فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

خمره

ادبیات

مترجم : جهانگیر افکاری

معرفی داستان خمره
«هوشنگ مرادی کرمانی»، نویسنده معاصر ایرانی است که بیش‌تر او را به واسطه‌ی نگارش کتاب‌های کودکان و نوجوانان می‌شناسند. کرمانی عضو فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی است و به عنوان چهره‌ی ماندگار مورد تقدیر قرار گرفته است. آثار او به زبان‌های مختلف ترجمه شده و تاکنون اقتباس‌های سینمایی، تلویزیونی و انیمیشن زیادی از آثارش صورت گرفته؛ که موفق‌ترین آن‌ها، مجموعه تلویزیونی «قصه‌های مجید» و فیلم سینمایی «مهمان مامان» است.
داستان «خمره» در یک روستا می‌گذرد. خمره‌ای که بچه‌های مدرسه روستا در آن آب می‌نوشیدند شکسته و دیگر قابل استفاده نیست. مدیر مدرسه، دانش‌آموزان و برخی از اهالی تلاش می‌کنند تا به نحوی این مشکل را حل کنند...
این داستان تاکنون به زبان‌های مختلفی از جمله آلمانی، اسپانیایی، هلندی، فرانسوی، انگلیسی، و ترکی استانبولی ترجمه شده و جایزه‌های زیادی را برای کرمانی به ارمغان آورده است از جمله: نامزد جایزه مؤسسه توسعه ادبیات خاورمیانه آمریکا در سال ۲۰۱۶، جایزه کتاب سال هیئت داوران مجله سروش نوجوانان، دیپلم افتخار شورای کتاب کودک، کتاب سال ۱۹۹۴ وزارت فرهنگ و هنر اتریش، معرفی ویژه کتاب برگزیده ۱۹۹۴ آلمان، دیپلم افتخار CPN هلند، جایزه خوزه مارتی‌ ‌کاستاریکا، جایزه کبرای آبی کشور سوییس، لوح زرین جایزه هیئت داوران بزرگسال و مرغک طلایی جایزه داوران خردسال جشنواره کتاب کودک و نوجوان.
ابراهیم فروزش از روی این داستان، فیلم «خمره» را ساخت که در سال ۱۹۹۴، برنده جایزه یوزپلنگ طلایی از جشنواره فیلم لوکارنو شد. مجموعه انیمیشن خمره به کارگردانی علی احمدی و به نویسندگی حمیدرضا حافظی، برداشت آزادی است از داستان خمره. این مجموعه در سال ۲۰۱۱ به بخش مسابقه پنجاه‌ویکمین دوره جشنواره بین‌اللملی انسی فرانسه راه یافت و در چهارمین دوره جشنواره فیلم جیپور هندوستان به عنوان بهترین فیلم انیمیشن برگزیده شد.
استفاده از ضرب‌المثل‌ها و آداب و رسوم عامه، کاربرد واژگان محاوره‌ای و آمیختگی نظم و نثر، از ویژگی‌های آثار هوشنگ مرادی کرمانی هستند.
سودابه امیری

داستان‌های فارسی - قرن ۱۴ - ادبیات کودکان و نوجوانان
۱۵۲ صفحه



قسمتی از کتاب

می‌گویند بابابزرگ عباسعلی، خیلی سال پیش، می‌رفته شهر. بالای آبادی که می‌رسد، دوروبرش را نگاه می‌کند و وقتی می‌بیند کسی آن دورو حوالی نیست با خیال راحت می‌نشیند زیر درخت چناری که غذا بخورد. موقعی که لقمه را می‌برده به طرف دهانش، دستش می‌لرزد و یک دانه برنج، از توی لقمه می‌افتد و می‌رود لای سنگ‌هایی که رویشان نشسته بوده. بابابزرگ سنگ‌ها را جابه‌جا می‌کند تا دانه برنج را پیدا کند. دانه برنج هم لج می‌کند، هی می‌خزد و می‌رود زیر سنگی دیگر. بابا همین طور سنگ‌ها را می‌کند و برمی‌دارد و دنبال دانه برنج می‌گردد. زیر لب می‌گوید: بالاخره پیدات می‌کنم. نمی‌گذارم به چنگ گنجشک‌ها و کفترهای کوهی بیفتی. القصه، با کندن و برداشتن سنگ‌ها چاله‌ای درست می‌شود به این بزرگی، عین چاه. از قضای روزگار، از ته چاه آب درمی‌آید. بابا دانه برنج را از روی آب می‌گیرد و می‌خورد و قاه‌قاه می‌خندد. خوشحال می‌شود که هم دانه برنج را پیدا کرده و هم به آب رسیده. به کسی هم چیزی نمی‌گوید. بعدها زمین‌های آن دور و حوالی را گندم و جو می‌کارد، با همان آبی که پیدا کرده بود، آب‌شان می‌دهد و صاحب ملک و باغ می‌شود...

جوایز

  • کتاب سال وزارت فرهنگ و هنر اتریش

  • جایزه کبرای آبی سوئیس

  • کتاب برگزیده آلمان

کتاب های مشابه