فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

پاییز فصل آخر سال است

ادبیات

مترجم :
ویراستار: روزبه رادمنش

پاییز فصل آخر سال است
نسیم مرعشی متولد سال ۱۳۶۲ در تهران؛ نویسنده، فیلمنامه‌نویس و روزنامه‌نگار است. وی با کتاب «پاییز فصل آخر سال» است در سال ۱۳۹۳ برنده جایزه ادبی جلال آل‌احمد شد.
«پاییز فصل آخر سال است» برش‌هایی از زندگی سه دختر در آستانه‌ی سی سالگی است. روجا و لیلا و شبانه، که سه همکلاسی دوران دانشگاه و متولدین دهه شصت هستند. سه دختر امروزی که هر کدام دغدغه‌های خاص خود را دارند که این دغدغه‌ها هر کدام دغدغه‌ی امروزی بسیاری از زنان و دختران جوان ماست. سه دختر که زندگی‌شان از دوران دانشگاه با هم گره خورده و حالا در حالی که راهشان کاملاً از هم جداست، کماکان روی زندگی هم تأثیر می‌گذارند. این کتاب دو بخش با عنوان‌های «تابستان» و «پاییز» دارد. هر کدام از این دو بخش شامل سه فصل است که هر فصل از نگاه یکی از شخصیت‌های رمان روایت می‌شود. در بخش اول هر کدام از سه شخصیت چند ساعت از یک روز خاص را روایت می‌کنند و روایت آن‌ها گاهی به هم برخورد می‌کند. بخش دوم سه ماه بعد اتفاق می‌افتد و در آن شخصیت‌ها سه روز متفاوت غیر متوالی را روایت می‌کنند به طوری که روایت داستان به شکلی دایره‌ای درمی‌آید.
این داستان به دور از تخیل و با زبانی روان و بسیار ساده نوشته شده است. پس این تصور را به وجود می‌آورد که شاید هر یک از شخصیت‌های داستان، خود ما هستیم. ما دهه‌ی شصتی‌ها که پیوند زندگی مدرن همراه با تکنولوژی و دوران قبل از آن هستیم.
ما در این داستان با گذشته‌ی هر شخصیت آشنا می‌شویم و در همین حال، رویدادهای ناگوار ایجادشده در جامعه، به عنوان عاملی برای تغییر دادن شرایط زندگی در زمینه‌های شغلی، اجتماعی، عاطفی و اقتصادی معرفی می‌شود و به دنبال آن مقوله‌ی مهاجرت و آسیب‌های آن، مسئله‌ی اصلی رمان است که به نظر می‌رسد نویسنده به خوبی به آن پرداخته‌است.
«پاییز فصل آخر سال است» کتابی است که به سبب شخصیت‌پردازی قوی، نثر روان، داستان جذاب و نزدیکی شخصیت‌ها به آدم‌های واقعی و نه کلیشه‌ای، صحنه‌های ناب و تصویر رؤیاهای مشترک یک نسل، خواندنی‌ست.

الهه ملک محمدی

داستان‌های فارسی - قرن ۱۴



قسمتی از کتاب

نمی‌دانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟

ارسال دیدگاه

 mryshahr

mryshahr

بعضی کتاب‌ها هستند که آنقدر اسم‌شان را می‌شنوی که فکر می‌کنی اگر نخوانی‌شان چیزی را از دست می‌دهی.
پاییز فصل آخر سال است برای من از این دسته کتاب‌ها بود. کتابی که آنقدر اسمش را شنیده بودم که خودم را ملزم به خواندنش می‌دانستم. (هرچند آخر نخواندمش،‌فایل صوتی آن را از نوار شنیدم.)

راوی داستان سه دوست به نام‌های لیلا، شبانه و روجا بودند. همکلاسی‌هایی که یکی در تلاش برای فراموشی همسرش بعد از طلاق است و یکی درگیر تلاش برای رابطه برقرار کردن با همکارش و ازدواج، و یکی دیگر در حالا گرفتن ویزا برای مهاجرت. هر کدام داستان خودشان و حال و هوایشان را می‌گویند اما زندگی‌شان به هم مرتبط است و اسم‌شان در واگویه‌های ذهنی همدیگر هم می‌آید.

