فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

در کوچه و خیابان

ادبیات

مترجم :

معرفی کتاب در کوچه و خیابان (داستان‌های واقعی از تهران قدیم)
دکتر عباس منظر پور متولد 1308 تا هفتاد سالگی عمدتاً دندان‌پزشک خصوصی و پزشک کارمند دولت بود. بازنشستگی، بیماری سخت همسر و خانه نشینی اجباری منظرپور، برای مراقبت از همسر، او را به سمت نوشتن درباره عشق گم شده همه زندگی‌اش، تهران و مردمان‌اش کشاند. پیش از آن نوشته‌های او هر از گاه به شکل یادداشت‌های کوتاه در نشریات منتشر می‌شد، ولی اوایل اردیبهشت 1380، نخستین جلد از مجموعه 3 جلدی دل‌نوشته‌ها و یادمانده‌های منظرپور درباره تهران و محلات قدیم محل زندگی او، به صورت کتاب منتشر شد. این کتاب را ابتدا دانشگاه آزاد اسلامی منتشر کرد اما چاپ‌های بعدی ناشران دیگری دارند. این کتاب تاکنون بارها تجدید چاپ شده است.
«در کوچه و خیابان» ابتدا در سه جلد مجزا با عناوین «در کوچه و خیابان»، «شیربرنج‌نامه» و «دیار حبیب» چاپ شده بود، اما در ویرایش‌های بعدی هر سه کتاب در یک جلد جمع‌آوری شدند. منظرپور در این کتاب به شرح خاطراتش از زندگی در تهران قدیم و نحوه‌ی شکل‌گیری آن پرداخته و با کلامی شیرین و صراحت لهجه یک‌صد یادداشت کوتاه شامل خاطرات، یادمانده‌ها و شنیده‌های خود از زندگی مردمان عادی جنوب شهر تهران را نوشته و منتشر کرده است. یکی از ویژگی‌های بسیار کم نظیر نوشته‌های منظرپور، توجه خاص او به اقشاری چون اصناف غذایی، به خصوص صنف کبابی، پهلوانان و لوطیان جنوب شهر تهران است.

منظرپور چند سال بعد از انتشار «در کوچه و خیابان»، کتاب کوچک دیگری به نام «نادره دوران» در خارج از ایران منتشر کرد که در واقع ادامه حکایت‌های در کوچه خیابان است.
سودابه امیری

موضوع(ها):
منظرپور، عباس، 1308 - خاطرات
تهران - تاریخ
تهران - آداب و رسوم و زندگی اجتماعی
۵۵۲ صفحه



عباس منظرپور
عباس منظرپور عباس منظرپور (متولد فروردین ۱۳۰۸ _ درگذشت ۲۹ فروردین ۱۳۹۷) تهران‌پژوه و نویسنده ایرانی متولد تهران بود.

قسمتی از کتاب

شبى را به ياد می‌آورم كه در خانه روضه داشتيم. من در اتاق مردانه نشسته بودم و آقايى بالاى منبر بود و من طبق معمول به سخنانش گوش نمی‌دادم و با پهلودستيم صحبت می‌كردم. خانه بزرگ بود. دو اتاق بزرگ غربى، مخصوص مردان و سطح حياط و روى حوض كه با تخته پوشانده و رويش فرش پهن می‌كردند، مخصوص خانم‌ها بود. منبر را در ايوان شرقى می‌گذاشتند كه حدود يک متر از سطح حياط بالاتر بود. از اتاق مردانه اگر كسی می‌خواست به طرف منبر برود، بايد تمام عرض حياط را از ميان عزاداران زن طى كند. بارى، نمی‌دانم سخنران بالاى منبر چه گفت كه فرياد آشيخ ابراهيم (كه خودش هم از منبری‌هاى فاضل و زاهد آن زمان بود) شنيده شد. برخاست و حتى عبايش در اتاق ماند. با خشم فراوان از ميان زنان به طرف منبر رفت، در حالى كه فرياد می‌زد: فلان فلان شده (فحشاى ركيک می‌داد) از جاى پيامبر بيا پايين! آن منبرى كه ظاهراً نمی‌دانست آشيخ هم در بين حضار است و سخنانش را می‌شنود، تا ايشان را با اين حالت ديد از منبر پايين آمد و به طرف در ديگر حياط رفت و از خانه خارج شد. آشيخ ابراهيم از پله‌هاى منبر بالا رفت و همانطور كه بدون عبا روى آن نشست، هرچه از دهانش درآمد، نثار گوينده قبلى كرد. از ناسزاهايش ياد نمی‌كنم ولی جمله‌اى گفت كه بعدها در تهران و شايد هم كشور مدت‌ها زبانزد خيلی‌ها بود و آن اين بود كه ٦٠ سال است ...نم را روى منبر گذاشته‌ام و هنوز پينه نبسته! فلان فلان شده نمی‌داند اول وضو می‌گيرند، بعد نماز می‌خوانند يا بالعكس! آنوقت پيشانى‌اش چه پينه‌اى بسته!! ظاهراً گوينده قبلی، پينه بزرگى به پيشانى داشته كه من توجه نكرده بودم، آنگاه شيخ، شرحى راجع به پينه پيشانى داد و گفت: پينه علامت دو خلاف آشكار اسلامى است. اول این‌كه عضوى را كه خداوند به حالت طبيعى آفريده و تمام بندگان خود را به حفظ نعمت سلامتى سفارش كرده، معيوب می‌كنند و عيناً مثل خالكوبى، كفران نعمت است؛ دوم اين‌كه كسى اين علامت را در پيشانى دارد كه موقع سجده به فكر كسانى است كه می‌خواهد به آنها مراتب تدين خود را ثابت كند، يعنى بندگان خدا و در حقيقت به بنده خدا سجده می‌كند و اين بدترين شرک است.

