فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

سلوک

ادبیات

مترجم :

سلوک رمانی از محمود دولت‌آبادى، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس، اولین‌بار در سال 1382 توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. رمان ده جلدی «کلیدر»، بزرگ‌ترین رمان فارسی، از معروفترین آثار اوست. آثار بی‌نظیر دولت‌آبادی بارها به زبان‌های مختلفی ترجمه شده‌ و جوایز زیادی را از آن خود کرده‌اند.
به گفتهی ناشر، سلوک به نوعی مانیفست دولت‌آبادی در رابطه با زن و عشق است. در داستان شخصیت اصلی، مردی به نام قیس است که نامش یادآور مجنون است، دربارهی زن و مرد شرقی، درک انسان از عشق و روابط عاشقانه‌ی بین انسانها سخن میگوید. این داستان هیچ شباهتی با اندیشهی مجنون نظامی گنجوی و اندیشههای امروزی ندارد.
قیس دلباختهی دختری به نام مهتاب می‌شود که ۱۷ سال از او کوچک‌تر است. این عشق که مهتاب را هم گرفتار خود کرده، باعث حسادت خواهران مهتاب میشود. قیس به عنوان نمادی از مرد شرقی با افکار سنتی و نوعی خودشیفتگی، به خاطر عشق دیوانه‌واری که به او دارد، خود را مالک مهتاب می‌داند. اما اوضاع همیشه مطابق میل قیس پیش نمی‌رود و مهتاب که چشمش از عشق قیس کور شده بود، کم‌کم دید بازتری نسبت به ازدواج پیدا می‌کند و... .

فرناز ابراهیمی

۲۱۶ صفحه - رقعی (گالینگور) - چاپ ۱۰ - ۳۰۰۰ نسخه ISBN: ۹۷۸-۹۶۴-۳۶۲-۱۲۲-۳
تاریخ نشر:۹۰/۱۱/۲۵ قیمت :۵۲۰۰۰ ریال



محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی محمود دولت آبادی متولد ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در سبزوار، نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس و بازیگر معاصر است.

قسمتی از کتاب

چه بسیار آدمیانی که می‌آیند و می‌روند بی‌آن که از خیالشان بگذرد که چنین موهبتی نیز وجود دارد که انسان بخواهد و احساس وجد کند از اینکه خودی‌ترین و محرم‌ترین چشمان عالم در او می‌نگرند...نگاه او به من کفایت می‌کرد برای سرمستی وصف ناپذیرم اگر چشمان عالمی حتی نسبت به من کور می‌شد.

ارسال دیدگاه

 mryshahr

mryshahr

هر آدمی دانسته و ندانسته به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد و هیچ دیگری ویرانگر تر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد. الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم نوعی عادت. عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

یک بار مردن جواب نابود شدن های لحظه لحظه ی تو را نمی دهد .

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت. اول بیخ در زمین سفت کند پس سر برآرد و خود را در درخت بپیچد و هم‌چنان می‌رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می رسد، به تاراج می‌برد تا آن‌گاه که درخت خشک شود…

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

من به یک حقیقت مهم در امر مرگ اطمینان دارم و آن این است که انسان تا به زندگى پشت نکرده باشد، مرگ بر او چیره نمى شود.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

در سیما چه مهربان است عشق و در سیرت چه خشمخوار. کمتر زنى مى توان سراغ کرد که در ذهنش نسبت به بستگان مردى که دوستش مى دارد ، مرتکب جنایت نشده باشد. آرى… عشق در پشت سیماى درخشانش یک غول دیگرکُش نهفته دارد. هیچ کس مبادا براى تو، الّا من.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

چه خوب مى بود اگر این امکان فراهم مى شد که بتوان همه ى آنچه را در ذهن رخ مى دهد، به همان دقت و همان سرعت روى کاغذ آورد. اما این یک ناممکن است. براى همین انسان ، انسانى که ذهنى چنان شتابنده و پرتپش دارد، در نوشتن دچار احساس غبن مى شود از این که کمترین از آن انبوهه را هم نتوانسته است روى صفحه ى کاغذ ثبت کند.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

(زن)در نهان مى گوید دوستم بدار!دوستش مى دارى. مى گوید نه؛ دوستم بدار! دوستش مى دارى. مى گوید نه، خیلى دوستم بدار! خیلى دوستش مى دارى. اما این کافى نیست. مى گوید خیلى ، خیلى ، خیلى دوستم بدار! خیلى خیلى خیلى دوستش مى دارى. اما نه! ناگفته مى گوید جانت را مى خواهم؛ برایم بمیر! سر مى گذارى و برایش مى میرى. جخ شیون مى کند و به فغان در مى آید ، کنارِ افتاده ى تو زانو مى زند، سرت را میان دست ها بر زانو مى گیرد و نعره مى زند که نمى خواستم بمیرى، نمى خواستم. برخیز ، برخیز و برایم بمیر!

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

دوست داشته شدن از سوى کسى که دوستش مى دارى ، آن حس و حالتى است که در واژه ى عام و عادىِ خوشبختى نمى گنجد.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

زن دوست ندارد به زبان آشکار شود. زن فقط ستوده مى خواهد بشنود؛ فرقى هم نمى کند در زبان چه کسى! سال ها پیش تعریف آن نویسنده ى روسى را برایت آورده بودم که: زن مثل گربه است ؛ از جانب هر دستى نوازش بشود، سر بر زانوى همو مى گذارد.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

انسان در مسیر عمر خود مگر چندبار مى تواند به دوستانى بربخورد که از میان آنها همزبانى بیاید؟

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

به زنى مى اندیشم که چون از درون من مى رفت،یک چاه بى کبوتر در من بجا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان مى شود به لغت و گفته مى شود خلأ. ستون درون من تهىِ خود را بجا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاربک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواک درد در پیچ هاى پر مُخافت چاه؟

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

چون عشق جاى تهى کند، تهیگاه آن را مرگ مى تواند پر کند یا نفرت؛ و بعضا هر دو با هم.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن… زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

من نتونستم باهاش رابطه برقرار كنم. اصلاً و ابداً!

تا آخرش هم هرچي فكر كردم به نتيجهاي نرسيدم!

شايد اگه يه بار ديگه بخونمش (كه احتمالش خيلي كمه) تونستم ازش سر در بيارم

1398-07-24

کتاب های مشابه