فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

پین بال، 1973

ادبیات

مترجم : بهرنگ رجبی

پین بال، ۱۹۷۳ (PINBALL, ۱۹۷۳)
هاروکی موراکامی زاده‌ی ژانویه ۱۹۴۹ است. او یک نویسنده‌ی ژاپنی است و کتاب‌ها و داستان‌های او در ژاپن و همچنین در سطح بین‌المللی پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا ترجمه شده‌اند.
«پین‌بال ۱۹۷۳» دومین رمان هاروکی موراکامی است که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد. درست پس از این که رمان «به آواز باد گوش بسپار» جایزه گونزو را نصیب او کرد. این اثر یکی از رمان‌های سه‌گانه‌ی «موش صحرایی» موراکامی است که توانست او را قانع کند کافه‌ی معروفش را بفروشد و به نویسندگی تمام وقت مشغول شود. بنابراین «پین‌بال ۱۹۷۳» آخرین رمان به قول خودش آشپزخانه‌ای اوست؛ چرا که او شب‌ها پس از اتمام کارش در کافه، پشت میز آشپزخانه به نوشتن آن می‌پرداخت. این کتاب در ایران سال ۱۳۹۴ با ترجمه‌ی بهرنگ رجبی توسط نشر چشمه منتشر شده‌است. کیوان سلطانی (بدیل) نیز این کتاب را ترجمه و چاپ کرده‌اند.
طرح داستانیِ این کتاب، بین روایتِ زندگی راوی و زندگی دوستش، موش صحرایی، در گذار است. در این داستان مردی را می‌بینیم که در دارالترجمه‌ای با دیگری شریک است و دو دختر دوقلو هم‌خانه‌اش هستند. این مرد عاشق پین‌بال بوده و قبلا در کلوپی با یک دستگاه خاص پین‌بال بازی می‌کرده است، اما پس از مدتی کلوپ منحل شده و مرد دیگر جایی برای پین‌بال بازی کردن با آن دستگاه ندارد. او اکنون عزم خود را جزم کرده که دستگاه پین‌بال مورد علاقه و محبوب خود را پیدا کرده و باز بازی را از سر بگیرد.
راوی، زندگی در کنار خواهران دوقلویی را توصیف می‌کند که در صبح یک روز، به شکلی اسرارآمیز به خانه‌ی او می‌آیند و زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار می‌دهند. او علاوه بر نقل این داستان، خاطرات خود درباره‌ی جنبش دانش‌آموزان ژاپنی و نامزد سابقش، نائوکو، را نیز مرور می‌کند.
مطالعه‌ی «پین‌بال ۱۹۷۳» نه‌تنها به خواننده علاقه‌مند، در شناخت مسیر حرفه‌ای موراکامی کمک می‌کند؛ بلکه به‌عنوان اثری تجربی و پراحساس، نشانه‌های اولیه سبک آثار موراکامی را نیز می‌توان در آن مشاهده کرد، به‌ویژه آن دسته از عناصر ماورائی که خصوصیت برخی از مهم‌ترین آثار اوست.

الهه ملک محمدی

داستان‌های ژاپنی - قرن ۲۰م.



قسمتی از کتاب

تاکسی گرفتم و به خانه برگشتم. نصفه‌شب شده بود. دوقلوها روی تخت بودند و حل جدول هفته‌نامه را تمام کرده‌بودند. عین ورق کاغذ سفید بودم و بوی گند تخم مرغ یخ‌زده می‌دادم. لباس‌هایم را انداختم توی لباسشویی و جست زدم توی حمام تا مفصل و طولانی خودم رابشویم. بعد از سی دقیقه بودن زیر آب داغ حس کردم آماده‌ام که به نوع بشر ملحق شوم ولی حمام از شر سرمای منجمد کننده‌ای خلاصم نکرد که تا عمق وجودم نفوذ کرده بود.

کتاب های مشابه