ارسال دیدگاه

 Mehribanooo

Mehribanooo

این کتاب خاطرات یه دکتر دندوپزشکه از روزهایی که تهران تازه داشته تهران می‌شده. به قول نویسنده، مولوی اولین خیابون تهران بوده که بهش کلا میگفتن خیابون. پدر این دکتر اون زمان اونجا کاسب غذافروش بوده. چیزایی که به صورت خاطرات مطرح شده تو کتاب، جذابه، انگار نشستی پای صحبت یه پیرمرد شیرین و داری به حرفاش گوش میدی و در خلال این حرفها اطلاعاتی بهت داده میشه که ارزشمند و جالبن. مثلا سبک زندگی اون زمان، روش کاسبیها، آدمهایی که اون دوره زندگی میکردن و خیلی چیزهای دیگه رو میشه تو این کتاب دید. وقتی میخوندمش به نظرم میرسید که از بعضی خاطرات این مدلی، میشد یه سریال اپیزودیک جالب درآورد. برا کسایی که به این تیپ خاطره‌نویسی علاقه دارن توصیه میکنم.

1398-07-17
 mryshahr

mryshahr

کتاب حاضر قبلاَ به صورت 3 جلد مجزا با عناوین در کوچه و خیابان، شیربرنج‌نامه و دیار حبیب چاپ شده بود. اما گویا در ویرایش‌های بعدی هر سه کتاب در یک جلد جمع‌آوری می‌شوند. عباس منظرپور نویسنده کتاب، متولد 1308 تهران است. او در این کتاب به شرح خاطراتش از زندگی در تهران پرداخته. روایت‌های او از زندگی مردم تهران قدیم بسیار شیرین و جذاب است. هرچند در بعضی از داستان‌ها این روایات با پند و اندرز هم همراه می‌شود، اما در کل مجموعه‌ای خواندنی بود.‏

به نظر من آن بخش خاطرات که متعلق به زمان کودکی نویسنده است (و به گمانم در ویرایش‌های قبلی با همین نام «در کوچه و خیابان» به چاپ رسیده است) از بهترین روایات مجموعه بود. بخش میانی کتاب که احتمالاً شامل روایات شیربرنج نامه‌ی اسبق است بیشتر به بیان دوران جوانی و فعالیت‌های سیاسی نویسنده می‌پردازد که به جذابیت روایات اولیه نیست. اما در بخش انتهایی کتاب که احتمالاً شامل روایت‌های دیار حبیب است، دوباره شیرینی به نوشته‌ها بازمی‌گردد. به نظرم علت وجود چنین تغییر محسوسی، اضافه شدن توضیحات سیاسی به روایاتی صرفاً خانوادگی و اجتماعی است. درگیر شدن با داستان زندگی سیاسیون هیچ وقت برای من جذابیت نداشته است!‏

