و بهاری نیستم. چرا؟ چون شمیم بهار صاحب نظره و شاهرخ مسکوب صاحب نگاه. شمیم بهار تصمیمش رو گرفته اما مسکوب شک داره. شمیم بهار نقد می‌کنه و مسکوب یادداشت روزانه می‌نویسه. شمیم بهار نشسته و خونده‌، شاهرخ مسکوب پا شده و سفر رفته. عبارات تند و تیز شمیم بهار به درد توییتر می‌خوره و شاهرخ مسکوب در فیس‌بوک می‌نویسه. همه‌چیز برای مسکوب جالبه (جز زنده‌رودی) و هیچ‌چیز چنگی به دل شمیم بهار نمی‌زنه... گرچه اصولا مقایسه عملی‌ست بیهوده‌ و پوچ اما وقتی آدم، اول صبح نقد شمیم بهار درباره‌ی «خشت و آینه» ابراهیم گلستان رو بخونه و بعدازظهر وصف مسکوب از قصر ویکتوریایی گلستان رو، چه چاره‌ای هست جز قیاس.

شمیم بهار:
«خشت و آینه»، فیلم بسیار بدی‌ست؛ با همه‌ی عیب‌ها و تظاهرهای هنرمندانه‌ای که اکثراً در فیلمِ اول یک فیلمسازِ متوسط به چشم می‌خورد. یک کل نیست. تواناییِ گفتن حرف‌هایش را ندارد. کارِ فیلمسازی‌اش خیلی بدیهی ست و پُر است از دقیقه‌های زائد طولانیِ خسته‌کننده و غلوهای بیهوده و توضیح واضح‌ترین چیزها. به این ترتیب درباره‌ی «خشت و آینه» (با همه‌چیزهای خوبی که گاه‌به‌گاه دارد) حرف زیادی نیست که گفته شود. «خشت و آینه» یک تجربه است. اما یک تجربه ناموفق.

شاهرخ مسکوب:
در انگلیس، دوستی دور از شهر، در بلندی دشتی خوش‌منظر، مشرف بر بوته‌زارها و علفزارهای آرمیده بر پشته‌های دوردست، قصری دارد که زمانی یک تاجر تازه به دوران رسیده‌ی آلمانی و پولدار شده در هند، به سبک ویکتوریایی ساخته است. زشتی سرد و زمخت ویکتوریایی‌، تفرعن خرپول آلمانی و چُلمنی و ندانمکاری تازه به دوران رسیده‌ی هندی، همه در این قصر جسیم با ستون‌های ضخیم، اتاق‌های وسیع و طاق‌های رفیع و مهیب، جمع است. من که رسیدم صاحبخانه را با یک دستگاه تلفن دستی در ساختمان سرگردان دیدم. منتظر لوله‌کش، تعمیرکار یا کسی دیگر بود. تا عصر هرچه اتاق درندشتی را که در آن کز کرده بودیم گرم می‌کرد باز سردمان بود. اتاق‌های بالا بجز یکی همه خالی، پرده‌ها چنان بزرگ و بلند و سنگین که با برق بازوبسته می‌شد. توی آشپزخانه می‌شد پینگ پنگ بازی کرد و توی سرسرایش فوتبال. تنها چیزی که در مقیاس و اندازه‌ی انسانی دیده می‌شد - بجز خود آدم‌ها و بطر شراب خوبی که با دهانه‌ی باز در انتظار خمیازه می‌کشید و البته کسی به آن لب نزد - چند تا از بهترین کارهای سهراب و سعیدی بود و زنده‌رودی که این آخری خوبش هم چنگی به دل من نمی‌زند.

  • مرور آثار
  • نویسنده
  • سبک زندگی