فیلتر پرونده

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران پرونده

در تمام شب چراغی نیست در تمام روز نیست یک فریاد

ادبیات

در تمام شب چراغی نیست در تمام روز نیست یک فریاد در تمام شب چراغی نیست
در تمام روز
نیست یک فریاد.

چون شبانِ بی‌ستاره قلبِ من تنهاست.
تا ندانند از چه می‌سوزم من، از نخوت زبانم در دهان بسته‌ست.
راه من پیداست.
پای من خسته‌ست.
پهلوانی خسته را مانم که می‌گوید سرودِ کهنه‌یِ فتحی قدیمی را.

با تن بشکسته‌اش،
تنها
زخمِ پُردردی به جا مانده‌ست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم:
اشک، می‌جوشاندش در چشمِ خونین داستانِ درد؛
خشم خونین، اشک می‌خشکاندش در چشم.
در شب بی‌صبحِ خود تنهاست.

از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی آن خوفی نهاده دام
دردناک و خشمناک از رنجِ زخم و نخوتِ خود می‌زند فریاد:

«ــ در تمام شب چراغی نیست
در تمام دشت
نیست یک فریاد...

ای خداوندانِ ظلمت‌شاد!
از بهشتِ گندِتان، ما را
جاودانه بی‌نصیبی باد!

باد تا فانوسِ شیطان را برآویزم
در رواق هر شکنجه‌گاهِ این فردوسِ ظلم‌آیین!

باد تا شب‌های افسون‌مایه‌تان را من
به فروغِ صدهزاران آفتابِ جاودانی‌تر کنم نفرین!»

احمد شاملو
  • گزیده شعر

فایل ها