به مسائل فرهنگی اجتماعی زیادی در روایات این مجموعه اشاره شده است در حدی که می‌توان از آن به عنوان یکی از منابع شناخت مفید برای زندگی مردم تهران قدیم استفاده کرد. آشنایی خود من با این کتاب توسط کتاب‌فروشی بود که از بچگی از او خرید می‌کنم. دنبال کتابی بودم که زندگی را در فضاهای شهری یا معماری و با تاکید بر آنها توصیف کرده باشد، که این کتاب را به من پیشنهاد کرد. به من که کمک زیادی در این راه کرد. چند نفری از اعضای خانواده‌ام هم از خواندنش ابراز رضایت کردند. حتی چند روایتی که از آن برای پدرم خواندم بسیار به دلش نشست و خاطرات قدیم را برایش زنده کرد. و جالب‌تر اینکه بعضی از روایاتی که پدرم از قدیم می‌گفت را هم در نوشته‌های این کتاب دیدم. در کل جدا از بحث شناخت فرهنگی اجتماعی از تهران قدیم، این کتاب جان می‌دهد برای زنده کردن حس نوستالوژیک در بزرگ‌ترها!‏

چند نکته هم از کتاب توجه من را به خود جلب کرد. یکی از آنها توضیحات زیاد حال و هوای سالهای انقلاب و قبل و بعد از آن بود. نکته جالب‌تر ربط دادن بعضی از مسائل سیاسی آن دوران به زمان حال بود. برای مثال به این بخش از یکی از روایت‌ها توجه کنید: ‏


‏«لات» یکی از محصولات تهران است و هیچ شهر دیگری آن را به معنای واقعی‏ ندارد. «لات» فرزند تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و به طور خلاصه شرایط خاص تهران است. نه خوب است و نه بد. تا آنجایی که تاریخ نشان می‌دهد در موارد بسیار از او سوءاستفاده شده است. بسیار ساده است. زودباور و فداکار است. معمولاً دستش «تنگ» است. باج می‌گیرد ولی گدایی نمی‌کند. زود معتاد می‌شود چون «جاهل» است و مضرات اعتیاد را واقعاً درک نمی‌کند. دم را غنیمت می‌داند ...‏
‏«لات»ها بد نیستند، فرزندان شرایط کشورند، قسمتی از هموطنان ما هستند که فقط کافی است زبان آن‌ها را بفهمیم. هیچ وقت سعی نکنید آن‌ها را «راهنمایی» کنید بلکه سعی کنید با آن‌ها مثل خودشان زندگی کنید... همان‌هایی که در طول سال‌های طولانی از این گروه در سرکوب ملت استفاده کرده‌اند، امروز هم همان حرکات را ادامه می‌دهند. نگذارید برای چهارمین بار در دوران معاصر آن‌ها در مقابل آزادی صف‌آرایی کنند. می‌بینید چه کسانی و از چه محلاتی به دولت‌مردان ما تیراندازی می‌کنند و با پیراهن سیاه و فریاد «یا زهرا» برادران دانشجوی خود را از ساختمان به پایین پرتاب می‌کنند. آن‌ها را به جای دشمن نگیرید، هم‌وطنان ناآگاه شما هستند. با آن‌ها درآمیزید و فریب ظواهر را نخورید. «سهمیه»ای‌ها را در دانشگاه با آغوش باز بپذیرید چون هم ملت به آن‌ها بدهکار است و هم آن‌ها می‌توانند در این مرحله حساس، پیونددهنده جنوب شهری‌ها با حرکت تاریخی ملت ما در جهت کسب حیثیت و آبرو آزادی باشند. کلمه «چاله میدانی» را دیگر با لحن موهن به لب نیاورید. آن‌ها با تمام خصوصیات خود خیلی شریف‌اند. آن‌ها را دوست بدارید.‏



از این قبیل نوشته‌ها باز هم در متن کتاب دیده می‌شد و باعث می‌شد به این فکر کنم که این کتاب چطور مجوز چاپ گرفته است؟ مدام شک‌های مختلفی درباره بی طرف بودن یا نبودن نویسنده در من شکل می‌گرفت. ولی خب، در نهایت تصمیم گرفتم درباره مسائل سیاسی مطرح شده در کتاب قضاوت نکنم و به لذت بردن از همان خاطرات کودکی‌اش بسنده کنم.‏





شنبه 26 مرداد 1392 - تهران

1398-07-24

کتاب های مشابه