فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

مسخ و داستان‌های دیگر به همراه پیام کافکا

ادبیات

مترجم : صادق هدایت

معرفی کتاب مسخ
«مسخ» داستان نه‌چندان بلندی از فرانتس کافکاست که اواخر قرن نوزدهم (۱۸۸۳) پا به جهان گذاشت و تنها ۴۱ سال زندگی کرد. کافکا عموماً کتاب‌هایش را به زبان آلمانی نوشته و آثارش در زمره‌ی تاثیرگذارترین کتاب‌های ادبیات غرب گنجانده می‌شوند. در ایران اولین بار صادق هدایت از روی نسخه فرانسوی این کتاب را ترجمه کرد، بعد فرزانه طاهری از نسخه انگلیسی کتاب را به فارسی برگرداند، اما علی‌اصغر حدادی مجموعه کتاب‌های کافکا را از زبان اصلی (آلمانی) ترجمه و از طریق نشر ماهی روانه بازار کرده است.
«مسخ» روایت زندگی جوان فروشنده‌ی دوره‌گردی به نام «گرگور سامسا»ست که نان‌آوری خانواده را به عهده دارد، اما روزی وقتی از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند که به حشره‌ای بزرگ تبدیل شده است...
داستان با جملاتی ساده و توصیف دقیق این حشره آغاز می‌شود و خواننده را میخکوب می‌کند، اما تا آخر بر همین سبک باقی می‌ماند. جملات کوتاه و گزارشی کافکا تضاد عجیبی با کابوسی که اتفاق افتاده دارد و همین مساله بر شدت وهم موجود در داستان اضافه می‌کند. داستان‌های کافکا همگی در موقعیت‌هایی روزمره اتفاق می‌افتند و شخصیت‌ها در همین فضاها در شرایطی عجیب گرفتار می‌شوند، برای همین این نوع فضاها را کافکایی می‌نامند.
گرگور، نمونه انسانی است که زیر فشار زندگی شهری و ماشینی به خاطر دیگران، دچار خودبیگانگی شده و آن قدر از خود و دیگران دور می‌شود که دچار مسخ می‌شود. این مسخ در واقع نوعی فرار از واقعیت جاری است، واقعیتی که نشان می‌دهد تا زمانی که گرگور برای خانواده مثمرثمر و کارآست، عزیز و دوست‌داشتنی است، اما پس از آن به موجودی مورد تنفر خانواده بدل می‌شود و برای رسیدن مرگ لحظه‌شماری می‌کند.
سایر آثار کافکا عبارتند از: قصر، محاکمه، گروه محکومین، آمریکا، نامه به پدر، دفتر یادداشت‌های روزانه و مجموعه داستان‌ها.

داستان‌های کوتاه آلمانی - قرن ۲۰م.
۲۲۴ صفحه



کتاب صوتی

نوار
نوار
لینک خرید از نوار

قسمتی از کتاب

خواهر گرگور فریاد زد: باید برود، تنها راهش همین است! پدر، فقط باید سعی کنید این فکر را از سرتان بیرون کنید که این گرگور است. بدبختی اصلی ما همین است که این همه وقت چنین فکری می‌کردیم؟ آخر چطور ممکن است این گرگور باشد؟ اگر این گرگور بود خیلی پیشتر از اینها می‌فهمید که آدم‌ها نمی‌توانند با یک چنین جانوری زندگی کنند و خودش با پای خودش می‌رفت. آن وقت دیگر برادری نداشتیم، اما دست کم می‌توانستیم زندگی‌مان را ادامه دهیم و خاطره‌اش را عزیز بداریم، اما حالا در عوض این جانور دنبال‌مان می‌کند و مستاجرهای‌مان را فراری می‌دهد! معلوم است که می‌خواهد تمام این خانه را غصب کند و ما را بفرستد گوشه خیابان بخوابیم!