فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

هنوز هم من

ادبیات

مترجم :

کتاب هنوز هم من با عنوان انگلیسی اثر جوجو مویز روزنامه‌نگار انگلیسی است که از سال ۲۰۰۲ به نوشتن رمان‌های عاشقانه مشغول گشته. او یکی از تنها چند نویسنده‌ای است که دوبار برنده‌ی جایزه سال رمان عاشقانه توسط انجمن نویسندگان رمان‌های عاشقانه گردیده و آثارش به یازده زبان مختلف دنیا ترجمه شده‌اند. رمان «هنوز هم من» تازه‌ترین اثر جوجو مویز، نویسنده موفق انگلیسی، منتشرشده در سال ۲۰۱۸ است که در آن به بیان ادامه‌ی ماجراجویی «لوئیسا کلارک» پس از وقایع اتفاق افتاده در کتاب‌های «من پیش از تو» و «پس از تو» می‌پردازد.

لو کلارک به خیلی چیزها پی‌برده است. می‌داند کیلومترها بین خانه‌ی جدیدش در نیویورک و دوستش سام در لندن فاصله است. می‌داند کارفرمای جدیدش آدم نازنینی است و همسرش رازی را از او پنهان می‌کند. چیزی که لو نمی‌داند این است که با کسی آشنا خواهد شد که زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند؛ زیرا این فرد او را یاد دوستی می‌اندازد و این یادآوری آزار دهنده خواهنده بود. لو نمی‌داند چه کند، ولی می‌داند هر تصمیمی که بگیرد، اوضاع دیگر مثل سابق نخواهد بود. آیا او باید به تجربه‌های جدید «بله» بگوید و با بیرون آمدن از منطقه‌ی امن خود پذیرای چالش‌های جدیدی شود؟ لو می‌خواهد بداند اگر عاشق کسی هستی، آیا برای داشتنش باید از رویاهایت دست بکشی یا می‌توان هر دو را با هم داشت و هیچ‌یک را فدا نکرد؟
در ایران معروف‌ترین ترجمهی این کتاب توسط مریم مفتاحی انجام شده است و نشر آموت آن را چاپ کرده است.

فروغ فرهی



جوجو مویز
جوجو مویز جوجو مویز (به انگلیسی: Jojo Moyes) (متولد ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن، انگلستان) روزنامه‌نگاری انگلیسی است که از سال ۲۰۰۲ به نوشتن رمان‌های عاشقانه مشغول است.

قسمتی از کتاب

دیدن سبیل مرد بود که به من یادآوری کرد دیگر در انگلستان نیستم؛ هزارپایی یکپارچه و خاکستری که لب بالای مرد را تماماً پوشانده بود، سبیلی از نوع مردان روستایی، سبیل یک گاوباز، شبیه موهای قلم‌مو، سبیلی که می‌گفت صاحبش جدی است. در کشور من این مدل سبیل مرسوم نبود و من نمی‌توانستم چشم از آن بردارم.
ـ خانم؟
فقط یک نفر را با این مدل سبیل در کشورم دیده بودم، معلم ریاضی‌مان آقای نیلر که سبیلش همیشه پر از خرده‌های بیسکویت بود و ما عادت داشتیم سر کلاس جبر آن‌ها را بشماریم.
ـ خانم؟
ـ وای ببخشید.
مرد یونیفرم‌پوش بی‌آن که نگاهش را از صفحه‌ی مقابلش برگرداند، با انگشت گوشتالویش به من اشاره کرد که جلو بروم. کنار باجه منتظر ایستادم. عرق ناشی از سفر طولانی حالا زیرِ پیراهنم در حال خشک شدن بود. مرد سرش را بالا گرفت و چهار انگشت تپلش را تکان داد. بعد از چند ثانیه تازه فهمیدم که گذرنامه‌ام را می‌خواهد.
ـ اسم؟
گفتم:
ـ بفرمایید اینجا نوشته.
ـ خانم، اسمتان؟
ـ لوئیزا الیزابت کلارک.
از بالای پیشخان به دقت نگاه می‌کردم. هرچند هیچ‌کجا خودم را الیزابت معرفی نمی‌کنم، چون بعد از گرفتن شناسنامه‌ام، مادرم تازه یادش آمد که با این اسم می‌شوم لو لیزی و اگر سریع تلفظش کنید، چیزی شبیه به لونسی می‌شود. هر چند پدرم می‌گوید خیلی هم به من می‌آید. نه این که آدم احمقی باشم، منظورم این است که آدم دوست ندارد توی کشورش آدم احمق داشته باشد.