فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

ادبیات

مترجم :

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
نادر ابراهیمی (زاده‌ی ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ - درگذشته‌ی ۱۶ خرداد ۱۳۸۷)، داستان‌نویس معاصر ایرانی است. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌است.
«بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» محبوب‌ترین اثر این نویسنده‌ی رمانتیک‌نویس است. این کتاب که سال ۱۳۴۵ توسط نشر روزبهان منتشر شده است، شامل سه فصل با عنوان‌های «باران رؤیای پاییز»، «پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره‌آباد» و «پایان باران رؤیا» است.
«بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم»، داستان عاشقیِ پسرِ مردی کشاورز است که سخت دلباخته‌ی دختر خان شده و هنگامی این داستان را روایت می‌کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان، او را تنها رها کرده و به خانه‌شان بازگشته. پسر که در شهر تنها مانده و با درد جدایی سر می‌کند، طی این سال‌ها نامه‌هایی به معشوقه‌اش می‌نویسد...
رمان بازگویی بغض فروخورده‌ی راوی‌ست که پسری عاشق و جدا افتاده از معشوق است و در گوشه‌ی تنهایی خویش به یادآوری خاطره‌هایی که با هلیا داشته می‌پردازد.
این کتاب کوچک، تنها داستان گلایه‌ها و واگویه‌های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده، بلکه نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده‌ی دلتنگی‌های عاشقی تنها، بسیاری از عادات، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه‌ی کوچک مورد اشاره قرار داده‌است.

الهه ملک‌محمدی

۱۰۸ صفحه - جیبی (شومیز)



کتاب صوتی

نوار
نوار
لینک خرید از نوار

قسمتی از کتاب

آهنگ‌ها تنهایی را تسکین می‌دهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانه‌ها زیستن در میان بی‌رنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بی‌دلیل‌ترینِ جاری‌شدگانِ در فضا هستند. وقتی همه می‌گویند، هیچ‌کس نمی‌شنود. به‌خاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهی‌بودن نمی‌کند. اینک آنکه می‌گوید تهی‌ست – و رُفتگران بی‌دلیل نیست که شب را انتخاب کرده‌اند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۸۹)

ارسال دیدگاه

 seahorse

seahorse

بار دیگر شهری که دوست می داشتم، یکی از بهترین کتابای نادر ابراهیمیه که خیلی عاشقانه ست. عشق دو تا آدم به همدیگه و عشق به وطن رو میتونین به زیبایی توش ببینین. متنش یه چیزی بین شعر و نثره و آهنگ دلنشینی داره. هلیا گفتن هاش منو یاد آیدا گفتن های شاملو مینداخت یه عاشقانه ی غریبانه ست به نظر من که غم عجیبی تو دل راوی عاشق هست

1399-01-31
 seahorse

seahorse

هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگ نزدیک‌ ترین دوست زنده نگه می‌دارد و فراموشی را با دردناک‌ترین نفرت‌ها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش می‌کند، کتاب‌هایی را خوانده است فراموش می‌کند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش می‌کند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگ‌ها پارس می‌کردند – آن غروب‌های نارنجی را که خورشید آن غروب‌ها بر نگاه من می‌نشست و نگاه من به روی قصر و تمام شیشه‌های قصر سایه می‌انداخت؟

1399-01-31
 seahorse

seahorse

تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته است، به من، و به رویاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه‌ای‌ ست به‌سوی فضای نیلی و زنده ی دوست‌ داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم...

1399-01-31
 seahorse

seahorse

برو بیرون سراغ پروانه‌هایت! تو هیچ‌وقت چیزی نخواهی‌شد. آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخند مرا برمی‌انگیزد «چیزی‌شدن» از دیدگاه آنهاست_ آنها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعداد کوچک به ما حمله می‌کنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیق‌ترین و جاذب‌ترین رویاها می‌آیند

1398-11-27

کتاب های مشابه