اما نکته جالب داستان برای من اینها نبود. شخصیت جذاب‌تر داستان برای من «میثاق» بود. کسی که با لیلا ازدواج کرده بود و وقتی از همراهی او برای مهاجرت ناامید شده بود خودش به تنهایی مهاجرت کرده بود و لیلا را تنها گذاشته بود. کسی که در فکر و خیالات هر سه دوست بود و هر سه به نوعی منتظر میثاق بودند. لیلا منتظر برگشت میثاق، شبانه منتظر مردی که مثل میثاق عاشقی بلد باشد، و روجا منتظر اینکه مثل میثاق برای بزرگ‌تر کردن دنیا و رویاهاش از ایران برود. هر سه دوست داشتند میثاق هنوز هم کنارشان باشد. چون آنقدر نقش پررنگی در زندگی‌شان داشته که الان بیشتر از هر چیزی جای خالی تکیه‌گاه و حتی شخصیت آرمانی‌اش حس می‌شود. مخصوصاً وقتی در فشار روحی هستند و نیاز به کسی دارند که دستشان را بگیرد و نجات‌شان را بدهد.

در کل کتاب خوبی بود و مخصوصاً برای اولین رمان یک نویسنده فوق‌العاده بود. من هم دوستش داشتم. اما از آنجایی که به نظرم از آن دسته کتاب‌ها نیست که دلم بخواهد روزی دوباره بخوانمش، ۵ امتیازش نمی‌دهم.



تاریخ مطالعه: بابل و تهران - ۱۴ تا ۱۶ خرداد ۹۸

1398-07-23
 mryshahr

mryshahr

می‌گوید: «نگران نباش، زودتر از چیزی که فکر کنی همه‌چیز درست می‌شود.»
ناامیدترین لبخند دنیا را می‌زند. او هم مثل من می‌داند هیچ‌چیز هیچ‌وقت قرار نیست درست شود.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

زندگی آدم‌ها همه‌اش دست خودشان نیست شبانه. تو فقط می‌توانی سهم خودت را درست زندگی کنی. بقیه‌اش دست دیگران است.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

کدام احمقی گفته زمان خطی است؟ دروغ گفته. زمان معادله‌ی چند‌مجهولی است. اگر نامه‌ای ننوشته مانده باشد یا کاری نکرده، دو ساعت می‌شود دو دقیقه. دو ثانیه اصلاً. چشم‌ که به‌هم بزنی، می‌گذرد. اما اگر منتظر باشی، مثلاً منتظر جواب یک کارمند احمق در سفارت، دو ماه به اندازه‌ی دویست سال می‌گذرد. هی پیرتر و پیرتر می‌شوی در آینه. روزها جانت را می‌گیرند و شب نمی‌شوند.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

هر چیز بدی را می‌شود تحمل کرد، اگر یواش‌یواش آن را بفهمی.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

ذوقش حالم را به‌هم می‌زند، بس که غم‌انگیز است. مثل این آهنگ‌های شاد است که اگر به شعرشان گوش کنی می‌بینی روانی‌ها دارند از دلتنگی و فراق و بدبختی می‌گویند و وسط رقص اشکت را درمی‌آورند.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

آه واگیر دارد، مثل خمیازه. پخش می‌شود توی هوا و آوار می‌شود روی دل آدم‌هایی مثل من، که گیرنده‌ی غصه دارند.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

حقوق گرفته بودم و خانم خانه‌ی خودم بودم. خانم بودم و دلم مهمانی می‌خواست. مهمانی دادن انتهای زنانگی است.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

فرق است میان این‌که در ذهنم تکرار شوی یا این‌که به زبانم بیایی. به زبانم که می‌آیی، واقعی می‌شوی. موج می‌شوی‌ در هوا ‌و دیگران هم می‌بینندت.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

نمی‌فهمم چی را در من دوست دارد و از همین می‌ترسم. از این نفهمیدن بی‌‌در‌و‌پیکر که مرا پرت می‌کند توی فضای تاریکی که نمی‌شناسم.

1399-01-12
 mryshahr

mryshahr

خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی.

1399-01-12

کتاب های مشابه