فیلتر مقالات

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران مقالات

کوچه ابرهای گمشده؛ بازی «زبان» با زخم

کوچه ابرهای گمشده؛ بازی «زبان» با زخم

نویسنده : حدیث خیرآبادی

«کوچه‌ ابرهای گمشده» آخرین اثر داستانی کورش اسدی و تنها رمان اوست. کتابی که پس از هشت سال دوندگی و تغییر ناشر و تغییر نام از «پایان محل رؤیت است» به «روز قدیم»، در نهایت در اوایل سال ۹۵ توسط نشر نیماژ منتشر شد.
«کلمات از فرطِ سرکوب اشباع می‌شوند. از فرطِ اشباع غیرقابل رؤیتند. با همین کلماتِ تاریک ولی چیزهایی آشکار می‌شود در آخر.»
کورش اسدی در این رمان، تمام ظرفیت‌های زبان را به کار می‌گیرد تا در دامِ تاریخ‌نگاریِ صرف نیفتد و بتواند لایه‌های تودرتوی تاریخ و اجتماع را در لایه‌های پنهان زبان، آرام آرام به آشکارگی برساند.
حتا انتخاب نام «کارون» برای شخصیت اصلی داستان، یکی از لایه‌های زبانی اثر است. کارون، جنگ‌زده‌ای‌ست که در بمباران همه‌ی کس‌و‌کارش را از دست داده. خان‌ومانی ندارد. پس، از جنوب مهاجرت می‌کند به تهران. با این سوال ذهنی که «چرا هر که را دوست داشته‌ام از دست داده‌ام؟»
او حالا مهاجری‌ست که پیوند محکمی با شهر محل زندگی‌اش ندارد. تعلقی ندارد به کسی یا جایی. انگار رود کارون را جاری کرده باشند در کوچه پس‌کوچه‌های تهران. تهرانِ آن روزها. خاکستری و زخمی، با دیوارها و شعارها و قارقار کلاغ‌ها. از قضا نویسنده کارون را می‌برد به خیابان انقلاب و او می‌شود کتاب‌فروش؛ کتاب‌فروشی که بساط می‌کند و کتاب‌های دست‌دوم می‌فروشد.
«کارش خرید و فروش گذشته‌ی مردم شده بود.
کتابخانه‌ی شخصی شما را خریداریم.»
او از گذشته برای خودش سرپناه می‌سازد. «و فکر کرد که قدیم یک سرپناهِ مخفی است که آدم توی آن محفوظ است. هرچه در گذشته روی داده باشد چه بد چه خوب دیگر گذشته است. در قدیم دلواپسی و اضطراب نیست...» او از التهاب‌های بیرونی پناهیده می‌شود به درون. بی‌خبر از آن‌که درون، خود جایگاه التهاب‌های دیگری‌ست.
کارونِ خالی از امروز، با چریکی آشنا می‌شود به نام «پریا» و تنها از مسیر همین عشق است که به وقایع و تحولات تاریخی-اجتماعی پیرامونش وصل می‌شود. او در مقابلِ همه‌ی رخدادها، بی‌کنشی را برگزیده است. تماشا و سکوت. نظاره‌گر بودن. او کنش را در درون خودش انجام می‌دهد و از اینجاست که رمان تبدیل می‌شود به روایتی ذهنی از کارون که می‌خواهد خودش را در خلال مرور گذشته پیدا کند.
«من همه‌اش توی گذشته‌ام. گیر کرده‌ام. توی گذشته گیر کرده‌ام. مثل میخ که گیر کرده توی چوب.»
داستان در یک شبانه‌روزِ کارون روایت می‌شود که در جست‌وجوی کتابی نایاب به نام «کوچه ابرهای گمشده» برای دختری به نام شیده است. و این یک شبانه‌روز آن‌قدر در ذهن کارون کش می‌آید که زمان داستان به اندازه‌ی برهه‌ای از تاریخ این سرزمین طولانی می‌شود. در این جست‌وجوست که طرح و توطئه‌ی داستان چیده می‌شود. گره‌ها و سوال‌ها و معماها یکی یکی مطرح می‌شوند و در این میان داستانی موازی هم روایت می‌شود. کاغذپاره‌هایی که کارون در آشغال‌های خیابان پیدا کرده و در لابه‌لای مرور گذشته‌ی خود، داستان آن کاغذپاره‌ها را هم می‌خواند و این دو داستان در لایه‌های معنایی و زبانی، یکدیگر را کامل می‌کنند.
کورش اسدی در جایی از رمان می‌گوید: «هنرِ من فاش کردن نیست. هنرم پنهان کردنِ ماجرا در کشوهای یک جمله‌ی اساسی است. باید جمله‌ای را انتخاب کنم که بتواند بیشترین کشو را در اختیارم بگذارد. یا حالا اگر نه کشوهای بیشتر، ولی کشوهای جادارتر [...] هنری که من امروز به آن باور دارم چبزی شبیه این است: فاش کردن یک کشوی بسته. رسیدن به یک کشوی بسته و از کشوی بسته رسیدن به کلید.»
در «کوچه ابرهای گمشده» ترفند نویسنده همین است. او ما را در لایه‌های پیچ‌درپیچ ذهن کارون حرکت می‌دهد و ما بر پیدا و پنهان‌ِ دیوارهای ذهن او دست می‌کشیم. شبیهِ دست کشیدن بر ردّ زخم.
«هر کس با زخمش یک‌جور بازی می‌کند.»
همه‌ی داستانِ «کوچه ابرهای گمشده»، ساختار و فرم روایی اثر که از دو داستان تودرتو تشکیل شده، ذهنی بودن آن، نقب‌هایش به گذشته، فضایی که از شهر و آدم‌ها می‌سازد که رمان را جزو رمان‌های شهریِ درست قرار می‌دهد و از شهر به عنوان بستر روایت تاریخ معاصر استفاده می‌کند، زبان منعطف اثر و... همه‌اش زمینه‌سازی یک‌جور بازی‌ست. مهیا کردنِ شرایطِ بازی با زخم‌هایی‌ که از تاریخ به جا مانده؛ روی تن و روان آدم‌ها و روی دیوارهای شهر. و زخم، استعاره است.
«که میان استعاره‌ها آدم تنهاست. گم. مانند گمراهانِ زیرِ آسمانِ شب. که در تأویلِ ستاره‌ مانده‌اند.
در خفای کائنات
استعاره - زبان خداست»

  • کتاب
  • داستان
  • نقد و بررسی
  • نویسنده