فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

آخرین خنیاگر

ادبیات

مترجم : علی فامیان

مجموعه داستان های «آخرین خنیاگر» نوشته نویسنده شناخته شده آمریکایی «اُ.هنری» با ترجمه‌ای از علی فامیان، توسط انتشارات نیستان منتشر شده است.

خنیاگرها بین قرون یازدهم تا سیزدهم در اوج بودند. «سام گالووی» آخرین خنیاگر بود. او قصد داشت بعد از سه ماه، مزرعه «رنو آلتیتو» را ترک کند و همه ساکنان مزرعه از رفتن او غمگین بودند. سام یک گیتاریست بود و روی اسبش، آواز می‌خواند. او بعد از ترک مزرعه، به دامداری «الیسون» رفت و پیرمرد از آمدن او استقبال کرد. یک روز السیون با «جیمز کینگ» برخورد کرد. او شرورترین مرد در جنوب غرب تگزاس بود و پیرمرد را تهدید کرده بود که مزرعه‌اش را تخلیه کند. الیسون این ماجرا را به سام گفت. بعد از مدتی الیسون برای بار دیگر جیمز را دید و دریافت آن‌ها از طریق خواهر ناتنی پیرمرد به‌نوعی با یکدیگر آشنا هستند و به همین دلیل اختلاف میانشان برطرف شد، اما همان شب سام بدون اطلاع از این ماجرا، جیمز را کشت.

عنوان تعدادی از ۲۳ داستان گردآوری شده از این نویسنده شامل: «ذهن و آسمان‌خراش، استاد بشر دوست ریاضیات، قانون ناکارآمد، خانه‌ها و ساکنانش حاکم مردم، عرضه و تقاضا، پلیس و سرود، شاهدخت و شیرکوهی، قلب‌ها و دست‌ها، سیب اسرار آمیز، پس از بیست سال» می‌باشد.



او. هنری (ویلیام سیدنی پورتر)
او. هنری (ویلیام سیدنی پورتر) اُ. هنری (O. Henry) با نام مستعار ویلیام سیدنی پورتر (William Sydney Porter) نویسنده آمریکایی است. پورتر در ۱۱ سپتامبر ۱۸۶۲ در شهر گرینزبورو متولد شد.

قسمتی از کتاب

در بخشی از داستان «قلب‌ها و دست‌ها» می‌خوانیم:

دست راستش را بالا برد و دستبند نمایان شد. کم‌کم شادی از چهره زن محو شد و هراس و گیجی جای آن را گرفت. گونه‌ها و لب‌هایش نشان می‌داد که ترسیده است. ایستن که خندان و سرحال بود می‌خواست دوباره چیزی بگوید که همراهش مانع شد. مرد افسرده زیرچشمی و با زیرکی دختر را می‌پایید. لحظه‌ای بعد گفت: عذر می‌خوام دوشیزه، می‌بینم که شما با کلانتر اینجا آشنایید، اگه ازش بخواهید که سفارش من رو بکنه، خب اوضاع خیلی بهتر می‌شه. این آقا داره من رو می بره زندان «لیون ورث». هفت سال حبس به جرم جعل اسناد. دختر با تعجب آه عمیقی کشید و گفت: آه، پس شغلتون اینه! کلانتر! ایستن با آرامش گفت: دوشیزه فرچایلد عزیز. خب من باید شغلی دست و پا می‌کردم. پول خیلی شیرینه و باعث می‌شه آدم تو واشنگتن سری تو سرا در بیاره. من آگهی این شغل رو در غرب دیدم، اما خب کلانتر شدن، سفیر شدن که نیست! دختر با لحنی صمیمی گفت: سفیر شدن که چیزی نیست. از اولش چیزی نبوده، باید اینو بدونید. که این‌طور… پس حالا شما یکی از قهرمانان پر جنب‌و‌جوش غرب هستید که سوار بر اسب تیراندازی می‌کنه و به استقبال خطر می‌ره. این با زندگی در واشنگتن فرق می‌کنه. شما دیگه تو اون‌جور اجتماعات جایی ندارید.

کتاب های مشابه