فیلتر پرونده

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران پرونده

  • گزیده شعر

    در تمام شب چراغی نیست
    در تمام روز
    نیست یک فریاد.

    چون شبانِ بی‌ستاره قلبِ من تنهاست.
    تا ندانند از چه می‌سوزم من، از نخوت زبانم در دهان بسته‌ست.
    راه من پیداست.
    پای من خسته‌ست.
    پهلوانی خسته را مانم که می‌گوید سرودِ کهنه‌یِ فتحی قدیمی را.

    با تن بشکسته‌اش،
    تنها
    زخمِ پُردردی به جا مانده‌ست از شمشیر و، دردی جانگزای از خشم:
    اشک، می‌جوشاندش در چشمِ خونین داستانِ درد؛
    خشم خونین، اشک می‌خشکاندش در چشم.
    در شب بی‌صبحِ خود تنهاست.

    از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی آن خوفی نهاده دام
    دردناک و خشمناک از رنجِ زخم و نخوتِ خود می‌زند فریاد:

    «ــ در تمام شب چ ...

    • گزیده شعر
  • گزیده شعر

    بین ریتا و چشمانم
    فاصله افکنده تفنگ
    و هر که بشناسد ریتا را
    رکوع و نمازش باشد
    سوی درگاه خدای آن چشمان عسل رنگ!
    ...
    آه...ای ریتا
    با وجودِ هزاران هزار از گنجشکانِ (شاهد عشق ما)
    آن همه عکس و
    وعده‌ی دیدار بسیار
    تفنگی هست‌...
    که بر این همه افکنده فشنگ!
    ...
    آه...ای ریتا
    چه بود آنچه
    که چشم مرا
    از چشمانِ تو غافل کرد؟!
    به جز آن دو خواب سبک و آن
    ابرهای عسلی‌رنگ

    پیش از این تفنگ
    روزی بود و روزگاری

    ای سکوت سهمگین شب
    ماه من امروز سفر کرد به جایی آن دور
    (سرزمین) چشمانی عسلی‌رنگ!
    و شهر...

    همه آوازه‌خوان‌ها و ریتا را
    با خود جارو کرد و برد

    بین چشمان من و ر ...

    • گزیده شعر
  • گزیده شعر

    ملاح خشک‌رود
    تو هم نمی‌دانی
    که چند نفر بوده‌ایم ما
    در این اتاق زمستانی
    هنوز دریا را
    به اشتباه می‌شنوم
    که داستان مرا گوش می‌کند
    جواب‌هایش را خاموش
    می‌نویسد بر نرده‌های ایوان،
    و چون به اشتباه سخن گفت
    به‌جای سرخ‌شدن
    به رنگ نیلی
    فرو می‌آید باران.
    ...
    و ما نمی‌دانیم
    که چند نفر بوده‌ایم
    در این اتاق که اکنون
    برای دریا
    تجهیز می‌شود
    جواب‌ها،
    بر شیشه‌ها،
    بخار شده‌ست
    و ما به‌خاطره پیوسته‌ایم
    سلام!
    «بزرگ رامهرمزی» ‌ای ناخدا
    دوباره از خشکی غریو موج می‌آید
    و ما به جست‌وجوی تو می‌آییم
    ملاح نامنتظر!
    - اگرچه پاییز، با گیسوان خرمایی‌رنگش
    جزیره‌ها را انباشت
    شناک ...

    • گزیده شعر
  • گزیده شعر

    در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه‌های مهاجر
    زيباست
    در نيم‌روز روشن اسفند
    وقتی بنفشه‌ها را از سايه‌های سرد
    در اطلس شميم بهاران
    با خاک و ريشه
    - ميهن سيارشان –
    از جعبه‌های کوچک و چوبی
    در گوشه‌ی خيابان می‌آورند
    جوی هزار زمزمه در من
    می‌جوشد:
    ای کاش
    ای کاش، آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ها
    (در جعبه‌های خاک)
    يک روز می‌توانست
    هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک

    محمدرضا شفیعی کدکنی ...

    • گزیده شعر
  • گزیده شعر

    اگر آتش است یارت تو برو در او همی‌سوز
    به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز

    تو مخالفت همی‌کش تو موافقت همی‌کن
    چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز

    به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی
    ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز

    به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف
    همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز

    تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
    تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

    که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
    که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز

    مولانا ...

    • گزیده شعر
  • گزیده کتاب

    یادداشت‌های روزهای تنهایی
    نویسنده: گابریل گارسیا مارکز ...

    • گزیده کتاب